آوای فاخته

روزی ظهور میکنی و می رسد بهار

آوای فاخته

روزی ظهور میکنی و می رسد بهار

آوای فاخته

دلم میخواهد هفت شهر عشق عطار را بگردم و
به گفته مولانا: آنچه یافت می نشود، آنم آرزوست
و اینجا را نقش میزنم برای فرزندانم
محمد حسین ۸۷/۱/۱۸
نورا ۹۱/۴/۱۴
علی ۹۵/۶/۲۹

بایگانی
آخرین مطالب

۳ مطلب در دی ۱۳۸۹ ثبت شده است


به او میگفتند حاجی بخشنده

روزهای اول که میبخشید دست چپش هم نمیفهمید که دست راستش چه بخشیده، عجیب به دلش میچسبید

حاجی بخشنده روی زمین بود اما گمنام بود، او روی زمین بود اما در آسمانها سیر میکرد

کمی که گذشت علاوه بر دست چپش، دیگران هم دانستند که بخشش میکند، به دلش نچسبید

اما دیگران آمدند و دوره اش کردند و برایش کف ها زدند و بزرگش کردند، به دلش چسبید

بیشتر میبخشید و بزرگتر میشد، پر از باد میشد، مثل یک توپ بزرگ، بخشش بیشتر باد بیشتر

آنقدر باد کرد که پایش از زمین کنده شد و در آسمان مستانه به پرواز در آمد

از روی هرشهر و آبادی که میگذشت بخشش میکرد و مست تر میشد، برایش سوتها کشیدند که حاجی بخشنده اهل آسمان شده

حاجی بخشنده در آسمانها بود، اما گمنام بود

حاجی بخشنده در آسمانها بود اما روی زمین سیر میکرد


 

پ.ن :خطبه 187 مولا علی

هان! پدر و مادرم فدایشان باد! همان گروهى که نامشان در آسمان معروف است و در زمین مجهول. بدانید شما باید منتظر عقب گرد در امور خویش و گسیختگى پیوندها و روى کارآمدن بى کفایتان باشید و این در زمانى است که ضربه شمشیر بر مؤمن آسان تر است از یافتن یک درهم حلال و نیز در زمانى است که اجر و پاداش بخشش گیرنده از بخشش کننده بیش تر است. این امر هنگامى رخ مى دهد که مست مى شوید بى آنکه شراب نوشیده باشید، بلکه مست نعمت و فزونى امکانات هستید، سوگند یاد مى کنید بى آنکه مجبور باشید، دروغ مى گویید در حالى که ناچار نیستید و این هنگامى خواهد بود که بلاها شما را مى گزد و مجروح مى سازد ..آه… این رنج و سختى چه طولانى است و امید رهایى چه دور

همیشه دلم میخواست که شهر یزد رو ببینم

یزد به شهر بادگیرها معروف است

شهر «دارالعباده»، «شهر دوچرخه‌ها»، «شهر شیرینی»، «شهر قنات و قنوت و قناعت» و«شهر آتش و آفتاب»ا

نهم آذر ماه که آلودگی هوا بیداد میکرد و ادارات تعطیل شد ما به امید رسیدن به هوای پاک و دیدن شهری پاک راهی یزد شدیم..شب قبلش یه جستجویی در اینترنت کردم و اسامی بعضی هتلها و آثار باستانی اش رو یادداشت کردم

آتشکده زرتشیان، باغ دولت آباد، مسجد حظیره، زندان اسکندر، مسجد امیر چخماق، زندان اسکندر، موزه آب، آب انبار شش بادگیری، خانه لاریها و…چندتا خانه دیگر…و خیلی آثار دیگر.

کلی خوشحال بودم از اینکه به شهری میروم که تا حال نرفته ام . ایران  زیباست و جای جای آن لبریز از تاریخی پراز افتخار است.

بعد از رسیدن به یزد به هتلی رفتیم که به تمام نقاط باستانی یزد نزدیک بود و در مرکز شهر واقع بود(میدان مارکار):هتل روشن…البته هتلهای دیگری هم بودند که جدید ساخته بودند و از لحاظ معماری فوق العاده بودند که البته قیمت هاشون هم فوق العاده بود.

اولین چیزی که من را در بدو ورود به شهر یزد جلب کرد همین بناهای گنبدی وخشتی گلی بود 

 واقعا در مورد ساکنان این قسمت ازکویر ایران میتوان گفت که کسانی هستند که خاک را به هنر کیمیا میکنند

 در کوچه پس کوچه های مرکز شهر که راه میرفتم به سان کودکی بر دیوارهای گلی دست میکشیدم و راه میرفتم.

اولین مقصد ما باغ دولت آباد بود که به قول مسئول مربوطه اش گل سر سبد آثار یزد:

عمارت وسط باغ ،عمارتی هشتی بود با بادگیری به طول بیشتر از 30 متر




محمد حسین از این پله ها بالا و پایین میرفت و با اینکه از راه رسیده بودیم و خسته بود بادیدن اینهمه زیبایی به وجد آمده بود

جوی آب واقع در وسط باغ هم ،زیبایی باغ را صدچندان کرده بود

از آنجا راهی آتشکده زرتشتیان شدیم…آتشکده ای کوچک اما با عظمت


و بیشترین عظمت آتشکده، به شعله ایست که در آن شبانه روز میسوزد

شعله ای که 1500 سال است خاموش نشده…این آتش، شعله ای ازآتش کاریان است که اول به عقدای یزد منتقل و 700 سال در آنجا نهگداری شد و بعد به اردکان منتقل و 300 سال هم در آنجا بود و در سال 1318 به همین آتشکده بعد از ساخته شدنش منتقل شد و موبدی که مقام هیربدی دارد  مسئول روشن ماندن این شعله است


ایران..مهد پاکان…پاکانی که هیچگاه آتش پرست نبوده اند و آتش تنها مظهر پاکی برایشان بوده.

شب به میدان امیر چخماق میرویم میدانی که مرا یاد میدان نقش جهان اصفهان می اندازد

یکی از مراسم کهن ، آئیین نخل گردانی در روز عاشورا بوده که در یزد به صورت ویژه برپامیشود و وجود این نخلها در نقاط مختلف شهر گواه این امر است یکی از این نخلها هم در میدان امیرچخماق بود


موزه آب یزد در خانه کلاهدوزها درمیدان امیر چخماق واقع شده و در اصل آب انبار تکیه امیر چخماق بوده که امروز به موزه ای تبدیل شده که در نوع خودش در دنیا بی نظیر است در این خانه دو پایاب هست که محل گذر دو قنات بوده که هنوز یکی از قنات های آن فعال است شهر یزد به دلیل کویری بودنش قنات های زیادی دارد

اگه به یزد رفتین حتما از این موزه دیدن کنید معماریش فوق العاده ست


اینهم یه پایاب


در میدان امیر چخماق چند تا شیرینی فروشی بود که اسم همگی حاج خلیفه بود…ما حاجی بادامی و لوزپسته گرفتیم که خیلی خوشمزه بود

لهجه مردم یزد خیلی جالبه اما جالبتر اینه که اغلبشون وقتی ازشون سوال میکردیم بدون لهجه و کاملا سلیس و خط مستقیم با ما حرف میزدند

صبح روز بعد به سمت مسجد حظیره رفتیم که زندان اسکندر و مسجد جامع و بقعه چهارده معصوم و چند بنای دیگر هکم هم در همان منطقه بود

مسجد حظیره: مسجدی قدیمی و بزرگ که در تمام طول روز باز است و محراب آیت الله صدوقی در این مکان است نماز ظهر را اینجا به جماعت خواندیم



مقصد بعدی ما مسجد جامع کبیر یزد بود که کاشیکاری آن در نوع خودش بینظیر بود


 

 

 

از لابلای این کوچه های صمیمی خشتی که بعضی هاشون به واقع کوچه های قهر و آشتی بودند گذر کردیم و نقاط دیگر را هم دیدیم از جمله زندان اسکندر که بیشتر از آنکه زندان باشد تبدیل به فروشگاهی برای فروش صنایع دستی یزد شده بود ما هم یه روفرشی خریدیم

 از یزد خارج شدیم در حالی که خیلی از بناها را فرصت نشد ببینیم… برای نهار در میبد توقف کردیم بی خبر از آنکه چقدر میبد زیباست و این شهر کوچک دارای قلعه ایست به نام نارین یا نارنج قلعه که بنایی تماما خشتی و گلی است که قدمت آن به زمان اشکانی و یا مادها به بعد میرسد بنایی که از ارگ بم هم قدمت بیشتری دارد و به روایتی گفته میشود که  نارین قلعه قدیمی ترین بنای خشتی جهان است

شهرت میبد به ظروف سرامیکی و لعابی اش هم هست.


در راه بازگشت از اردکان هم عبور کردیم شهری پر از کنجد و ارده و روغن کنجد…یه نوع حلوا ارده که قهوه ای رنگ بود توجهم رو جلب کرد به نام حلوا سوهان که البته هیچ ربطی به سوهان نداشت و ترکیباتش ارده و گندم و جوز هندی بود که من تا حالا نخورده بودم و انقدر خوشمزه بود که چند تا خریدیم.

و اما مردم یزد: مردمی صمیمی و خونگرم و گندمگون و سالم و خانواده دوست که آمار طلاقشان از تمام شهرهای ایران کمتره …واقعا خدا رو باید شکر کرد.

بیایید همگی به عنوان یک ایرانی در شناسندن ایران به یکدیگر سهیم باشیم

ابر

۱۹
دی


حکایت من و این ابرها هم حکایتی است

از بس نباریده اند رسم باریدن را از یاد برده اند

هر صبح که از خواب بر میخیزم برایشان لالایی باران میخوانم

 اما نمیدانم چه حکمتی است که آسمان تیره میشود، تکه تکه پر از ابر

 میشود، اما نمی بارد

راستی دل من هم چندی است تکه تکه شده اما نمیبارد

برای دلم هم لالایی باران را میخوانم، ابر هم میشود اما نمیبارد

به گمانم من و ابر هردو، دریا را از یاد برده ایم

 

پ.ن

 

ابر بارنده به دریا می گفت

 من نبارم تو کجا دریایی

در دلش خنده کنان دریا گفت

 ابر بارنده تو خود از مائی