روز مادر
این روزهای مناسبتی را خیلی دوست ندارم
روز زن، روز مادر، روز پدر....
چه میشد اگر که یاد میگرفتیم که روز تولد مادرمان روز مادرمان است و روز تولد همسرمان هم روز همسرمان
همیشه باید بیایند و یک روز خاص را برای ما تعیین کنند تا ما هم یاد بگیریم که مادری و پدری و همسری هم هست که چشم انتظار ماست
و این دوست نداشتنم هم از دو جهت است:
چه بسا کودکانی که از نعمت داشتن پدر و یا مادر محرومند و این روزها که میشود با بغضی گره خورده در گلو، به دیگران با دیده حسرت مینگرند
و جهت دیگر آنکه اگر کسی عزیز و گرامی باشد همیشه عزیز است
مردی که همیشه قدر همسرش را میداند و به هر بهانه ای حتی با یک هل پوک ازو یاد میکند چه نیازی است که روز زن که میشود بخواهد با هدیه ای گران سنگ او را به شوق آورد
و یا فرزندی که در روزگار ناتوانی پدر و مادرش(تاکید میکنم روزگار ناتوانی چون خیلی از ما فرزندان تا وقتیکه پدر و مادری توانا داریم که همه جوره در خدمتمان هستند قدرشان را میدانیم) قدر دان آنهاست و همیشه از آنها دلجویی میکند و به گفته معصوم نیازهایشان را قبل از آنکه به زبان بیاورند برطرف میسازد با فرزندی که ماه به ماه هم پیدایش نمیشود اما این روزها که میرسد برای کم نیاوردن هم که شده کادو به دست از راه میرسد یکی هستند؟
میدانم که روزگار ما روزگار غریبی است و خوب بودن به معنی ایده آل بودن است
این روزها خیابان ها پر از ترافیک است و مغازه ها پر از مشتری
ودر میان انبوه تمام این هدیه ها...
بانو جان...
بانو جان...ما باز هم قدر تو را گم کرده ایم
میلادتان مبارک
پ.ن اول:
سال قبل اینجا را نوشتم و
امسال هم همچون پارسال:
محبوبه جان و نفیسه جان... بهشت زیر قدمهای شماست کاش که گوشه چشمی از حضرت زهرا شفای فرزندانتان باشد
پ.ن دوم:
حسینم میگه که میخوام برات یه جفت کفش سفید عروسی کادو بخرم...فدای تمام مهربونیهات...همون نقاشی که کشیدی عالیه و بودنت تو زندگی مون بزرگترین لطف و هدیه خدا به من و پدرته
پ.ن سوم:
گاهی دلت از زنانگی می گیرد ...میخواهی کودک باشی ...دختر بچه ای که به هر بهانه ای به آغوشی پناه می برد و آسوده اشک می ریزد ...زن که باشی باید بغض های زیادی را بی صدا دفن کنی!