آوای فاخته

روزی ظهور میکنی و می رسد بهار

آوای فاخته

روزی ظهور میکنی و می رسد بهار

آوای فاخته

دلم میخواهد هفت شهر عشق عطار را بگردم و
به گفته مولانا: آنچه یافت می نشود، آنم آرزوست
و اینجا را نقش میزنم برای فرزندانم
محمد حسین ۸۷/۱/۱۸
نورا ۹۱/۴/۱۴
علی ۹۵/۶/۲۹

بایگانی
آخرین مطالب

۱ مطلب در تیر ۱۳۹۵ ثبت شده است

این روزها میگذرد...به همین راحتی.

و اینکه کمتر مینویسم شاید ناشی از فضایی باشد که دیگر وبلاگ درآن جایی ندارد، خیلی ها کانال زده اند و یا گروه و مطالبشان را نشر میدهند، که به شدت برای من یکی بی مزه و غم انگیز است خیلی ها هم فضای اینستا را جایگزین وبلاگ نویسی کرده اند که این یکی شاید کمی قابل تحمل تر باشد اما هیچ وقت به جای وبلاگ نمی شود. اما من به لطف فیدلی تمام وبلاگهای مورد علاقه ام را رصد میکنم و خودم،حتی اگر کم اما باز هم مینویسم چرا که قرار است نوشته هایم برسد به فردای فرزندانم.

این روزهای گرم تابستانی با چاشنی کلاسهای کانون پرورش فکری و رستوران بازی خانه خلاقیت و کتاب خوانی همراه شده است. 

همه مان میرویم کتابخانه و کتاب به امانت میگیریم و سر وقت هم باهم میرویم و کتابها راپس میدهیم، لذتی که در سفر و خواندن و نوشتن هست با هیچ چیز دیگری جایگزین نمیشود برای من...از لابلای کتابها میشود به عمق تفکر آدمها رسید و سفر کرد به هر آنچه که اراده اش میکنی.

از بین کتابهاییکه که در این مدت خواندم دوتایشان خیلی به دلم نشست، اولی قدیس نوشته ابراهیم حسن بیگی و دومی هم مورتالیته و جیغ سیاه که خاطرات رزیدنتی یک متخصص زنان و زایمان هست.

کتاب قدیس را بی نهایت دوست داشتم و شاید برای من قوی ترین کتاب رمانی بود که پیرامون شخصیت امام علی میخواندم، اینکه حس میکنی که انسانی را میخوانی که چندین بعد شگفت انگیز دارد و در تمامی این ابعاد هم بی نهایت است و حالا این انسان ممتاز کسی نیست جز، امام تو، غرور برانگیز است.

کتابهای دکتر محمد بنی هاشمی را هم شروع کرده ام به خواندن، از آن دسته کتابهای مذهبی پر مغز است.

این روزهای گرم و مبارک، به همراه بچه ها خیلی خوبتر است.

محمدحسین یک روزش را روزه گرفت و شبهای قدر را با ما بیدار ماند و نماز و قران خواند. 

نورا جان هم هر روز غروب که میشود مقنعه سفیدش را به سر میکند و با چادر نماز و سجاده اش ما راهی مسجد میکند، و در مسجد هم بجای نماز می دود و بازی میکند و در پایان هم میرود در حیاط مسجد و افطاری نوش جان میکند.

ماه رمضان که به آخرش میرسد دلمان  تنگ می شود، درست مثل هلال ماهی که هر روز باریک و باریکتر میشود و بعد هم گم میشود، الهی که دلمان گم نشود.

مشق شب قدرم: