آوای فاخته

روزی ظهور میکنی و می رسد بهار

آوای فاخته

روزی ظهور میکنی و می رسد بهار

آوای فاخته

دلم میخواهد هفت شهر عشق عطار را بگردم و
به گفته مولانا: آنچه یافت می نشود، آنم آرزوست
و اینجا را نقش میزنم برای فرزندانم
محمد حسین ۸۷/۱/۱۸
نورا ۹۱/۴/۱۴
علی ۹۵/۶/۲۹

بایگانی
آخرین مطالب

دنیا

چهارشنبه, ۲۰ اسفند ۱۳۹۳، ۰۸:۴۸ ق.ظ

دنیا هم زشت است و هم زیبا.

یکی از زیباییهای دنیا ،مردم دنیا و تفاوتهایشان است آن هم باز در قسمت خوب و مثبتش و نه از جنبه تبعیض نژادی و قومی و ملیتی.

اصلا یکی از بزرگترین آرزوهایم این است دوربین به دست بگیرم و خیلی حرفه ای دنیا را بگردم.

آن هم نه  فقط برای دیدن زیباییها و جاذبه های طبیعی و تاریخی ، آنها را میتوان با کمی جستجو در اینترنت هم دید و لذت برد.

دلم میخواهد بروم و دنیا و مردمهایش را ببینم ، هنرهای دستی شان را کند و کاو کنم و با چشمان خودم ببینم که در این عصر مدرن، چقدر هنوز هم به سنتها و باورهایشان پایبندند، بروم  قاطی مردمی که بر خلاف مردم ما هنوز یکی از بزرگترین لذتهایشان کتاب خواندن است و در هر مکان عمومی که پیش آید کتاب  کاغذی را به جای موبایلها در دستانشان می گیرند و ذهنشان را روشن میکنند.

بروم  قاطی مردمی که در دمای  منفی ۵۳ ، بی وقفه زندگی میکنند و هنوز هم زنده هستند. بروم و ببینم  در این سرمایی که اشک چشم یخ میزند و دم و بازدم فریز میشود ، بقیه مردم هم مثل خاله جانم که در این هواست ، دل و جان گرمی هم دارند؟؟؟ اصلا ممکن است در این هوا روح هم یخ بزند؟

دهه محرم بشود و بروم یکی از مساجد شیعه در یکی از غریب ترین نقاط کور دنیا، آنجایی که مسجدی هایش باید از راههای دور و گاهی از یک صبح تا شب رانندگی کنند تا به شب عاشورای مسجد برسند، اما می خواهند و می آیند و آنقدر می آیند که دیگر جای من نمی شود.

بروم قاطی آنها و برای امام حسینی که متعلق به همه دنیاست عزاداری کنم.

اما همه این دل خواستن ها و رفتن ها و دیدن ها آنقدر شرایط می خواهد که فعلا برای من در حد یک آرزو است ، آرزویی که با خواست او، در روزی که خیلی هم دور نیست شاید محقق بشود.

اما با همین امکانات دم دستی هم میشود تا حدی دنیا را شناخت.

در هر فرصتی که برایم پیش بیاید و یک توریست خوش رو را ببینم حتما باب صحبت را باز میکنم، و آنقدر دوست بیگانه و دور  اما نزدیک دراین دنیای مجازی دارم که خیلی هاشان و هم صحبتی شان می ارزد به بعضی از آشنایان هم وطن نزدیک اما دور.

خیلی سال قبل در همین راه تهران اصفهان بود که با نوران اهل تونس هم سفر شدم که در سوربون فرانسه دکترای نسخ خطی می خواند و ما کلی با هم دوست شدیم و من آن روز فهمیدم که تونسی ها، فقیر و غنی ،حاجی و غیر حاجی، همه روز عید قربان،قربانی میکنند و بعد هم  خورشت کله پاچه با پلو می خورند.

