آوای فاخته

روزی ظهور میکنی و می رسد بهار

آوای فاخته

روزی ظهور میکنی و می رسد بهار

آوای فاخته

دلم میخواهد هفت شهر عشق عطار را بگردم و
به گفته مولانا: آنچه یافت می نشود، آنم آرزوست
و اینجا را نقش میزنم برای فرزندانم
محمد حسین ۸۷/۱/۱۸
نورا ۹۱/۴/۱۴
علی ۹۵/۶/۲۹

بایگانی
آخرین مطالب

۶ مطلب در آذر ۱۳۹۳ ثبت شده است

درهم

۲۶
آذر

به ۱۳۰ نفر دانش آموز پاکستانی فکر میکنم که دیروز٫ این افراطی های کثیف خون تک تک شان را بر زمین ربختند و به قلبهای تکه تکه پدرهاو مادرهایشان

به آن مرد روان پریش ایرانی که رفت و تن عده ای انسان را در قلب استرالیا لرزاند 

به دخترانی که هنوز هم گرفتار افراطی های بوکوحرام هستند و روح تکه تکه شان 

به روح زخم خورده دخترانی که اسید صورتشان را سوزاند

به خانواده های عزادار و بی خانمان غزه

به انسانهای گرفتار در چنگال داعش

....

دنیا خیلی درهم و برهم شده اما

اخبار ابولا را که دنبال میکنم

به آنهایی فکر میکنم که داوطلبانه رفته اند و به بیماران کمک میکنند

به بیماران و ریشه کن شدن این بیماری

همانهایی که سر برانکاردها را میگیرند و غذا در دهان بیماران میگذارند...دلم میخواهد بروم و دست تک تکشان را ببوسم

در دنیایی که خیلی ها مثل یک گرگ هار به جان انسانها افتاده اند، اینها فرشته اند


مستقل

۲۴
آذر

برای مستقل خوابیدن نورا،کمی دیر اقدام کردیم.

اما بالاخره، به استقلالی که دوست داشت رسید.

پیش تر، برایش  داستان تعریف کردم و بعد از کلی داستان سراییهای من گفت که تخت میخواهد.

روزی که برای خرید تخت رفتیم...رفت و تمام تختها را تست کرد.

روی تختهای بچه گانه میخوابید و خودش را به خواب میزد و دیگر پایین هم نمی آمد و بیرون رفتن از هر فروشگاه هم برای خودش ماجرایی داشت.

و حالا چندین شب است که خیلی مستقل میرود و روی تخت خودش میخوابد.

و به دور و بری هایش هم اعلام کرده که خانه هیچ کدامتان نمی آیم چون دوست دارم روی تخت خودم بخوابم.

هر شب میرود و محمدحسین را که در خواب ناز است ، نوازش میکند و کمی پیش او میخوابد و بعد که ماموریتش تمام میشود یگ گاز تقدیم برادرش میکند و بعد هم میرود روی تختش و زیر پتو پنهان میشود... .

....

توجیه میکنیم، تنبیه میکنیم، تشویق میکنیم،

اما این قصه هنوز ادامه دارد اما، اما در کنار تمام اینها جانشان هم برای هم در میرود.

شاید اگر نورا، محمدحسین را نداشت، این مرحله از استقلال را، اینقدر راحت نمی پذیرفت... .


پ.ن: این  سایت جزو بهترین سایتهایی است که میتوانیم وبلاگهای بروز شده مورد علاقه مان را با کمک آن ببینیم

Feedly.com

who is hussain

۲۰
آذر

وقتی که یک تکه از دل هزار تکه ات را زیر قبه اما حسین و تکه ای دیگر را در ایوان طلای نجف جا گذاشته باشی... هر جایی که باشی برایت کربلا میشود... و با پای دلت میروی

در جایی از  بهجت العرفا خواندم که:

امام زمان خودش را به واسطه امام حسین(ع) به همه عالم معرفی می‌کنند ... بنابراین در آن زمان باید همه مردم عالم، حسین(ع) را شناخته باشند... اما الان هنوز همه مردم عالم، حسین(ع) را نمی‌شناسند و این تقصیر ماست، چون ما برای سیدالشهدا(ع) طوری فریاد نزدیم که همه عالم صدای ما را بشنود، پیاده‌روی اربعین یکی از بهترین فرصت ها برای معرفی حسین(ع) به عالم است.

