آوای فاخته

روزی ظهور میکنی و می رسد بهار

آوای فاخته

روزی ظهور میکنی و می رسد بهار

آوای فاخته

دلم میخواهد هفت شهر عشق عطار را بگردم و
به گفته مولانا: آنچه یافت می نشود، آنم آرزوست
و اینجا را نقش میزنم برای فرزندانم
محمد حسین ۸۷/۱/۱۸
نورا ۹۱/۴/۱۴
علی ۹۵/۶/۲۹

بایگانی
آخرین مطالب

۵ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۲ ثبت شده است

مرد کوچک

۳۰
ارديبهشت

مدتیه که حس میکنم یک مرد کوچک تو خونمون دارم

و محمد حسین این روزها مرد کوچک خونه ماست

چند وقت پیش با هم سوار آزانس شدیم که وسط راه فهمیدم پول به قدر کافی بر نداشتم تا حالت من رو دید کیف پولش رو از توی جیبش در آورد و بهم اطمینان داد که به قدر کافی پول همراهمون هست

یا کافیه تو ساعاتی که پدرش خونه نیست و لازمه که نصاب یا تعمیرکار ( از بداقبالی ما توی همون ساعات) بیاد  مثل یه مرد میره در رو باز میکنه و دست میده و کلی باایشون راجع به کارشون بحث میکنه و راهنمایی های لازم رو دریافت میکنه

یا خیلی وقتها میاد پیشم و میگه مامان فروغ شما هر کاری داری به خودم بگو ...برات ظرف و لباس بشورم؟...منم کلی هیجان زده میشم و لبخند میزنم

اما بعد از کمک رسانی به من، من میمونم و کارهای دوبرابر شده..و این مهم نیست مهم اینه که مرد کوچک من دنیای بی نظیر خودش رو داره

این ها رو نگفتم که مثلا بگم همچین پسری دارم من...نه

هر مامانی انقدر شگفتیهای بی نظیری توی روابطش با کودک اش داره که بیان شدنی نیست و باید فقط ازش آموخت و لذت برد

این رو نوشتم به خاطر اینه که میبینم که به تازگی در اقوام و همسایه ها و آشنایان و ...عده ای هستند که وقتی میرن سونو و متوجه میشن پسر دارشدن تا یه مدتی از فرط غصه میرن تو لاک خودشون و بالاخره سعی میکنن با این موضوع یه جوری کنار بیان و عده ای هم هستن که قبل از بارداری هر اقدامی انجام میدن تا دختر دار بشن...

و نتیجه:

خیلی هامون شک داریم که خدا قراره اون چیزی رو بما بده که به صلاح ماست

خیلی هامون برای شاد بودن و لذت بردن از زندگی بهانه جویی میکنیم و لحظه لحظه هامون رو ندانسته داریم از دست میدیم

بچه ها امانت های الهی هستند که خداوند اونها رو تو آغوش ما قرار داده..پسر بودن یا دختر بودنش مهم نیست مهم اینه که امانت دار خوبی باشیم و اونها رو بی توقع بزرگ کنیم

پ.ن:

گندم تازه دخترم سبزه نازه دخترم

گندم تازه پسرم سبزه نازه پسرم

سبزه بهاره دخترم همتا نداره دخترم

 سبزه بهاره پسرم همتا نداره پسرم

مثل بهاره سبزه صد تا بهار می ارزه

مثل بهاره سبزه صد تا بهار می ارزه

از آلبوم "سبزه ریزه میزه" با صدای حمید جبلی که فوق العادس

گل

۲۲
ارديبهشت

صدای نق نق نورا میاد

میبینم که حسین با یک دستش داره موهای خواهرش رو پریشان میکنه و با دست دیگه داره لپهاش رو میکشه...

صبر میکنم... اما نورا جیغ میزنه و گریه میکنه...نورا رو از زیر دست و پاش میکشم بیرون

 و نورا با چشمهای خیس یه نفس تازه میکشه

حسین میاد به سمتم: نورا...نورا

نورا با اشکهای روی گونه ذوق میکنه و لبخند میزنه و برای داداشش دس دسی میکنه

نورا جون نمیدونم که حافظه تاریخی ات انقدر کوتاه مدت شده و یا اشتیاق بی حدت به برادرت  قلبت رو انقدر با گذشت کرده...

هرچه که هست آرزو دارم که تا ابد همینطور باشه

پ.ن: عطر گل محمدی پیچیده در تمام دلت

در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود

کاین شاهد بازاری وان پرده نشین باشد.

نیاسر اردی بهشت نود و دو

 

روزگار

۱۵
ارديبهشت

مخاطب این نوشته ها دخترم است:

نورا جان، برادرت میداند که من از آن دست مادرهایی هستم که بیشتر نیمه پر لیوان را میبینم و اهل گله و شکایت نیستم...اما اهل ندیدن هم نیستم و ترجیح میدهم ببینم آنچه را که باید ببینم.

وقتی که متولد شدی، پوشک ایرانی که برایت میگرفتیم بسته ای سه هزار و اندی بود و امروز همان بسته پوشک به ده هزار تومان رسیده...حدود سه برابر

و این یک مشتی از این خروار است... خانه و ماشین و خوراک و مایحتاج اولیه مردم هم در همین یک سال کم و بیش با همین ضریبی که گفتم متورم شده است و این در تاریخ ایران یک رکورد بی نظیر است

قشر مرفه روز به روز چاق تر میشود اما این وسط میماند قشر متوسط و ضعیف

قشر متوسطی که استانداردهای زندگیش روز به روز پایین تر میاید و قشر ضعیفی که روز به روز فقیرتر میشود

و خیلی راحت از یاد برده ایم این کلام مولایمان علی را که: اگر فقر از دری وارد شود ایمان از در دیگری خارج می شود

شاید از یاد نبرده ایم ولی ساده انگاشته ایم

نورا جان زندگی دنیا پیچ و تابهای خودش را دارد اما...

اما از خدا میخواهم که روزگار جوانی تو خالی از این دغدغه ها باشد

 

 

پ.ن:

مزار حجر بن عدی را هم ویران کردند خاطرات سفر به سوریه و زیارت حجر را اینجا نوشته ام

آنکه یک مزار بود...نمیدانم تکلیف چندین هزار مرد و زن و کودکی که در این دوئل قدرت که در این کشور برپا شده و به واسطه آن زیر خروارها خاک خفته اند چه میشود...به این روزگار میگویند روزگار بی صاحب...و من حس کودکی را دارم که در انتظار آمدن صاحبش لحظه شماری میکند 

بعدا نوشت:

اعتراض مادرانه

روز مادر

۱۱
ارديبهشت

این روزهای مناسبتی را خیلی دوست ندارم

روز زن، روز مادر، روز پدر....

چه میشد اگر که یاد میگرفتیم که روز تولد مادرمان روز مادرمان است و روز تولد همسرمان هم روز همسرمان

همیشه باید بیایند و یک روز خاص را برای ما تعیین کنند تا ما هم یاد بگیریم که مادری و پدری و همسری هم هست که چشم انتظار ماست

و این دوست نداشتنم هم از دو جهت است:

چه بسا کودکانی که از نعمت داشتن پدر و یا مادر محرومند و این روزها که میشود با بغضی گره خورده در گلو، به دیگران با دیده حسرت مینگرند

و جهت دیگر آنکه اگر کسی عزیز و گرامی باشد همیشه عزیز است

مردی که همیشه قدر همسرش را میداند و به هر بهانه ای حتی با یک هل پوک ازو یاد میکند چه نیازی است که روز زن که میشود بخواهد با هدیه ای گران سنگ او را به شوق آورد

و یا فرزندی که در روزگار ناتوانی پدر و مادرش(تاکید میکنم روزگار ناتوانی چون خیلی از ما فرزندان تا وقتیکه پدر و مادری توانا داریم که همه جوره در خدمتمان هستند قدرشان را میدانیم) قدر دان آنهاست و همیشه از آنها دلجویی میکند و به گفته معصوم نیازهایشان را قبل از آنکه به زبان بیاورند برطرف میسازد با فرزندی که ماه به ماه هم پیدایش نمیشود اما این روزها که میرسد برای کم نیاوردن هم که شده کادو به دست از راه میرسد یکی هستند؟

میدانم که روزگار ما روزگار غریبی است و خوب بودن به معنی ایده آل بودن است

این روزها خیابان ها پر از ترافیک است و مغازه ها پر از مشتری

ودر میان انبوه تمام این هدیه ها...

بانو جان...

بانو جان...ما باز هم قدر تو را گم کرده ایم

میلادتان مبارک

پ.ن اول:

سال قبل اینجا را نوشتم و

امسال هم همچون پارسال:

محبوبه جان و نفیسه جان...  بهشت زیر قدمهای شماست کاش که گوشه چشمی از حضرت زهرا شفای فرزندانتان باشد

پ.ن دوم:

حسینم میگه که میخوام برات یه جفت کفش سفید عروسی کادو بخرم...فدای تمام مهربونیهات...همون نقاشی که کشیدی عالیه و بودنت تو زندگی مون بزرگترین لطف و هدیه خدا به من و پدرته

پ.ن سوم:

گاهی دلت از زنانگی می گیرد ...میخواهی کودک باشی ...دختر بچه ای که به هر بهانه ای به آغوشی پناه می برد و آسوده اشک می ریزد ...زن که باشی باید بغض های زیادی را بی صدا دفن کنی!

 

عکس نوشت

۰۱
ارديبهشت

این روزها که میگذره حس میکنم که نورا داره به سرعت برق و باد رشد میکنه و بزرگ میشه و ما کلی با این در دونمون تله پاتی داریم :

وقتی به خواب سنگین فرو میره به چهره اش نگاه میکنم و تو دلم میگه حالا وقتشه برم سراغ کارهای خود خودم که میبینم همون لحظه بیدار میشه و آماده بازیگوشی

یا وقتی زیادی میخوابه میرم بالا سرش و به نفسهاش دقت میکنم که یه دفعه یه نفس عمیق میکشه و یه لبخند کجکی توی خواب تحویلم میده

با برادر جانش هم عالمی داره تنها برای اونه که  خنده های صدا دار میکنه

اولین بازی هم که یاد گرفته به کمک برادرشه و اون هم ماشین بازیه

محمد حسین هم دنیای خودش رو داره

سال دیگه انشالا میره پیش دبستانی و قرار هست که اینجا ثبت نامش کنیم

تولد امسالش رو هم توی مهد گرفتیم با هفتاد تا بچه ریز و درشت و گل گلی

کیکش رو خودم پختم اما ازون جاییکه نگران کم اومدنش بودم یه کیک دیگه هم گرفتم و با نورا دوتایی رفتیم مهد و کلی پسرم هیجان زده شد

در تمام مدت تولد هم نورا رو به همین بچه های کوچولو سپردم و آخر کار دیدم که کلی هم کیک بهش دادن و اونم با اشتهای کامل خورده

کادوی تولد امسال محمد حسین هم مثل سالهای قبل که یه چیز ساده و کاربردی بود ، یه جعبه مداد رنگی بود

دلم میخواد از همین الان یاد بگیره که توی تولدهاش دنبال یه هدیه خاص و گرون قیمت نباشه، و یاد آوری این روز از طرف عزیزانش با ارزش ترین هدیه دنیاست

جشن سال نو وجشن مهد هم در ادامه مطلب