آوای فاخته

روزی ظهور میکنی و می رسد بهار

آوای فاخته

روزی ظهور میکنی و می رسد بهار

آوای فاخته

دلم میخواهد هفت شهر عشق عطار را بگردم و
به گفته مولانا: آنچه یافت می نشود، آنم آرزوست
و اینجا را نقش میزنم برای فرزندانم
محمد حسین ۸۷/۱/۱۸
نورا ۹۱/۴/۱۴
علی ۹۵/۶/۲۹

بایگانی
آخرین مطالب

۳ مطلب در دی ۱۳۹۵ ثبت شده است

برگ

۲۴
دی

دی ماه امسال خیلی سرد بود.

خیلی خیلی سرد.

برای اتفاقهایی که می توانست دلمان را شاد کند،  ورق برگشت.

و آنقدر سخت برگشت که تنها راضی شده ایم به خواست خدا.

همان خدایی که بدون خواستش برگی هم فرو نمی افتد.

و حالا سه گروه از عزیزان و نزدیکانم،آنهم هم زمان، در تنگناهای خیلی سختی قرار گرفته اند که از صبر من خارج است اما...من

من خود به چشم خوشتن دیدم که جانم میرود.

برای دلهای مضطر دعا کنیم.

انتخاب

۱۳
دی

آدمها متفاوتند.

و در هر بعدی که بخواهی رصد کنی، چندین گونه اند.

اما بعضی آدمها، وقتی که هستند، فرقی هم نمیکند کجا

جشن یا عزا

در خانه و یا سفر

خانه دوست و یا اقوام

تلگرام و یا اینستا ...

باید دست و دلت بلرزد که مبادا با کوچکترین حرف و سخن و اشاره ای آشفته شوند و جمعی را برآشوبند.

و به مرور در می یابی که از کنارشان کج دار مریز و با احتیاط باید گذشت.

این جور آدمها از گوشه دلت پاک میشوند و فقط هستند.

اما عده ای هم هستند که بهارند

هر جا که باشند 

آنجا را مثل گل معطر میکنند

نفسشان حق است

در کنارشان گرم میشوی و به آرامش می رسی چه برسد به آنکه دست و دلت بلرزد از مباداها... .

بنظرم آدمی عاقل است و مختار.

خوش بحال آدمهایی که 

انتخاب میکنند

تا که مثل بهار باشند.

سه

۰۶
دی

من هیچ وقت نتوانستم زایمان طبیعی را تجربه کنم.

چیزی که همیشه آرزویش را داشتم.

و دلیل آن هم خطای بارز پزشکی بود که باعث زایمان زودرس محمدحسین شد.

پسرم در خون غوطه ور بود و باید در سریع ترین زمان بدنیا می آمد.

برای نورا هم بالاجبار مثل زمان تولد حسین سزارین با بی هوشی داشتم.

اما برای علی تصمیم به زایمان اسپاینال گرفتم.

سزارین با بی حسی.

لحظه ای که وارد اتاق عمل شدم  از دکتر بی هوشی تقاضای بی حسی نخاعی کردم و او هم با اشتیاق پذیرفت آنهم به دلیل عوارض فراوان بی هوشی در مقابل بی حسی.

وقتی بی حس شدم اوایل عمل بود که یکمرتبه تمام بدنم به گز گز افتاد و چشمهایم سیاهی رفت و دچار حس تهوع و خفگی شدم و خود پزشک بیهوشی که کنارم ایستاده بود متوجه بود و سریع تزریقات لازم را انجام داد و گفت و تمام اینها به خاطر افت فشار است و حالا خوب میشوی.

الحق هم شاید بیش از  یک دقیقه طول نکشید و به حال طبیعی برگشتم.

و شروع کردنم به خواندن سوره های محبوبم و زیارت عاشورا.

و در همین لحظات بود که ریز ریز صدای گریه علی را شنیدم.

پرستار علی را آورد بالای سرم و خوب نشانم داد و من از شدت شوق به گریه افتادم و تا پایان عمل چشمانم غرق اشک بود و فقط خدا را شکر میکردم و برای آنهایی که التماس دعا داشتند، دعا میکردم.

من تمام حس های مادرانه را با علی تجربه میکنم.

حسی که حتی تلخی هایش هم برایم شیرین است.

اینکه علی تمام این سه ماه اگزمای شدید داشته و من بعد از اینهمه دکتر و درمان فهمیده ام که باید خوردن لبنیات را برخودم حرام کنم.

اینکه هر شب از ساعت یازده تا یک در آغوشم تکان تکان میخورد تا دردهای دلش کمتر شود.

و بفرموده شاعر

بشکست اگر دل من بفدای چشم مستت

سر خم می مبارک شکند اگر سبویی

دلم میخواهد ثمره عمری که برای تربیت و سختی های قد کشیدن های حسین و نورا و علی میرود، محبت حضرت زهرا و اهل بیتشان باشد،

در رگ و ریشه مان

تا لحظه آمدنش

تا ابد.

علی جانم

سه ماهگی ات بر ما مبارک.