آوای فاخته

روزی ظهور میکنی و می رسد بهار

آوای فاخته

روزی ظهور میکنی و می رسد بهار

آوای فاخته

دلم میخواهد هفت شهر عشق عطار را بگردم و
به گفته مولانا: آنچه یافت می نشود، آنم آرزوست
و اینجا را نقش میزنم برای فرزندانم
محمد حسین ۸۷/۱/۱۸
نورا ۹۱/۴/۱۴
علی ۹۵/۶/۲۹

بایگانی
آخرین مطالب

۴ مطلب در شهریور ۱۳۹۲ ثبت شده است

اصلاح

۳۱
شهریور

ویژگی خاص پسرها اینه که با اسباب بازی هاشون زیادی کلنجار میرن

یادمه از همون سه سالگی، که اسباب بازیهای محمدحسین زیر دستش خراب میشد پدرش مینشست و با آرامش براش درستش میکرد و محمدحسین هم خیلی ازین بابت خوشحال میشد

و این تعمیرات انقدر دامنه دار شد که الان خودش کاملا از ساختار خیلی چیزها آگاهی داره و جالب تر اینه که دیگه حاضر نیست اسباب بازیهاش رو به خاطر یه خرابی جزئی به راحتی از دست بده

یه کیسه داره که توش پر از لاستیک و گیربکس و بقایای اسباب بازیهای دیگه اس که از بین رفتن و اون کیسه ابزار کارشه برای اصلاح اسباب بازیهای دیگه

یادمه جایی میخوندم که ایراد نسل جدید ما اینه که تعمیر و اصلاح تو زندگی اش دیگه جایگاهی نداره...

کافیه چیزی خراب بشه (مخصوصا هم اگه کم ارزش باشه) بدون اینکه بخواد فکر کنه که آیا میشه تعمیرش کرد و یا آیا میشه استفاده دیگه ای ازش کرد، خیلی راحت ازش میگذره و از رده خارجش میکنه و حالا همه اینها رو تعمیم بدیم به روابط همین گروه از آدمها

کافیه این جور آدمها ازدواج کنن، کافیه رابطشون مشکل دار بشه، وقتی یاد نگرفتن که فکر کنن، یاد نگرفتن که اصلاح کنن، یاد نگرفتن که میشه از بعضی کمی ها گذشت و سازش  داشت...

این جور آدمها خیلی راحت و سطحی از خیلی چیزها عبور میکنن

بگذریم

خدایا عاقبت نسل ما و نسلهای ما را خوش مقدر دار

پ.ن اول :دیدی گاهی دلت میخواد برگردی به کودکی ات...به همون زمانی که بی ریا خوشحالی و بی دغدغه... ومن دیروز برگشتم من از دیروز رسما رفتم پیش دبستانی

پ.ن دوم: حسین من..بوی مهر و مهربانی پیچیده در تمام وجودت

بعدا نوشت: صدا و سیمای محترم امروز که روز شکوفه ها بود روزی که متعلق به تمام بچه های فقیر و غنی این کشوره در کانال دو به تبلیغ مدرسه ر فا ه پرداخت .کسانی که تو تهران هستن و این مدرسه رو میشناسن میدونن که رفاه یه مدرسه غیر دولتی خیلی خاص مذهبی ، با سابقه طولانی و بسیار پر هزینه اس،و جالب هم اینه خیلی از فرزندان مسئولان رده بالای کشور هم در این مدرسه هستند و در ادامه برنامه هم  یه خانوم دکتر محجبه رو با مامانش آورده بودن که اون خانوم محترم فارغ التحصیل همین مدرسه بوده و کلی از مامانش تشکر کرد که تو این مدرسه ثبت نامش کرده و اون هم کلی به تبلیغ مدرسه پرداخت و لب کلام اینکه میگفتن ما با اومدن به این مدرسه دین و دنیا و آخرتمون رو حفظ کردیم وحالا سوال من از وزارت آموزش و پرورش یه مملکت اسلامی اینه که هنر شما توی تمام این سالها این بوده که اگه بخواهیم سطح علمی و اعتقادی بچه هامون بالا باشه و به گفته خودشون خسرالدنیا و الاخره نباشیم باید انقدررررررر هزینه کنیم اونهم از نوع سرسام آورش...اونی که نداره واقعا باید چیکار کنه؟چرا باید رشد قارچ گونه مدارس غیر دولتی رو داشته باشیم و سطح آموزش و مخصوصا پرورش تو برخی مدارس دولتی انقدر پایین بیاد که یه عده اصلن طرف این مدارس هم نرن که مبادا بچه هاشون منحرف یا خنگ بشن(که خودم به شخصه اصلا قبول ندارم این دیدگاه رو)....واقعا حالم بد شد

 

پسرم

۲۳
شهریور

پدرت رفته ماموریت، و ما قراره که سه روز با هم تنها باشیم

از وقتی پدرت رفته تلفن رو گرفتی دستت و هی داری با افراد ناشناس قرار و مدار ماموریت میزاری، میگی منم می خوام برم ماموریت اما مثل همیشه پیش خودمی

شب که میرسه میری قفل خونه رو چک میکنی و بهم میگی از چیزی که نمیترسی و بعدش میری تو اتاقت و یکدفعه پشت عروسکت قایم میشی و با یه صدای کلفت می دوی طرفم و میگی غول اومده و بعدش هم میخندی

هنوز خیلی زوده ، خیلی زود که بخوام بهت تکیه کنم ...اونم تو خیلی از مواردی که حق مسلم هر مادریه که به پسرش تکیه کنه ، شاید خودت ندونی اما از لحاظ روحی خیلی جاها بهت تکیه میکنم و غرق آرامش میشم

چقدر خوبه که تو هستی حسین جان

پ.ن اول:یه خانومی یک بار بهم گفت خدا به کسانیکه که خیلی بیشتر دوستشون داره تو بارداری اول، دختر عطا میکنه و منم در جوابشون گفتم و خدا حتما این گروه از زنان رو از فاطمه زهرا(س) بیشتر دوست داره!!

پ.ن دوم: واقعا کی میگه که کسی که دختر نداره انگار که بچه نداره؟!! ما یه پسر داریم که اندازه یه دنیا بچه، زندگی مون رو قشنگ و رنگین کمانی کرده

پ.ن سوم: خدایا به داده و نداده ات شکر...چشم دلهامان را بیناتر کن

عروس

۰۹
شهریور

نورا را در آغوشم کشیده ام برای خوابیدن

اما چند خانه آنطرف تر صدای عده ای خانم را در اتاقم دارم که اول صلوات فرستادند و بعد از کمی سکوت؛کل کشیدند و حالا هم میخوانند و دست میزنند 

نورا با شنیدن صدای دستها، چشمانش برقی میزند و شروع میکند به دست زدن

بلند میشوم و پنجره اتاقم را میبندم و حالا دیگر صدایی نیست

نورا هم در آغوش من است برای دوباره خوابیدن

اما من پرت شده ام به روزهای آینده، به روزهاییکه هر مادری تصور و یا آرزوی دیدنش را دارد

دختری با لباس سپید و صورتی درخشان مثل ماه؛ که زمین و زمان برایش جشن گرفته اند

و خودم را گوشه ای آنطرف تر تصور میکنم که نمیدانم خوش حالم یا غمگین 

اما یک چیز را میدانم و آن اینکه در اوج تمامی شاد بودنت؛ ته دلت آن گوشه ها میلرزد چرا که قرار است دخترت برود

برود در خانه ای دیگر و برای مردی دیگر و تو نگرانی که مبادا این مرد؛ مرد نباشد

نورای من حالا آرام خوابیده اما هنوز  هم صدای کف زدنها از پشت پنجره بسته به گوشم میرسد

بی شک فردا ها میرسند اما فرداهای خوب برای کسانی است که قوی و شاد وصبور باشند؛ حتی اگر مردشان؛ مرد نباشد...

پ.ن:وقتی میبینی بهترین دوستانت؛در زندگی شان طعم جدایی را حس میکنند حق داری که در تصوراتت برای دخترت؛ گاهی هم  غمگین شوی

عکس:شهریورپارسال

جشن الفبا

۰۲
شهریور

از ابتدای تیرماه محمدحسین رو گذاشتیم جامعه القران....

کتاب اول هم آموزش حروف بود و به نظرم واقعا عالی بود 

آموزش حروف با کلی بازی و داستان و مجسم سازیها و هنرمندی های عالی معلمشون که هم حافظ قران هستن و هم دانشجوی هنر، کافی بود که پسرم حروف رو خیلی خوب و حرفه ای یاد بگیره

انقدر خوب که بتونه خیلی کلمات رو از طریق حروف بخونه نه از طریق یک سری از بازیهای آموزشی مثل بن.بن.بن یا بالا.بالا و...

چون که این بازیها فقط نقاشی کلمات رو به بچه ها یاد میده و به اقرار بعضی از معلمهای کلاس اول، بچه هایی که ازین طریق خوندن رو یاد میگیرند تو کلاس اول ممکنه دچار مشکل بشن...القصه

چند روز پیش که کلاسشون تموم شد بنا به خواسته معلمشون و همکاری مادرها جشن الفبا گرفتیم و انقدر به محمدحسین خوش گذشت که بنا به خواسته خودش برای کتاب دوم که آموزش روخوانی قران هست، ثبت نامش کردیم

خوشحالم که پسرم در کنار کلاسهای آموزشی و ورزشی متفاوت، کلاس قرآن رو هم با علاقه و خواست خودش داره تجربه میکنه

و اما جشنهای عکس