آوای فاخته

روزی ظهور میکنی و می رسد بهار

آوای فاخته

روزی ظهور میکنی و می رسد بهار

آوای فاخته

دلم میخواهد هفت شهر عشق عطار را بگردم و
به گفته مولانا: آنچه یافت می نشود، آنم آرزوست
و اینجا را نقش میزنم برای فرزندانم
محمد حسین ۸۷/۱/۱۸
نورا ۹۱/۴/۱۴
علی ۹۵/۶/۲۹

بایگانی
آخرین مطالب

۲ مطلب در بهمن ۱۳۹۰ ثبت شده است

کودکانه

۱۸
بهمن

این روزها محمد حسین حال و هوای خودش رو داره

داره روز به روز مستقل تر میشه

گاهی میبینم تا یک ساعت هم که شده مشغول لوگو بازی و خونه سازی و بقیه بازیهای فکریش میشه

کار دستی رو هم خیلی دوست داره منم باهاش همکاری میکنم

عاشق کتاب خوندنه و خیلی از کتابهاش رو دیگه حفظ شده

دیروز به خاطر کار خوبی که انجام داده بود یه که کره زمین براش گرفتیم و قراره انشالا یه بدن انسان هم براش بگیریم چون خودش خیلی به کار کرد و شناخت اعضای بدن علاقه نشون میده اما محمد حسین تمام اینها رو به عنوان پاداش میگیره گاهی هم که کار بدی انجام بده تنبیهش این میشه که نمیتونه با همین ها بازی کنه...خلاصه دنیای کوچک اما در عین حال بزرگ و قشنگی داره

گاهی میشینه کنارم و باهام درد ودل میکنه گاهی انقدر قربون صدقه ام میره که احساس میکنم زیباترین زن روی زمین هستم گاهی فکر میکنم داره صرفا برام شیرین زبونی میکنه اما  همسرم میگه این حسش واقعیه چونکه مامان ها برای بچه هاشون همیشه زیباترین موجودات دنیا هستند.

این روزها محمدحسین مراقب کارهای ما هم  ماست و همون استدلال هاییکه ما براش میاریم رو برای کارهای خودمون هم میاره و خیلی منطقی با مسائلش کنار میاد

محمد حسین یاد گرفته که وقتی شیطون میره تو جلدش سوره ناس رو بخونه گاهی که من یا پدرش مرتکب اشتباهی میشیم به ما یاد آور میشه که ما هم این سوره رو بخونیم

شخصیت پردازی قوی هم این روزها پیدا کرده اما خدا رو شکر چشمش به جمال این شخصت های کارتونی خاص هنوز روشن شده اینه که شخصیت های ملی و مذهبی خودمون رو با توجه به تعاریفی که ما براش داشتیم بیشتر میشناسه و دوست داره

شخصیت شهید بابایی رو تو شوق پرواز خیلی دوست داره و میخواد خلبان بشه

آرش کمانگیر رو میشناسه و کلی براش هیجان داره

اوایل که قصه امام ها رو براش میگفتم سعی نمیکردم از شخصیت های منفی حرف بزنم اما خودش دوست داشت بدونه دشمنان اونها چه کسانی بودند که انقدر آزارشون دادن و وقتی هم که براش میگفتم ارادتش به امامها بیشتر میشد

یه بار دیدم داره برای یه بچه قصه حضرت علی اصغر رو با جزئیاتش میگه...کلی ذوق کردم

تو سوریه هم که بودیم تو حرم حضرت رقیه به پدربزرگش گفته بود حضرت رقیه همیشه دلش برای باباش تنگ میشه و پدر بزرگش هم به گریه افتاده بود

این روزها محمدحسین به تمام رفتارهای ما نگاه میکنه گاهی که رفتار اشتباهی دارم بعدش کلی دچار عذاب وجدان میشم اما بهش میگم که اشتباه کردم و هروقت لازم باشه ازش معذرت خواهی میکنم

به خاطر این روزها خدا را شاکرم

الحمدالله

 

خواب

۱۳
بهمن

خواب دیدم

همین دیشب...خواب دیدم که زمانه به انتهای خودش رسیده است

رفته بودم در کوچه پس کوچه های شهر

همه میدویدند، همه بی خود بودند، هیچ کس آرام نبود

ولوله ای برپا بود، انگار همه از خودشان میگریختند

انگار همه دنبال مرگ بودند

پریشان حال از خواب پریدم

احساس کردم که تعبیر خوابم احوال درونهای پوسیده مان است که در قفس خوش نقش دنیا پنهان شده

دیدم که اصل حالمان به واقع همین است

اصلا خاصیت زندگی در عصر شک و احتمال، همین است

آنقدر به باورهایت شک میکنی که در آخر به خودت هم مشکوک میشوی

هرچه میدوی نمیرسی واز هر چه میخوری بازهم سیر نمیشوی

سر آخر هم مشکوک می میری

در آن تاریکی شب، پرده ای از اشک چشمانم را گرفته بود که به یادم آمد امروز آغاز سالروز سروری مولایمان بر عالم است

دیدم که مجهول تمام معادلات عالم اوست

چه بخواهیم ، چه نخواهیم

چه باور کنیم و چه انکار کنیم...

خدایا خودت روزگارمان را میبینی

میبینی که گاهی اشکهامان هم، مرهم بغض های فرو خورده مان نیست

میبینی از شدت گرفتاری شب و روزمان را گم میکنیم

میبینی که هیچ چیزی سر جای خودش نیست

میبینی که این مدعیان دروغ گو هر چقدر هم ادعا کنند تا او نیاید روزگارمان همین است

میبینی که با اسلام چه کرده اند

میبینی که چقدر مظلوم و تنها شده ایم

خدایا، مولایمان اذن حضورش را تنها و تنها از تو میخواهد

کاش دست کم خواب حضورش را هم ببینم

ازین خوابها و روزگار پریشان خسته ام

صبح نهم ربیع الاول

پ ن :سالروز امامت مولایمان بر هرآنکس که در انتظار فرجش، قلبش می تپد، مبارک و خجسته باد