آوای فاخته

روزی ظهور میکنی و می رسد بهار

آوای فاخته

روزی ظهور میکنی و می رسد بهار

آوای فاخته

دلم میخواهد هفت شهر عشق عطار را بگردم و
به گفته مولانا: آنچه یافت می نشود، آنم آرزوست
و اینجا را نقش میزنم برای فرزندانم
محمد حسین ۸۷/۱/۱۸
نورا ۹۱/۴/۱۴
علی ۹۵/۶/۲۹

بایگانی
آخرین مطالب

کرونا گرافی

پنجشنبه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۸، ۰۷:۳۰ ق.ظ

چه روزهای عجیبی است این روزها... .

البته حس روزهای خانه نشین بودن برای من عجیب نبوده است هیچگاه.

سالهاست که خانه نشین هستم.

از دوماه قبل از بدنیا آمدن حسین.

این خانه نشینی خود خواسته بوده اما شیرینی ها و غم های آن همیشه بهم آمیخته است.

اینکه در خانه هستی و میبینی باید باشی که این سالهای تکرار ناشدنی، کمی درست تر بگذرد و از طرفی هم قطارانت را میبینی که در اجتماعند و رو به رشد.

و هزاران بار شکر، خداوندی را که برای این سالهای من چنین مقدر کرده است.

داشتم ازین روزها میگفتم.

من خیلی به اصطلاح ددری و بازاری نبوده ام که این روزها عرصه برایم تنگ شود، من عاشق وقتهای آزادم که به خط و کتاب بگذرد.

آنچه این روزها عرصه را تنگ میکند این است که با حضور بچه ها در خانه و درس و تکالیفشان، بیش از پیش مادر تمام وقت شده ام، و این کلام من را تمام مادران، این روزها از عمق وجود درک میکنند.

و باز با حسرت به انبوه کتابها و نانوشته ها و سخنرانی های در صف انتظار و قلم و دواتم نگاه میکنم.

ولی از همه بیشتر، دلم برای بچه هایم میگیرد.

با اینکه روزها در حیاط در حال دوچرخه سواری و بدو بدو هستند و خیلی از شبها به پانتومیم و اسم و فامیل و قایم باشک و بازیهای فکری و جسمی که رُسِمان را میکشد میگذرد اما باز، به چشمهایم میبینم که خلقشان تنگ شده است.

لحظه هاییکه دلشان هوای دیدن دوستانشان، عزیزانمان و دویدن و بازی در پارک را دارد و ما دستمان از همه جا کوتاه است.

ما به واقع با عزیزانمان زنده هستیم.

با لمس دستهایشان و چشم در چشم شدنشان.

و قسمت سخت این روزهای کرونایی،  پرسه در خیابان و بازار و سفر نیست، که فقدان حضور عزیزانمان است.

این روزها هم میگذرد.

به فرمایش حضرت، عمر فتنه ها کوتاه است.

سخت ترین غمی که در سال گذشته حس کردم، سقوط هواپیمای اکراینی بود.

بارها خودم را به جای آنهایی گذاشتم که عزیزانشان در این پرواز، پر پر شدند و بارها، با آنها اشک ریختم.

فرصت زندگی کوتاه است، داریم می بینیم که با هر چشم به هم گذاشتنی چگونه زمستان میگذرد و بهار میرسد.

این جور وقتها نورا هی چشمک میزند و می گوید پس چرا نگذشت؟ :)

صورتش را میبوسم و در دلم میگویم در دنیای کودکانه تو دیر میگذرد، بزرگ که شوی، سخت میگذرد و سریع و آنچه غمش نمی پنداشتی، قلبت را زخمی میکند.

صورتش را می بوسم و میگویم بخند مادر، بخند که با خنده های شماست که روزگار را داریم میگذرانیم.

این روزهای سخت، برخیلی از ما سخت تر شده.

کسب و کارهای بر زمین مانده و جانهای از دست رفته و قلبهای داغدار و دلهای غمگین و تنهایی که امروز تنها تر شده اند.

برای سلامتی امام زمان و عزیزانمان، اگر دستمان میرسد، فراوان صدقه دهیم و گره باز کنیم و کاری کنیم که خداوند به آفرینشمان، دلخوش شود.

 

و بیاید آن خرمی روزگار...

الهی عجل لولیک الفرج که قلبمان خیلی گرفته است.

.....

۲۴ ساعت قبل از تحویل سال ۹۹

 

 

 

 

  • موافقین ۲ مخالفین ۰
  • ۹۸/۱۲/۲۹
  • ۲۳۷ نمایش

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی