آوای فاخته

روزی ظهور میکنی و می رسد بهار

آوای فاخته

روزی ظهور میکنی و می رسد بهار

آوای فاخته

دلم میخواهد هفت شهر عشق عطار را بگردم و
به گفته مولانا: آنچه یافت می نشود، آنم آرزوست
و اینجا را نقش میزنم برای فرزندانم
محمد حسین ۸۷/۱/۱۸
نورا ۹۱/۴/۱۴
علی ۹۵/۶/۲۹

بایگانی
آخرین مطالب

۲ مطلب در بهمن ۱۳۹۵ ثبت شده است

مزه

۲۵
بهمن

چوبهای دارچین را یکی یکی خورد میکنم و میگذارم در جای مخصوص شان و حالا عطر دارچین تا عمق ریه هام را پر میکند.

داشتم وبلاگم را دوباره خوانی میکردم که به اینجا رسیدم

خوشبختی

دیده ام یکسری تغییراتی داشته ام

مثلا پنج نفره شده ایم

مثلا دیگر ماست و پنیر را خودمان درست نمیکنم و اصولا خیلی هم ماست نمیخوریم که بخواهم برایش به زحمت بیفتم.

و حالا انرژی امان را بیشتر میگذاریم برای خوردنیهایی که بیشتر باب میل بچه هاست.

مثلا محمدحسین حلوا ارده دست ساز خودمان را خیلی دوست دارد.

نورا هم پر پر میزند برای نوتلاهایمان.

وقتهاییکه ضعف به بدن دارند خودشان میروند سراغ سویق عدس و قاووتهایی که با هم بعمل آورده ایم.

خودشان بستنی سازهای قهاری هستند.

انواع آب میوه را میریزند در قالبهای کوچک یخ و یک خلال دندان یا یک قاشق بستنی هم میگذارند داخلش و فردا خلال دندان به دست، بستنی یخی هایشان را نوش جان میکنند و گاهی هم با ثعلب بستنی های خوش مزه ای بعمل می آوریم.

نورا پایه درست کردن انواع کیک هاست آنهم با آرد سبوس دار.

خودش میرود مواد اولیه و همزن و... را روی میز میچیند و مرا برای کمک میطلبد.

آخر تابستان که میشود بچه ها میدانند که فصل آماده کردن پوره گوجه فرنگی و آبغوره و آبلیمو و لواشهای رنگارنگ است.

خوبی تمام این کارها در این است که اولا خوراکی هایمان با عسل و شهد خرما و توت و... شیرین میشوند و از وجود پایدارکننده های سمی هم رها میشویم.

و دیگر لازم نیست بچه ها را در خوردن  خوراکیهای محبوبشان محدود کنیم و قسمت زیبای ماجرا همدلی هست که ما را بهم پیوند میدهد.

دوست دارم اینها را بنویسم و فردا روزی دوباره مرور کنم که کجای دنیای خوراکی ها ایستاده ام.

خیلی اهل غذاهای سرخ کرده نیستیم.

خیلی اهل دیزاین غذا نیستیم.

اما تا بخواهی عاشق سبزیجات و رنگها و چاشنی ها و ادویه ها.

سیر و زنجبیل و سماق پایه تمام غذاهاست، مخصوصا در فصلهای سرد.

در فصلهای گرم هم میرویم سراغ خنکی ها.

شبهای پاییز و زمستانمان به رنگ لبو و کدو حلوایی و انار است و در فصل گرم فقط یک وعده غذای گرم میخوریم.

هنوز هم از چهارده وعده غذای اصلی در طول هفته فقط پنج وعده آن را غذاهای گوشتی میخوریم و بقیه گیاهی اند که امیدوارم با بزرگ شدن بچه ها و رد شدن از سن رشد، همین مقدار هم کمتر شود.

برنج های شمالی را به همراه بلغور گندم،چلو میکنیم تا برنج کمتری خورده باشیم و لحظه کشیدن پلو در ظرف آن را با روغن زیتون معطر و چرب میکنیم که بچه ها شیفته آن هستند.

اول هر ماه که میشود همگی یه قرص طلایی رنگ D3 نوش جان میکنیم

با غذا ماست نمیخوریم.

بعد از شام برای غلبه بر سردی خوراکیها و هوا، نفری یک قاشق مخلوط شیره و ارده میخوریم.

صبح ها، ناشتا روزه شبانه را با مخلوط آب گرم و خاکشیر و بارهنگ باز میکنیم و بعد هم دو لیوان آب گرم رویش.

خیسانده انجیر و آلو و زرشک هم همیشه در یخچالمان پیدا میشود و جوانه های ماش نازنین همیشه با ماست.

در مورد سبک زندگی هم خیلی وقت است مینی مال شده ایم.

گذشت آندوره ای که ملت صد دست کاسه و لیوان ردیف میکردند در ویترین هایشان.

حس میکنم آدمهای مینی مال آدمهای خوشحال تری هستند.

هم با خودشان مهربانترند و هم با محیط زیست و کره زمین بیشتر مدارا میکنند.

هرچیزی که میخریم باید حتما کیفی باشد و کاربردی.

همه چیز را هم در مقادیر کم میخریم.

زمین به طبیعی تر بودن ما، استقبال ما از محصولات ارگانیک و مهربان بودن ما با خودش به شدت نیازمند است.

پ.ن:

برنامه غذایی ما



چهار

۰۵
بهمن

روزیکه تصمیم گرفتم محمدحسین را از یک مدرسه غیر انتفاعی بنام منتقل کنم به یک مدرسه دولتی، مردد بودم و نگران.

بعد مالی آن شاید کم اهمیت ترین قسمت آن بودن و لمس اجتماع واقعی مهمترین قسمت آن.

با چند نفر مشورت کردم، که حرف یکی از دوستانم خیلی به دلم نشست.

من نگران بودم که مبادا پسرم متاثر از محیط و رفتارهای نابجای بعضی از بچه ها قرار بگیرد.

و حرف دوستم برایم یک تلنگر بود.

گفت تو چرا فکر میکنی که این ما هستیم که باید از محیط متاثر شویم بدون اینکه خودمان اثر بخش باشیم؟

چرا فکر نمیکنی که من هم میتوانم روی محیطم تاثیر بگذارم! پسرت را طوری بار بیاور که او تاثیر مثبت داشت باشد روی هم مدرسه ای هایش، تو محیط را تغییر بده، تو در تاریکی شمعی بیفروز.

و حالا دو سال از آن ماجرا میگذرد.

پسرم کماکان و با اقتدار درس خوان است و به قول خودش سرگروه ارشد کلاس.

در مدرسه یکی از ساعتهای تفریحشان را گذاشته برای مطالعه و کتابهای غیر درسی برای دوستانش میخواند و آنها را هم تشویق میکند که کتابهای خوبشان را برای مطالعه به مدرسه بیاورند.

اگر یکی از دوستانش در درسی ضعیف باشد برایش وقت میگذارد و در حد توانش کمک میکند.

پای درد و دل دوستانش می نشیند و به چشمهایش میبیند که بعضی هایشان چقدر مشکل دارند، و این همان درک واقعی اجتماع بود که من همیشه دوست دارم بچه هایم آن را ببیند و با آن بزرگ شوند.

و این پسر جذاب من، به تازگی وارد دنیای موسیقی شده و من به مدد پسرم با خواننده هایی آشنا شده ام که تا دیروز نمیشناختم وهیچ علاقه ای هم به شناختشان نداشتم.

اما به خاطر پسرم  سعی میکنم که آنها را بشناسم و آهنگهایشان را با هم گوش میکنیم و نقد میکنیم و تلاش میکنم که پسرم معیارهای درست را بشناسد و درست انتخاب کند و درست بشنود.

و این پسر هشت ساله من هنوز هم  در دنیای کودکی است، هنوز هم من باید برای انجام تکالیفش انرژی بگذارم و دائما ساعت را قاطی تمام بازیگوشی هایش یاد آور شوم و مراقب باشم در کنار تمام محبتها و مراقبتی که برای علی دارد مبادا دست و بازویش را بکشد و لوله اش کند و مثل یک توپ قلش بدهد و ... .

نورا هم دارد بعد خانمانه اش را روز بروز نمایان تر میکند.

من هیچ اعتقادی به سوراخ کردن گوش  بچه ها ندارم و در مورد نورا هم سپردم به خودش.

اما دخترم در یک روز سرد در آذرماه از خواب بلند شد و گفت من امروز باید گوشواره بیندازم و آنقدر مصمم بود که من و پدرش را به مطب دکتر برد و خودش گوشواره هایش را انتخاب کرد و در تمام فرایند تفنگ زنی خم به ابرو هم نیاورد.

پابپای من کیک میپزد و مخلفات غذا را آماده میکند و جای تمام وسایل از مخلوط کن و آسیاب و رنده گرفته تا قاشق و چنگال را در آشپزخانه میداند و دقیقا میداند برای هر غذایی کدامیک را باید برایم بیاورد.

باهم رنده میکنیم و آسیاب میکنیم و نمک و ادویه میپاشیم و به گذر دنیا لبخند میزنیم.

و من تمام این لحظه ها را میبلعم.

وجود این کودکهای معصوم در خانه و همنشینی با آنها و رفع نیازهایشان و بازی کردن با آنها و خندیدن با خنده هایشان و همراهی کردن و پاک کردن اشکهایشان، می ارزد به رویای ادامه تحصیل و پروژه های کاری و غرق شدن در دنیای فنی مهندسی که پیش ازین داشتم.

باور کن که می ارزد.

علی هم چهار ماهه شد.

درست وسط تمام رنج ها و اندوه هایمان.

علی من، حالا، بلند میخندد و ذوق میکند و اگر چیزی برایش فراهم نشود، به روش خودش، بلند بلند ما را صدا میکند.

زندگی بدون ذره ای توقف میگذرد چه شاد باشی و چه غمگین.

از میان پیامبرها، لقمان را خیلی دوست دارم.

لقمان حکمت سرشاری داشت ودر برابر خدا به یقین رسیده بود.

حکیم که باشی در برابر تمام مصلحتها و حکمتهای خداوندی، تسلیم محضی.

خدایا ذره ای ازین حکمت را  روزی مان کن.