آرزو
چقدر این روزها قشنگن
این روزهای مهمانی رو میگم
دیروز سحر خواب موندیم...از خیلی چیزها جا موندیم
این روزها یک کمی سرم شلوغه باید دنبال زمان بدوم
این روزها گاهی محمد حسین رو میرنجونیم که از کم حوصلگیمونه
انقدر خواهرش رو دوست داره که خوابش رو تاب نمیاره و میخواد دائما بیدارش کنه
اما تو کارهاش هم خیلی به من کمک میکنه...حتی به ما گفته که به جای نورا حرف میزنه
مثلا یه اخلاقی داره که هروقت عطسه میکنه ما باید حتما بگیم عافیت باشه و اونم بگه سلامت باشین
حالا خدا میدونه از صبح تا شب چقدر این جملات بین ما تکرار میشه حتی یه بار تو مطب دکتر من داشتم با دکتر حرف میزدم که عطسه کرد و با کلی ایما و اشاره میگفت بگو عافیت باشه
حالا خواهرش که عطسه میکنه ما میگیم عافیت باشه و محمد حسین به جاش میگه سلامت باشی:)
در مورد آب خوردن هم همیشه میگه یاحسین و ما هم بعدش میگیم حسین یارت...و خدا نکنه که صدای یا حسینش رو نشنویم و جوابش رو ندیم
حالا با تمام این اوضاع باید کلی حواسمون به حال و هوای دلش باشه که با وجود خواهرش و شرایط جدید مشکلی براش پیش نیاد
گاهی نورا رو میبرم تو اتاق و یواشکی کلی قربون صدقه اش میرم :)
هرسال تابستون که میشه ما کلی مراسم لواشک سازی داریم و دیروز فاز دوم کارمون تموم شد و خلاصه کلی لواشک ساختیم..اونم با رنگهای مختلف
آخر کارمون که شد محمد حسین اومد بهم گفت مامان فروغ میدونی چرا انقدر خوب لواشک درست میکنی؟؟گفتم چرا؟ گفت آخه شما مهندس شیمی هستی و فقط مهندسای شیمی بلدن لواشک درست کنن
خلاصه کلی خنده ام گرفته بود میگفت بابام تو کار مهندسه شما تو خونه مهندسی... .
حرفهاش منو پرت کرد به دوران دبیرستان
یادمه مدرسه ام نزدیک دانشگاه شریف بود و هر روز که از کنارش رد میشدم میگفتم بالاخره میام شریف ...کنار مدرسمون هم یه قنادی بود که آلو و ترشک و زغال لخته پخته سرو میکرد خلاصه هر روز ترشک به دست از جلوی شریف در آرزوی مهندس شدن رد میشدم
دانشگاه شریف نرفتم رفتم دانشگاه سهند اما فکر کنم مهندس لواشک سازی شدم :))
پ .ن:چقدر آرزو داشتن قشنگه حالا تو هر سنی که میخواد باشه
و من هنوز پر از آرزوهای رنگارنگم
این روزها همیشه برای هم دعا کنیم و اطعام را فراموش نکنیم