آوای فاخته

روزی ظهور میکنی و می رسد بهار

آوای فاخته

روزی ظهور میکنی و می رسد بهار

آوای فاخته

دلم میخواهد هفت شهر عشق عطار را بگردم و
به گفته مولانا: آنچه یافت می نشود، آنم آرزوست
و اینجا را نقش میزنم برای فرزندانم
محمد حسین ۸۷/۱/۱۸
نورا ۹۱/۴/۱۴
علی ۹۵/۶/۲۹

بایگانی
آخرین مطالب

این ره که تو میروی به ترکستان است (سفر به استانبول)

پنجشنبه, ۲۹ مرداد ۱۳۹۴، ۰۴:۰۴ ب.ظ
یکی از نقاطی که خیلی دوست دارم به آنجا سفر کنم افغانستان است.
این کشور یک زمانی جز مرزهای ما بوده است و آثار باستانی که قسمت زیاد آن توسط طالبان به فنا رفته است ، نشان میدهد که این کشور کهن، روزگاری که دنیا خیلی کوچک بود، برای خودش تمدن عظیمی داشته و مشاهیری درین خاک خفته اند که هر کدام قصه خودشان را دارند.
کتاب جانستان کابلستان، رضا امیر خانی را بدست گرفتم و شروع کردم به خواندن.
کتابی که سفرنامه نویسنده است در سفر پر فراز و نشیبش به افغانستان.
هم سفرنامه اش را دوست داشتم و هم ادبیات کتاب را، که با کلی کلمه افغانی مانوس و آشنایت می کند.
وقتی کتاب را خواندم، حس کردم که سفر به این کشور کماکان به صورت آرزو میماند و تا نصفه امنیتی به این کشور بر نگردد، نمی توان به راهی شدن به این کشور حتی فکر کرد.
بعد فکر کردیم به هندوستان، دومین کشوری که دلم میخواهد آنجا را ببینم که با کلی تحقیق فهمیدیم که هم هوا بسیار گرم است و هم آلودگی بالا درین کشور و مسافتهای بسیار زیاد بین شهرهای دیدنی و جاده های نامناسب و...این سفر جذاب را به سفری دشوار برای ما بچه دار ها تبدیل میکند.
و دوباره فکر کردیم به کشورهای هم جوار و رسیدیم به سرزمین ترکها و امپراطوری عثمانی...
این سفرنامه مفصل بیشتر یک عکس نامه است.
کافیست با یک جستجو در همین اینترنت، دیدنیهای این سرزمین را پیدا کنید.
من اینجا چیزهایی آورده ام  که از دریچه دید من، چشمگیر و دیدنی بود....



شهر استانبول که یک شبه جزیره است، و شهر هزار مسجد .
با فتح سلطان محمد فاتح، امپراطوری بیزانس درین کشور منحل و امپراطوری عثمانی حاکم شد و نام این شهر از قسطنطنیه به اسلامبول (به معنای پر از اسلام) تغییر پیدا کرد و سلطان محمد دستور داد که درین شهر هزار مسجد بسازند تا قدرت و شکوه اسلام را به دنیا نشان دهد.
در زمان آتاتورک، امپراطوری عثمانی منحل و پایتخت از اسلامبول به آنکارا منتقل شد و  نام اسلامبول هم، استانبول شد.
مسجد سلطان احمد یا مسجد آبی
مسجدی که مقابل مسجد ایاصوفیه بنا شده
این مسجد را عثمانی ها ساخته اند تا به مسیحی هایی که کلیسای ایا صوفیه را ساخته اند نشان بدهند که آنها هم در معماریی توانمندند
این دو مسجد بسیار شبیه به هم هستند با این تفاوت که ایا صوفیه مسجدی است که ابتدا کلیسا بوده است




                                                               و توریستهای رنگارنگ





و نورا که بدنبال این بودکه بداند چرا این خانم سر بر زانو گرفته است

اول از دیدن این مدل خانمها کمی متعجب بود اما آنقدر دور و برش دید که کاملا برایش عادی شد و با آنها هم دوست و رفیق شد


و این خانم فرانسوی که با نورا دوست شد و نورا هم تکه ای از لواشکهای دست سازمان را تقدیمش کرد و او هم  آنقدر از خوردن لواشک هیجان زده شد که کل لواشکهای مان را تقدیم خودش و همسفرانش کردیم.


طبقه بالایی و روباز اتوبوس دوطبقه ای که مقابل خانم هندی است زودتر از همه جا توسط توریست های اروپایی به جهت برخورداری از آفتاب پر میشد


و این توریست های آسان گیر که با بچه هایشان که تعدادشان بعضا به سه و یا چهار بچه هم میرسید آمده بودند سفر و کلی هم لذت میبردند و از گریه و خستگی بچه هایشان هم آنقدر کلافه نمی شدند و کلا کمی راحت تر از ما به قضیه بچه داری و سفر نگاه می کردند.



داخل مسجد سلطان احمد







و مسجد ایا صوفیه




خوراکیهای دستفروشها که بیشترشان بنظرم خوراکی های سالمی بود
انواع بلال آب پز و کبابی به همراه بلوط کبابی


برشهای هندوانه و آناناس

نان شیرمال


صدف ( که درین شهر خوراکی های حلال این یک رقم بنظرم کمی شک برانگیز بود)

و دادن چای و قهوه در کوی و برزن


در اغذیه فروشی ها هم بیشتر دونار کباب است و پیتزای ترکی (لاماجون) که کاملا بدون پنیر است و خمیر آنهم یک نان ساده است


و در خیلی از رستورانها هم این خانمهای آشپز حضور دارند

بستنی فروشهای سنتی هم آداب خاصی برای آماده کردن بستنی دارند و یک جورهایی آکربات بازی می کنند در حین این فرایند

شیرینی جات و باقلواهایشان هم که شهرت جهانی دارند



رستورانهای دریایی شان هم بسیار خاص بود، مثلا در نقطه ای از شهر و درست لب آب، لنچ ها و قایق های رستورانی برپا کرده بودند که ماهی های صید شده را همانجا سرخ میکردند و لای یک ساندویچی که پر از پیاز خام بود تحویل مشتری میدادند و آن منطقه از لب دریا آنقدر بوی زحم ماهی بیداد میکرد که برای کسانی که به این بو حساسند حضور در آنجا و خوردن ماهی ها غیر قابل تحمل بود.


در مورد حیواناتی مثل سگ و گربه، چیزی که برای ما بسیار عجیب بود این بود که خیلی ازینها درست وسط خیابان خوابیده بودند و با وجود این همه عابر و سر و صدا از جایشان تکان نمی خوردند و برایمان نقل شد که خود ترکها اهمیت ویژه ای برای این حیوانات قایل هستند و خیلی هاشان در کیفشان غذای سگ و گربه دارند تا اگر در خیابان به آنها برخورند، آنها را سیر کنند و بهمین جهت است که کلیه این حیوانات از یک حس امنیتی برخوردارند.




یکی دیگر از نقاط دیدنی این شهر موزه توپ کاپی است، که این موزه قسمتهای متفاوتی دارد از نگهداری انواع سلاح ها و ساعتها و جواهرات سلطنی گرفته تا اتاق های پذیرایی و نشیمن گاهها.
این موزه یک قسمت اسلامی هم دارد که به محض ورود، صدای قرآن پخش میشود و جلوتر که میرویم میبینیم که یک قاری، با صدای خوش در حال تلاوت قراآن میباشد که در زمان عثمانی این تلاوت زنده قران بیست و چهار ساعته بوده و قاری ها به نوبت و در زمان مشخص آماده خواندن قران میشدند که حالا این زمان به 7 ساعت رسیده است.
درین موزه اشیای پیامبران، شمشیر و عمامه و کفش و تارمو و ...حضرت رسول و خرقه امام حسین و پیراهن حضرت زهرا و ...نگهداری میشود که صحت و سندیت آن هم با خودشان است و ار آنجایی که ما اجازه عکاسی نداشیم در این وبلاگ میتوانید این اشیا را مشاهده کنید.

تنها عکسهایی که از موزه گرفتیم: پیراهن حضرت زهرا و مهر نماز در مدینه



در مورد حجاب زنان ترک، غالب حجابی که ما دیدیم به همین صورت بود، یک روسری با یک هد زیر سر ، به همراه یک مانتو بلند.


