آوای فاخته

روزی ظهور میکنی و می رسد بهار

آوای فاخته

روزی ظهور میکنی و می رسد بهار

آوای فاخته

دلم میخواهد هفت شهر عشق عطار را بگردم و
به گفته مولانا: آنچه یافت می نشود، آنم آرزوست
و اینجا را نقش میزنم برای فرزندانم
محمد حسین ۸۷/۱/۱۸
نورا ۹۱/۴/۱۴
علی ۹۵/۶/۲۹

بایگانی
آخرین مطالب

۳ مطلب در تیر ۱۳۹۳ ثبت شده است

شب

۲۵
تیر

طبق معمول با محمدحسین میرویم سراغ دیدن مستند های فضا

و محمدحسین شیفته این مستند شده و گاه ساعتها با نگاهش و افکارش آن را می بلعد و گاهی به زبان خودش آن را برایم تفسیر میکند

 فیلم  با سفر از زمین به سمت آسمان شروع میشود و از تمام کهکشانها گذر میکند و درنهایت به یک حجم سبز میرسد (که زمین درین حجم سبز به اندازه یک اتم بیشتر نیست)

محمدحسین این حجم سبز را خیلی دوست دارد میگوید با تمام شدن این حجم سبز بهشت شروع میشود و شک ندارد که خدا این حجم سبز را در آغوش گرفته و تمام دعاهای ما را می شنود...

آسمان همین شبهای پرستاره این سرزمین کویری برای  شگفتی من کافی ست چه برسد به آن حجم سبز...

این شبها دلم را میگذارم جای دل محمد حسین

و به همان خدای خیلی بزرگی فکر میکنم که این جهان را در آغوش گرفته است و دعاهای مرا میشنود

و به این فکر میکنم که اگر بخواهم به آخر این دنیا سفر کنم و به بهشت پسرم برسم شاید چندین سال نوری وقت لازم باشد

اما روزها و شبهایی هستند که بعد زمان را میشکنند و یک شب آن به اندازه هزار ماه کش میآید..

به اندازه هزار ماه کش می آید و بلند میشود

آنقدر بلند که در یک شبش میتوانی به آن ته دنیا سفر کنی 

شاید هم تمام دریچه های آسمان باز میشود که همه چیز انقدر سریع میشود

هر چه که هست، این شبها را نباید از دست داد!

 شبهای قدر....رمضان ۹۳

پ.ن: پدرش در آغوشش میگیرد و بعد هم رها میکند...او رها میشود اما تا آخرین لحظه افتادنش دستهایش محکم است و لبخند میزند چونکه به آغوش پدرش اطمینان دارد

خدایا مرا هم مانند این کودک دوساله مطمئن کن

و مقدرمان کن به بهترین هایت

دو

۱۶
تیر

اینکه صبح ها به محض بیدار شدن  از خواب، سلام و صبح بخیر میگویی

اینکه میروی شیرت را از یخچال برمیداری و روی مبل لم میدهی و با تماشای تلویزیون آن را نوش جان میکنی

اینکه هر روز میروی سراغ کمد لباسها و روسری ها و تا یک ساعت و شاید هم گاهی بیشتر، می پوشی و در می آوری و خودت را جلوی آیینه تمام قد برانداز میکنی

اینکه  میروی جلوی پنچره اتاق می ایستی و از آن بالا به هر کسی که داخل کوچه رفت و آمد میکند میگویی سلام آقا

اینکه  همیشه مراقب برادرت هستی که غذا و مسواک و دستشویی و خوابش را فراموش نکند

اینکه میروی چشمهای خواب پدرت را میبوسی و بعد هم سرش را در آغوش میگیری و میگویی: خوشگلم، عسلم، نفسم

اینکه موقع خواب با آن چشمهای کوچکت در سیاهی شب به من نگاه میکنی و برایم لالایی میخواهی

یعنی قد کشیده ای

یعنی دو سالگی ات هم به سر رسید...

صدای تو

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۶ تیر ۹۳ ، ۰۵:۱۸
  • ۳۵۶ نمایش

برکت

۱۱
تیر

هوای گرم تیرماه این روزها خیلی نمود میکند  

پسرم، ظهر در راه برگشت از مسجد یک بستنی یخی پرتغالی نوش جان کرده و به محض رسیدن به خانه از مزه بستنی و پرزهای پرتغال و خنکی که به جانش نشسته برایم سخنوری میکند

بعضی از سحرها را بلند میشود و بادام میخورد نیت روزه میکند و نمازش را میخواند وبعد هم میخوابد

هرچیز را که دوست دارد میخورد، اما در مورد چیزهایی که دوست ندارد به جمله من روزه هستم اکتفا میکند و از خورردن سرباز میزند

دخترم هم که راه و بیراه کنار یخچال است و محتویات آن را رصد میکند یا دائما آب یخ طلب میکند..وقت غذایش هم چند لقمه را به زور به دهان من میچپاند

وقت افطار هم که میشود ناگهان قالب پنیر گم میشود و لب و لوچه پنیری دخترمان هم گواه ماجرا...

و آب جوشیهایی که حالا دیگر کمی ولرم شده اند همگی شان توسط ایشان تست میشود که مبادا مزه یکی با دیگری فرق کند

و من هم این وسط گاهی خسته ام و خیلی هنر کنم به قرائت روزانه قران برسم اما کلنجار رفتن با بچه ها، قسمت اصلی ماجراست که نایی به بدن نمیگذارد

اما این را هم میدانم که اگر بچه هایم حس کنند ارمغان این ماه مبارک برایشان یک مادر بد اخلاق شده تمام قافیه را باخته ام

رمضان مبارک و برکت آن در زندگی ها تا ابد مستدام