سحر
هشت ماهگی علی که تمام شد به دوباله رفتن افتاد.
این روزها هر غریبه ای را که میبیند سر خم میکند و لبخند میزند و بعد هم مشتهایش را گره کرده بالا می آورد و سرسری میکند و دوباره لبخند میزند.
لپ های چال دار و ابروهای کمانی اش دل تک تکمان را آب کرده است.
مشهد که رفتیم، همین چهارست و پا رفتنش کلی به دردسرمان انداخت موقع نمازهای جماعت.
اما همین مشهد، دل گرفته مان را کلی باز کرد و نوازش داد.
هر چند که روز آخر شعبان، نورا در درالحجه گم شد و من و پدرش و حسین هر کدام به طرفی میدویدیم و نفسهایمان به شماره افتاده بود ، اما بلطف امام رضا، پیدا شد و قلبمان آرام گرفت.
روز آخری که مشهد بودیم روز اول ماه مبارک بود و من غبطه خوردم به لحظه لحظه های این حرم امن در این ماه مبارک.
....
سحر نشسته ام سر سجاده و از ایوان به آسمان نگاه میکنم.
به ماه و ستاره ها و هوای خنکی که جانم را مینوازد.
حس میکنم وقتی زمین در مقابل عظمتی که خدا در این جهان، آفریده از اندازه یک اتم هم کمتر است، پس من کجای این هستی پهناورم؟ اصلا دیده میشوم؟؟
اما من دلخوشم
دل خوشم به خدایی که نور آسمانها و زمین است و از رگ گردنم به من نزدیکتر.
رمضانتان مبارک و پر از معرفت.
پ.ن: یک قاعده ای در خانه ما هست که هرچیز مادی که تا بحال گم شده پیدا شده است، آنهم به همت همسرم.وقتی هم که پیدا میشود با لبخند میگوید به خاطر مال حلالی است که به خانه میآورم.
این ساعت سبزی که دست حسین است پارسال در حرم امام رضا گم شد، امسال همسرم رفت قسمت اشیای گمشده و در آرشیو گمشده های خرداد پارسال پیدایش کرد.همه مان شیفته این ساعت شده ایم.یک سال در جوار امام رضا به امانت بوده است. سبز و مهربان..
- ۹۶/۰۳/۱۰
- ۵۸۰ نمایش