طبق آمارهای رسمی خودشان در سال 2013، هفتاد درصد زنان کشور ترکیه محجبه هستند، آنهم حجابی که نسبت به حجاب سایر زنان مسلمان کشورهای غیر اسلامی، حجاب بسیار کاملتری است، اما آماری که خود ما در شهر استانبول مشاهده کردیم و با توجه به اینکه در نقاط مختلف شهر و تراموا و مترو ...مملو از توریست است این آمار نزدیک به چهل درصد بود اما همین میزان هم بنظرم به خاطر کیفت بالای حجابی که داشتند چشمگیر بود.
چند خانم با حجاب چادر را هم دیدیم که سوژه عکاسی مان شدند، چادرشان چیزی شبیه چادر قجری است با این تفاوت که با یک زیپ تا زیر چانه بسته میشود .



دست بر قضا با یکی از همین خانمهای با حجاب چادر هم صحبت شدم که  اهل شهر حلب در سوریه بود که به دلیل جنگ و آوارگی در کشورش با همسرش به ترکیه آمده بود. آنقدر غمگین بود که این  آرامش دو نفره ای که در این شهر داشتند هیچ مدلی تسکینشان نداده بود، و خیلی نگران خانواده هاشان بودند و همسرشان هم که با همسرم هم صحبت شده بود، از شرایط سخت و آوارگی هایشان حرف زده بود و با یک بغض عمیق به ایشان گفته بود که کشورش صحنه جنگ و نبردی شده بین امریکا و اسراییل و ایران و ما را هم به اندازه آنها مقصر می دانست و از ما به عنوان یک ایرانی اصلا دل خوشی نداشت.
جنگ و جنگ زدگی و آوارگی آنقدر بد و سنگین است که وقتی دچارش میشوی، قضاوت خودت را میکنی، به حق یا به ناحق.
اما به خانواده دیگری هم برخوردیم که شیعه بودند و اهل دمشق، اما مهاجرت کرده بودند به دمام عربستان، آنهم به دلیل جنگ های اخیر،  ودرین شهر مسافر بودند وقتی با ما هم صحبت شدند و  زمانیکه ما اعلام کردیم که شهرشان را زیارت کرده ایم، آنقدر به ما اظهار محبت داشتند که اشک در چشمانشان جمع شده بود و خیلی دلتنگ زیارت بانوهای شهرشان بودند و از ما می خواستند که همگی دعا کنیم که تمام این جنگها تمام شود تا آنها هم به کشورشان باز گردند.

 
این شهر هزار مسجد، مساجد بسیار باشکوهی دارد. معماری خاصی که در تمامی مساجد مشترک است.
از برکات این شهر پر از مسجد همین بس که ما اکثر نمازها بغیر از نماز صبح را در مساجد و گاهی به جماعت می خواندیم. قبل از اذان، صدای قران از مساجد پخش میشد که صوت آن چیزی شبیه مناجاتهای سحری حرم امام رضا پیش از اذان صبح بود، که من برای اولین بار یود که قران را با این صوت و تلاوت می شنیدم.
روی سقف اکثر مساجدشان هم اسامی پنج تن آل عبا به همراه سه خلیفه حک شده بود.
با اینکه معماری مسجدشان بسیار با شکوه و ویژه خودشان بود اما باز هم دلمان مساجد آبی فیروزه ای خودمان را می خواست.

فضای حیاط موزه برای نماز

وضو خانه


یک مسجد محلی

مسجد نزدیک محل اقامتمان

این هم نماز جمعه همین مسجد که تا خیابان هم نشسته بودند
نورا هم بادکنک بدست...


معروفترین میدان شهر به نام میدان تکسیم که بیشتر تجمعات و شلوغی ها درین نقطه است
و خیابان استقلال که معروفترین خیابان این میدان و این شهر است و اکثر برندها درآن شعبه دارند و نزدیک غروب که میشود نوازنده ها با سازهای سنتی شان که بعضا تهیدستند و بعضا هم یک گروه موسیقی،درین خیابان مستقر میشوند و برنامه اجرا می کنند. 





ما یک روز از سفر پنج روزه مان را به گشت و گذار در بازارها اختصاص دادیم که فکر میکنم همان یک روز هم از دستمان رفت، چونکه دیدنیهای این شهر آنقدر زیاد است که دیگر سهمی به بازارها نمیرسد.
خیلی از همسفرهای ما اصلا آمده بودند برای خرید وتجارت، خیلی هاشان اصلا توی باغ نبودند که این شهر دیدنیهایی هم دارد و فقط تعریف مراکز خریدش را شنیده بودند.
این را در بازارها هم به وضوح می توان دید چونکه توریست های خارجی معمولا در نقاط گردگشگری دیده می شوند نه بازارها و بازارها مملو هستند از ایرانیان مشتاق خرید، و متاسفانه تکرار این قصه حمایت از تولید و تولید کننده داخلی که در بین ما هنوز خیلی کم رنگ است... .

روز آخر سفرمان را سوار برکشتی شدیم و رفتیم به یک جزیره رویایی بنام بیوک آدا.
دو ساعت درکشتی و روی دریای مرمره بودیم تا به این جزیره برسیم، ویژگی این جزیره اینست که بدور از صنعت و ماشین و دود و دم آن درین گوشه از زمین و به عبارتی دریا نشسته است و برای خودش آرام نفس میکشد.
ورود ماشین به این جزیره ممنوع است و وسایل حمل و نقل در آن، درشکه و دوچرخه و بعضای ماشینهای برقی شارژی می باشد. من و بچه ها توی راه برای مرغان دریایی نان میریختیم و آنها هم با حرکتهای هماهنگ و زیبا در حال فراز و فرود به سمت نانها بودند.



میدان ورودی جزیره

و این جزیره پر بود از خانه های زیبا با گلهای رنگی رنگی





ماشینهای برقی که جلوی برخی خانه ها بود

 



خانه هایی با یک عالمه خرد ریزهای دل خوش کنک


و رستوران های رنگی رنگی

و دریایی که ساحلی پر از جلبک و جانوران ریز و گزنده داشت


و قسمت شیرین ماجرا قسمت بچه ها
برایمان نقل شد که مردم این شهر بچه ها را احترام خاصی میگزارند و این شد که ما با چشمانمان میدیدیم که در هر ترموایی که سوار میشدیم یک جا برای بچه های ما به سرعت خالی میشد. حتی یکبار یک پیرمرد بلند شد و جایش را بما داد و گاهی هم با دادن شکلات و سکه پول! بچه هایمان را نوازش می کردند.

زینب و خواهرش از اسپانیا

نورا و نورایی دیگر از اربیل عراق


این پسر و پدرش در نزدیکی محل اقامت ما بودند که سن این پسر نهایتا به دو سال میرسید و مشکل اینجا بود که پدری داشت که غرق عوالم خودش بود و پدر و پسر با فاصبه 50 متری از هم حرکت می کردند و بیشتر مواقع هم پسر یا جلوی هتلشان بود و یا در کف خیابان بتنهایی مشغول بازی

  و نورا که می خواست پسر را به پدرش برساند

پسری از تیره ازبکهای افغانستان که ساکن درین شهر بود





و سفر ما درینجا تمام شد.

شهر استانبول شهری زنده، با طبیعتی زیبا و پر از توریست است، اما چیزی که به چشممان آمد این بود که نقاط گردشگری استانبول کثیف و پر از زباله  است، حتی در نقاط دیدنی و بکرش.
و یک عادت بسیار بدشان سیگار کشیدن بیش از اندازه شان بود که حلقمان را میسوزاند، آنهم در اماکن عمومی.  آب این شهر هم قابل خوردن نیست و همیشه باید مبلغ بالایی را هم بابت خرید آب خنک از دست فروشها هزینه کنید.
قیمت تاکسی ها هم بسیار بالاست به طوریکه کمتر کسی سراغ آنها میرود و بیشتر جابجاییها به ویژه در نقاط دیدنی با ترامواهای روی زمینی است که هر پنج دقیقه از راه میرسند.
ترکیه جزو ده کشور برتر دنیا در جذب توریست و درآمد حاصل از آن است.
در دنیایی که خیلی از کشورها، که سالهاست به این نتیجه رسیده اند که که باید وابستگی بر درآمدهای نفتی و منابع طبیعی و ...را رها کنند و با تمرکز بر صنعتهایی همچون توریسم، به درآمد زایی خالص برای کشورشان کمک کنند، کشور ما با این ظرفیت بالای آثار دیدنی، کمترین رشد را در  صنعت توریسم داشته است.
در شهر استانبول هم تراموا هست و هم مترو و هم اتوبوس و هم تاکسی، آنقدر که در نقاط گردشگری ماشین شخصی به چشم نمی خورد اما در همین اصفهان خودمان که متروی شهری اش را بیش از ده سال است شروع به ساخت کرده اند، هنوز هم معلوم نیست که چه زمانی قرار است قطارها به متروی این شهر بیایند.
رشد کردن در صنعت توریسم، هزینه ها و زیرساختهای خودش را می خواهد که در کشور ما فراموش شده است.
حیف است وقتی میبینی که برای دیدن یک موزه و یا یک اثر باستانی باید در یک صف دراز و طویل بایستی تا یک بلیط بسیار گران تهیه کنی و بعد هم که وارد میشوی و نظاره میکنی میبینی که صد مرتبه بالاترش را در کشور خودت داری و بعضا قدرش را نمی دانیم.
حیف است که میبینی برای وارد شدن به برخی نقاط دیدنی باید پلاستیک به پایت کنی که کمترین آسیب هم به عمارتهایشان وارد نشود اما در همین ایران خودمان، هستند کسانی که تفریحی جز حکاکی بر روی آثار باستانی ندارند.
آنجا قدم به قدم یک مسئول و مراقب ایستاده است که مبادا کسی بخواهد تعرضی به آثار کند و اینجا هم خیلی از آثار ما براحتی تخریب و گاهی دزدیده میشود.
حبف است  که میخوانی درباره یک توریستی که به ایران آمده و در وبلاگش نوشته است که به جهت وضعیت اسف بار توالت های جاده ای ایران، یا به ایران نیایند و یا اگر هم آمدند قرصهای مخصوص به همراه داشته باشند.
من به این جمله خیلی معتقدم که بسیار سفر باید تا پخته شود خامی... .
البته این سفر با توجه با امکانات امروزه٬ از لابلای کتابها و  وبلاگها و ...هم  تا حدی امکان پذیر است.
اما نکته مهم اینست که ما کشوری داریم با باارزشترین و زیباترین و کهن ترین نقاط دیدنی و گردشگری و باستانی.
حیف است که ایران را تمام و کمال ندیده باشیم و بعد بخواهیم خارج ازین مرز را تجربه کنیم.
یزد با این قدمت بی همتایش که طعنه میزند به آثار باستانی خیلی از نقاط دنیا.
شیراز با این همه مشاهیر و باغ ها و تخت جمشیدش.. .
اصفهان که یک موزه زنده تاریخ است و مسجد جامعش که یک دانشگاه است برای دانشجویان معماری.
و ... .
ایران را که دیده باشی هر جایی هم که بروی پر از حس غروری که در یک کشور باستانی بی نظیر با طبیعتی زیبا و با کلی مشاهیر و قهرمانهای ملی و مذهبی زندگی میکنی که همه و همه باعث می شود که به ایرانی بودنت ببالی.
فقط باید خیلی بیشتر قدرش را بدانند و بدانیم.

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۹۴/۰۵/۲۹
  • ۱۸۰۴ نمایش

سفرنامه

کتاب های خواندنی

نظرات (۱۹)

دوست عزیز بی نظیر .هزار هزار لایک .متشکرم مارو هم شریک دیدن این همه زیبایی کردی .انشالله سفرهای ببشتر برید ماهم استفاده کنیم .
کشور ما همتا نداره قدمتی که ایران داره در دنیا کم نظیره ولی حیف ......
ممنون
خیلی جالب وزیبابود:)
مثل اینکه یه سفررفتم ترکیه وبرگشتم!!!
دیدن دنیاشناخت فرهنگ هاورسوم کشورهای دیگه خیلی هیجان انگیزه!!!
  • مامان محمدین
  • سلام. خیلی لذت بخش بود. عکس نامه قشنگی بود. از دیدن نورا و محمد حسین لذت بردیم. خودتونم مث همیشه در پس نقاب :)))

    واقعا یه مسافرت بود تازه اونم بدون خستگی و هزینه خاص :)) بخصوص نتیجه گیریهای تهش :)))))) خیلی چسبید.
    پاسخ:
    سلام
    خدا رو شکر
    واقعا جالب بود. ممنون بابت عکس و توضیحات و دیدن روی ماه نورا و محمدحسین جان

    امیدوارم سفرهای دلنشین دیگری رو هم تجربه کنید.

    و در مورد ایران واقعا راست گفتی . حیف !

    فروغ جان با تور رفتین یا خودتون؟
    پاسخ:
    با تور
    اما وظیفه تور فقط رفت و آمد به فرودگاه و هتل در روز اول و آخره
    همه جا رو خودت باید بگردی
  • مریم دایی جان
  • سلام
    چه قدر خوب بود. خیلی کامل و قشنگ 
    چه عالی که کلی جا رو هم گشتید. اونم با دو تا بچه
    به به

    لذت دیدن عکسهای قشنگی که گذاشته بودین یه طرف،
    صحبتهای عالی آخرتون هم یه طرف:)

    ممنون بخاطر این پستِ خوب..

    سفر بخیر
    خیلی جالب بود با این که به این شهر قبلا سفر کردم ولی عکسهای شما یه حورایی برام تازگی داشت.
    نگاهت به اطراف برام جالبه.
    موفق باشی 

    قل سیروا فی الأرض فانظروا کیف بدأ الخلق . . .-عنکبوت-آیه20

    بگو: «در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است؟ سپس خداوند ( به همین گونه ) جهان آخرت را ایجاد می کند یقیناً خدا بر هر چیز توانا است

    گزارش زیبا و مفصلی بود. و آموزنده. دستتون درد نکنه.مخصوصا عکسهای حسین و نورای شاد.

    نتیج

    سلام دوست عزیز
    مدتی است میخونمتون و واقعا از قلمتون لذت میبرم
    چه پست تصویری پرباری بود انشاالله همیشه به سفر و خوشی، خیلی لذت بردم
    با اجازه لینکتون کردم 
    به به چه سفرنامه ای و چه عکسایی بخصوص عکسایی که بدو.ن ژست سوژه عکاسی شده بود مثل نشستن اون خانم فرانسوی و نورا . 

    سلام

    چه مسافرت خوبی رفتید ... (:

    سلام
    همیشه به سفر
    چقدر خوب بود سفرنامه تون
    منم ترکیه رو دوست دارم ببینم
    در مورد افغانستان هم خیلی مشتاقم، مخصوصا وقتی داشتم جانستان کابلستان را میخواندم، عجیب هوایی شده بودم

    سلام

    همیشه به سفر

    خیلی عالی بود. چه کار خوبی کردید که به کشورهای همسایه سر می زنید.

    من هم ادبیات و زبان افغانی را دوست دارم. خیلی دلم می خواهد تاجیکستان را ببینم.

    به ما هم سر بزنید.

  • سیده ای که شفا گرفت
  • بسیار سفر باید تا پخته شود خامی

    همیشه به سفر و شادی 
    توضیحات عالی بود کاش از خودتان هم عکس می گذاشتید
    سلام
    دوست مهربان و خوش ذوق و سلیقه ام. با کمی تاخیر رسدن به خیر. ممنون که با عکسهای زیباتون مارا هم در این سفرتون هم همراه کردید.جالب بودند. سفر نامه هاتون رو هم مثل سایر نوشته هاتون دلچسب و شیرین می نویسید . موفق باشید.
    خیلی خیلی سفرنامه خوبی بود...به اندازه سفرنامه های منصورضابطیان به من چسبید.
    پاسخ:
    جدا؟
    چه شودددد
  • قاصدک بارون
  • چقدر هوایی شدم.سال گذشته هم ما به همراه بچه ها رفتیم استانبول. خیلی وقت گشتن نداشتیم ولی ما از تور جدا شدیم و برا یخودمان کوچه گردی کردیم و کلی خاطره ی خوب ساختیم. من استانبول را دوست داشتم. راستش یک اتفاقاتی هم برایم افتاد که حس و حال معنوی عجیبی هم برایم رقم خورد. کاش دوباره بروم.
    پاسخ:
    چقدر جالب...
    خاطرات جالبی بود .
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی