راه
این اردیبهشت نود و شش را باید قاب گرفت.
پر از باران،پر از هوای خوش، پر از رایحه های معطر.
باران که میبارد پیاله مخصوص مان را در ایوان میگذاریم و آب نیسان مینوشیم.
کنار ایوان نشسته ام و نم نم باران را نگاه میکنم، نورا زیر قطرات باران، بالا و پایین میپرد و برای خودش میخواند: و جعلنا من الما حیا
و من ته دلم غنج میرود که نورا امسالش را در مهد قرآن بود.
آنهم از نوع خوب و معتدلش.
هزاران بار جای شکر و سپاس دارد.
نمیدانم چرا امروز حس کرده ام پر از تجربه ام.
آخر من کجای این دنیا را فتح کرده ام که این حس الکی قلمبه شد در دلم.
اما فکر کردم که راستی راستی، چقدر حرف و راه دارم که باید به بچه ها نشان بدهم.
حس میکنم دوست ندارم که آنها بی راهه ها و سنگلاخ ها را تجربه کنند، دوست ندارم آزموده های خطا دار را تجربه کنند، دوست ندارم... .
احتمالا یک روزی پدر و مادرهای ما هم پر ازین حس ها و دوست داشتن ها و دوست نداشتن ها بوده اند.
و تاریخ همیشه تکرار میشود... .
کویر....