چند ماه بعد بهم گفت که با استاد دانشگاهش که فرانسوی است قرار است ازدواج کند و بعد هم عکسهای عروسی اش را برایم فرستاد، وقتی هم که نورا به دنیا آمد ازین نزدیکی اسمها به وجد آمد و برایش جالب بود که نورا از القاب حضرت زهراست.

و یا رانا در فلسطین که آن روزهایی که غزه در آتش و خون بود و دلم برایش آشوب بود، اما او در رام الله بود و دور از آتش، اما غمگین بود و عزادار دوستانش...

و خیلی دوستان دیگر و خیلی از اقوام نزدیک پدری و مادری که نزدیک به ۲۰_۳۰ سال قبل مهاجرت کردند و هر کدام در گوشه ای ازین دنیای بزرگ اما کوچک هستند و من حالا با بچه هایشان که نسل دوم هستند و خیلی هاشان هم دورگه، دوست و رفیقم و ما کلی چیزهای خوب داریم که از هم یاد می گیریم.

اینها را مقدمه کردم که بگویم در این مدت کتاب مارکوپلو اثر منصور ضابطیان و کتاب هاروارد مک دونالد اثر سید مجید حسینی را خواندم، که اگر روی نام کتابها کلیلک کنید، توضیحات لازم و کامل را میخوانید.

کتاب مارکوپولو جذاب و کتاب هاروارد هم پر از کند و کاو های ذهنی با کلی عکس زیبا.

برای من خامی که آرزوی پخته شدن در سفر را دارم، خواندن این کتابها خیلی خیلی چسبید.

پ.ن: با آنکه وقتی در رُم هستید انگار دارید توی دل تاریخ زندگی می کنید.با این که وقتی در میلان هستید می توانید به هرچه هرچه هرچه که بخواهید در لحظه دسترسی داشته باشید.باآنکه ونیز به گمان من حیرت انگیز ترین نقطه دنیاست......اما

همه اینها به یک وجب خاک ایران نمی ارزد باور کنید. این جمله ام را شبیه شعارهای مجموعه های تلویزیونی ندانید همه اینها خوب است اما برای خود آنها برای ما تنها دیدنش لذت بخش است. و مدتی کنارشان بودن.
وقتی آنجا هستید تازه می فهمید که چه لذت هایی را درزندگی در سرزمین خود دارید.من بوی لوبیا پلوی آشپزخانه مادر و عطر درخت بهار نارنج حیاط پدری را با همه ی رویاهای ونیزی تاخت نمی زنم...
قسمتی از کتاب مارک و پلو


نظرات (۶)

  • مدفن خاطراتم
  • سلام عزیز دلم.ان شا الله یه روز دنیا گردی قسمتت بشه و همه اینجاهایی رو که گفتی بری و از نزدیک ببینی
  • مریم دایی جان!
  • سلااام
    مارک و پلو رو دوست دارم!
  • مرجان الماسی
  • یکی از ارزوهای من و برنامه هایم برای چهل سالگی به بعد همینه که بروم با نحوه زندگی نردم دنیا اشنا بشم ... بیشتر هم اسیا و امریکای جنوبی برام حالبه.
    تا عمر چقدر باشه و قسمت بشه یا نه!
    ان شالله روزی به این آرزوی قشنگتون برسید.
    برای من هم این تفاوت های آدم ها خیلی لذت بخش است.
    در همین ایران خودمان این قدر فرهنگ های متفاوت داریم که واقعا بعضی وقتها حیرت می کنم. می توانید از همین ایران خودمان شروع کنید!
    سلام
    من اینجا میام و از مطالبتون استفاده میکنم و لذت میرم
    ولی کلا ادم کامنت گذاری نیستم
     
    این پست هم بسیار عالی بود

    ممنون از نشر اطلاعاتتون

    سلام

    منم دوست دارم مسافرت کنم به همه اینجاهایی که گفتی ... ولی فعلا که میسر نشده ... تا خدا چی بخواد ... و منم دوست دارم فقط مسافرت کنم و ترجیح میدم برای زندگی همینجا توی شهر خودم باشم.... توی همین کوچه و خیابونهایی که خاطرات کودکی ام توی اوناست ...

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی