آوای فاخته

روزی ظهور میکنی و می رسد بهار

آوای فاخته

روزی ظهور میکنی و می رسد بهار

آوای فاخته

دلم میخواهد هفت شهر عشق عطار را بگردم و
به گفته مولانا: آنچه یافت می نشود، آنم آرزوست
و اینجا را نقش میزنم برای فرزندانم
محمد حسین ۸۷/۱/۱۸
نورا ۹۱/۴/۱۴
علی ۹۵/۶/۲۹

بایگانی
آخرین مطالب

۵ مطلب در آذر ۱۳۹۱ ثبت شده است

تفاوت

۲۷
آذر

روبه روی نورا نشسته ام و به چشمهایش نگاه میکنم چشمهای طوسی اش به دلم چنگ میزند و عمق این چشمها مرا به شش ماهگی حسین میبرد

چقدر با هم متفاوتند این دو

 برای حسین پخ که میکردیم غش غش میخندید اما نورا به پخ پخ کردنهای ما نگاهی عاقل اندر سفیه میکند بی هیچ لبخندی

حسین را که قلقلک میدادیم ککش هم نمیگزید اما نورا با هر بوسه قلقلکی صدای خنده اش به آسمان میرسد

حسین به تمام غریبه ها لبخند میزد و در آغوش همه جا خوش میکرد اما نورا با دیدن غریبه ها لبهایش غنچه میشود و با نگاه بغض آلودش ما را دنبال میکند

 من تمام این تفاوتها را دوست دارم و برایم زیباست و از خدا میخواهم که تا وقتی که هستم به تمامی این تفاوتهایتان زیبا نگاه کنم

 

وبرای همسرم

دنیای تو

۲۲
آذر

این روز ها پسرم میاد و دو تا ماشین دست خودشه و دوتا هم دست من میده تا با هم ماشین بازی کنیم...کار هرگز نکرده

اما وقتی میبینم که از بهم خوردن ماشینها و ویراژ دادن ها چه لذتی میبره منم غرق شادی میشم و مثل خودش شلوغ میکنم و بچه میشم

یه همکلاسی داره که قادر به راه رفتن نیست و با واکر راه میره و به تازگی هم عمل پا داشته به همین مناسبت مامانش یه سفره حضرت رقیه تو مهدشون برگزار کرده بود

بهش گفتم حسین جان با زهرا خیلی مهربون باش و هر کمکی که از دستت برمیاد براش بکن

دیروز اومده میگه به زهرا گفتم برات میخوام یه عروسک کوچولو بخرم

میگه زهرا گفته تو خونه که گریه کردم بابام زده تو گوشم و بهم گفت که میخوام برم خودکشی کنم

حسین میگه مامان خود کشی چیه؟ و بعد هم ادای راه رفتن زهرا با واکر رو در میاره

غصه های خودم کم بود، غصه زهرا هم بهش اضافه شده...گلو درد عصبی گرفتم بسکه بغض و اشک اومده سراغم

اومده بهم میگه: مامانٍ زهرا موهاش زرده و بعضی از مامانهای دیگه هم کلی موهاشون رو زیر روسری خوشگل میکنن

(من با اینکه چادری نیستم اما به حجاب و پوششم مقیدم)

بهش میگم حالا مدل من خوبه یا مدل اونا؟ میگه اونا خوشگل تر میشن اما مامان، تو خیابون که نامرحما تعجبهستن مدل شما خوبه

پ.ن 1:نورا اولین سرماخوردگی زندگی اش رو داره تجربه میکنه و 3 روزه که داره سرفه های خشک میکنه دیروز که خس خس سینه اش رو شنیدم بردیمش دکتر که مبادا اونم مثل حسین به آسم کودکی مبتلا شده باشه و نیاز به اسپری داشته باشه که نبود خدا رو شکر و خس خس از بینی بود نه ریه...سه روزه که دارم بهش به دونه و قدومه و آویشن عسل و پر سیاوشان وبخور پونه میدم امیدوارم با همین ها خوب بشه تا مجبور نشم دیفن هیدرامین و گایا فنزین تجویزی دکترش رو بهش بدم

پ.ن2:این روزها پر از اشکم و آه...مامان بزرگم کسی که بزرگم کرد و عمری رو کنارش زندگی کردم تو بیمارستانه و حال خوشی هم نداره منم  ازین راه دور فقط بغض میکنم و همراه بارون گریه میکنم...آخرش این غربت کار خودش رو میکنه...کاش زودتر آخر هفته بشه برم تهران..لطفا برای مامان بزرگم حمد شفا بخونید

آرامش

۱۷
آذر

بچه اول پر از آرامشه اما

اما بچه دوم خوابش رو هم نمیبینه

خواب همون آرامش رو

به علت همون بچه اول....

خرید

۰۹
آذر

امروز رفته بودیم خرید

شنیدم هایپر اصفهان راه افتاده دلم میخواست ببینم چقدر شبیه هایپر تهرانه که دیدم مو نمیزنه...خلاصه مو به مو،  سطر به سطر، شبیه هم

فقط تو تهران یه ماشینهایی داره که سبد خریده و بچه ها میشیننن توش و ماشین بازی میکنن که اینجا نداشت

وقتی رسیدیم به قسمت اسباب بازی و خصوصا ماشینها، چشمهای محمد حسین برق همیشگی اش رو زد

یکی از مشکلات من با حسین اینه که از ماشین سیر نمیشه

من با نورا چرخ میزدم و حسین هم با باباش

گهگاهی هم صداش رو میشنیدم که همسرم اومد پیشم و گفت خیلی بی تابی میکنه براش ماشین بگیریم؟

منم گفتم نه...

وقتیکه حسین به اسباب بازی ها میرسه این مشکل همیشه پیش میاد

همین دو هفته پیش بود که خاله ام علاوه بر ماشینهای قبلی اش نزدیک بیست تا ماشین دیگه هم براش سوغاتی آورده که قرار شده یواش یواش بهش بدیم

شروع کردم باهاش حرف زدن...راضی نمیشد

نمود راضی نشدنش هم اینطوری نیست که داد و فریاد بزنه یا پا به زمین بکوبه ویا متاسفانه مثل بعضی از بچه ها دست بزن به سمت پدر و مادرش داشته باشه...نه

فقط ریز ریز گریه میکنه و پنای صورتش پر از اشک میشه

دلم نمی خواست تسلیم بشم بغلش کردم و هر توضیحی که لازم بود دادم

راضی نشد اما بی خیال شد

با خودم گفتم هر روز داره بزرگتر میشه و خواسته هاش هم داره رنگ جدید تری به خودش میگیره

و تو ذهنم روزهایی رو تصور میکردم که بزرگ شده و ممکنه  خواسته هایی رو از ما داشته باشه که منطقا به صلاحش نباشه

توی  همین افکار بودم که دیدم نورا خوابش برده...معصوم  و آروم، بی هیچ خواسته ای

با خودم گفتم بی خود نیست که میگن با قد کشیدن بچه ها،مشکلات و دشواری های تربیتی شون هم قد میکشه و بزرگ میشه

خدایا توان این رو بهم بده که جدای از مادر بودنم، یه دوست صمیمی همیشگی برای بچه هام باشم

 

 

شش ماهه من

۰۳
آذر

اینجا را ببینید