یک گروه و سازمانی هم هست که سه سال پیش در انگلیس به راه افتاد به نام: who is hussain

که خیلی مبتکر و خلاق دارند امام حسین را به دنیا معرفی می کنند

اینجا و اینجا را ببینید

و حالا این گروه کمپینی با نام "TeamGiveBack"  به راه انداخته و از تمام آزادگان جهان خواسته تا بیایند و احساسات و شناختشان از امام حسین را با کسانی که از او هنوز شناختی ندارند به اشتراک بگذارند

اینها بخشی از جملاتی است که به اشتراک گذاشته شده:

۱۴۰۰ سال پیش، مردی تا آخر ایستاد، آن مرد حسین(ع) بود.
من رباکاتا هستم، یک مدیر.
اسم من میرا است. من هفت سال دارم.
نام من احمد حنیف است. من استاد دانشگاه در رشته فلسفه و متافیزیک هستم.
نام من ربکا است و دانشجو هستم.
نام من رضا است…
حسین (ع) به من آموخت مهربان باشم…
حسین (ع) به من آموخت برای جامعه خود ایثار کنم …
حسین(ع) به من آموخت به کسانی که کمتر از من شانس پیشرفت داشته‌اند کمک کنم…
حسین (ع) به من آموخت دیگران را بر خود مقدم بدارم و رفتار خوبی از خود نشان دهم…
حسین(ع) به من آموخت تا به عقایدم ایمان داشته باشم…
برای اقامه عدالت اجتماعی به پا خیزم….
با آنچه اشتباه است مخالفت کنم و در کنار چیزهای درست بایستم…
در راهی که پیش گرفته‌ام ثابت قدم باشم…

و

.

.

.

 پ .ن :

این حسین کیست که عالم.......



رنگ

۱۲
آذر

تنها شباهت نورا و محمدحسین این بود که هر دوشان در مرز دو نیم سالگی رنگ ها را شناختند

پاییز هم فصل رنگ هاست

من و دخترم رفتیم عکاسی پاییزی

عکسها در ادامه مطلب

  • موافقین ۲ مخالفین ۰
  • ۱۲ آذر ۹۳ ، ۰۷:۳۱
  • ۴۸۸ نمایش

پاییز

۰۸
آذر

در چهار باغ، قدم  میزنم، تنهای تنها، به سنگفرش های خیابان نگاه میکنم، بادی  می آید و میرود زیر پوست برگهای به زمین نشسته، آنها هم پیچ می خورند و به هوا پرتاب میشوند

باد که تمام میشود، کمی  آنطرف تر برگ ریزان میشود

برگ ها دانه دانه ، زمین را فرش میکنند و زمین و آسمان هم میشود پر از زرد و نارنجی

دلم میخواهد بچه ها ببرم لای این برگها بنشانم و چیلیلک چیلیک ازشان عکس بگیرم

به خانه که میرسم یک قوری چای «به» دم میکنم

و به پاییز فکر میکنم که آنهم فصلی از زندگی است

تولد سی سالگی مادرم را خوب به یاد دارم

با خودم فکر میکردم که مادرم، بیست هایش را تمام کرد

با خودم می گفتم که این سی سالگی چقدر زود و بی مقدمه آمد

و حالا مادرم پنجاه را هم به نیمه رسانده

خیلی ها را میبینم که از میانه سال شدن و پیری هراس دارند

و از دانه دانه موهای سپید و چین و چروکهایی که به صورتشان نقش بسته است

خیلی ها را دیده ام که به جنگ این چین و چروکها میرند و خوش ندارند که تعداد سالهای عمرشان را برای کسی بر ملا کنند

چند روز پیش  به مادرم گفتم که از آمدن شصت سالگی و  از گذر این ماهها و سالها نمیترسی؟

لبخندی زد و گفت اتفاقا این سالها هم شیرینی خودش را دارد، خودت که تجربه کنی حسش میکنی

دلم میخواهد من هم مثل تو باشم مثل تو که پیری را هم فصل شیرینی از زندگی میدانی

جایی خواندم:

بالا رفتن سن حتمی است 
اما اینکه روح تو پیر شود 
بستگی به خودت دارد 

ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﻭﺭﻕ ﺑﺰﻥ 
ﻫﺮ ﻓﺼﻠﺶ ﺭﺍ ﺧﻮﺏ ﺑﺨﻮﺍﻥ
ﺩﺭ ﻓﺼﻞ ﮐﺎﺷﺖ ﺑﺎ ﺑﻬﺎﺭ ﺑﺮﻗﺺ
ﺩﺭ ﻓﺼﻞ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﺎ ﺗﺎﺑﺴﺘﺎﻥ ﺑﭽﺮﺥ
ﭘﺲ ﺍﺯ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ
ﺩﺭ ﭘﺎﯾﯿﺰ ﮐﻨﺎﺭ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺑﻨﺸﯿﻦ
ﺑﺎ ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ ﮐﻨﺎﺭ ﮐﺮﺳﯽ ﺑﻨﺸﯿﻦ
ﺷﺎﻫﻨﺎﻣﻪ بخوان 
ﻭ ﺍﺳﺘﮑﺎﻥ ﺍﺳﺘﮑﺎﻥ ﭼﺎﯼ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﻧﻔﺲ ﮐﺸﯿﺪﻧﺖ ﺑﻨﻮﺵ

عکس: آذرماه هشتاد و هشت...تو هم فصل فصل، بزرگ میشوی



کتاب

۰۳
آذر
نورا و حسین هم مثل تمام بچه ها کتاب خواندن را خیلی دوست دارند
حسین غالب شبها، با خواندن یک داستان به خواب میرود
اما نورا هنوز داستانها را درک نمیکند چند باری هم سعی کردم برایش داستان بخوانم اما دیدم توجهی به ماجرای کتاب ندارد و بیشتر حواسش به تصاویر کتابهاست
و به همان اندازه هم عاشق کتاب های رنگی رنگی با تصاویر جذاب است
مجله ها را خیلی دوست دارد مثل مجله رشد کودک که هر ماه به حسین میدهند
با هم مینشینیم به دیدن کتاب ها و مجله ها و تصاویر را بر انداز میکنیم
تعداد گل ها و پروانه ها...رنگ ها...لباسها...انواع حیوانات و...
چند روز پیش کتاب بز بز قندی را آورد که برایش بخوانم، حسین هم کنارمان  بود و گفت برای من هم بخوان
وقتی ماجرای داستان به آنجایی رسید که مادر از راه رسید و شکم گرگ را پاره کرد و....و بعد آن را پر از سنگ کرد و دوخت و... .
چشمهای نورا کاملا گرد شده بود و حسین هم که در کودکی اش داستان را شنیده بود حالا خیلی متعجب بود
حس کردم بیشتر از آنچه که پیام داستان رابگیرند، گرفتار قسمت تلخ و تخیلی آن شده اند
چند سال پیش هم که به یکی از همین فروشگاههای بزرگ رفته بودیم کنار صندوق، مجموعه ای از کتابهای کودکان بود که حسین یک کتاب را برای خودش انتخاب کرد
ماجرای کتاب این بود که مادر میخواهد برود خرید اما پسر چهاریاپنج ساله اش را با خودش نمی برد و هنگام بیرون رفتن و ترک کودکش به او میگوید مبادا بروی به شیر گاز دست بزنی...مادر میرود و کودک هم میرود یک چهار پایه بلند زیر پایش میگذارد تا به گاز برسد و برای خودش نیمرو درست کند که شیر گاز را باز میکند و...
وقتی داستان را برای حسین خواندم اولین چیزی که به من گفت این بود که به نظر شما مادرش کار درستی کرده که بچه را در خانه رها کرده است؟
کتاب به زبان شعر بود...از شعر بی در و پیکر و بی وزن و قافیه آن که بگذریم
من برای خودم متاسف شدم که چرا قبل از خرید کتاب آن را به دقت نگاه نکردم
چونکه واقعیت اینست که بازار کتاب کودک پر شده از کتابهای بی محتوا
کتابهای خیلی خوب هم  زیاد است اما برای خریدشان باید بروی به نقاط کاملا مشخص
و به جای اینکه بیاییم قفسه های کتاب در مراکز خرید را با کتابهایی مثل انتشارات کانون و خیلی انتشاراتی های خوب دیگر پر کنیم، اختصاصش داده ایم به کتابهای بی محتوا و زرد... .
و دراین بازار آشفته، این وظیفه ماست که در انتخاب درست کمکشان کنیم.
همه بچه ها کتاب خواندن را از همان ابتدا و خیلی فطری دوست دارند
اصلا همین ورق زدن کتاب، برایشان یک دنیا لذت دارد
و مشکل از جایی شروع میشود که کودکان ، با پدر و مادرهایی مواجه میشوند که یا کنترل تی وی به دستشان است و یا با موبایلهایشان سرگرمند.
و نیاز کودک به کتاب و کتاب خوانی هم میشود جزو نیازهای دست چندم...
و قسمت غم انگیز ماجرا این است که ما چیزی بیشتر و بهتر از آنچه که خودمان هستیم نمیتوانیم به فرزندانمان بدهیم..تربیت بچه ها و ذائقه های آنها، تمام قد در رفتارهای خود ما نهفته است
کودکی که کتابهای زیبا و پر محتوا دارد 
کودکی که مداد رنگی های ریز و درشت و رنگارنگ دارد
شاد تر و خوشبخت تر از کودکی است که فقط، لباس های رنگارنگ دارد


پ.ن اول: گنجشکهای کوچه دوباره به بالکن ما بازگشته اند و ما هم نان های خشکی را که از بهار تا حالا ذخیره کرده بودیم تقدیمشان میکنیم و خدا را شاکریم که ما را واسطه روزی این گنجشکها قرار داده 

پ.ن دوم: هوا سرد شده ...سرمایی که با خودش آلودگی می آورد جدا از رفتارهای اشتباه مراکز صنعتی و سوخت های مشکل دار و بنزین های غیر استاندارد و کمبود اتوبوس و مترو و انبوه ماشین های تک سر نشین، دود ناشی از سوخت گازی که برای گرم کردن شوفاژ خانه ها و پکیج ها و بخاری ها، از دود کشهای پشت بام ها به آسمان میرود، درین هوای سرد وارونه شده و وارد حلق خودمان میشود، خیلی از کشورهای پیشرفته دنیا که با فرهنگ سازی و مدیریت صحیح از مسئله آلودگی هوا گذر کرده اند با شروع سرما اول لباس های گرم به تن میکنند و در مرحله بعدی سراغ وسایل گرمایشی میروند و آنها را روشن میکنند.