آوای فاخته

روزی ظهور میکنی و می رسد بهار

آوای فاخته

روزی ظهور میکنی و می رسد بهار

آوای فاخته

دلم میخواهد هفت شهر عشق عطار را بگردم و
به گفته مولانا: آنچه یافت می نشود، آنم آرزوست
و اینجا را نقش میزنم برای فرزندانم
محمد حسین ۸۷/۱/۱۸
نورا ۹۱/۴/۱۴
علی ۹۵/۶/۲۹

بایگانی
آخرین مطالب

۱ مطلب در تیر ۱۳۹۶ ثبت شده است

شش

۱۷
تیر

نورا وارد ششمین سال زندگی اش شد.

شاید در دوماه گذشته به سبب تولد قمری اش که نیمه شعبان است و بعد هم بجهت کیکهایی که میپزیم  چندین باربرایش تولد گرفته ایم و شمع فوت کرده ایم و به عمری که مثل برق و باد میگذرد لبخند زده ایم.

و هر بار نورا فکر میکند که یک سال بزرگتر و بزرگتر شده است.

محمد حسین هم مشغولیتهای خودش را دارد.

کتاب میخواند، با اندروید زبان می آموزد، فوتبال، بازی بازی و بازی در مجاز و واقعیت.

راستش اصلا تصورش را هم نمیکردم که پسر نه ساله ام برای رفتن به کلاسهایش، بتنهایی سوار اتوبوس بشود و ازین سمت شهر به سمت دیگرش برود آنهم با مقداری پیاده روی، اما شد آنهم با تشویقهای خاص پدرش که معتقد است بچه ها باید مستقل بار بیایند.

تابستان امسال وارد یک مجموعه تربیتی، مذهبی شده است که برایم برتری داشت به خیلی از کلاس های رنگارنگ دیگر، اما این مجموعه هم جذابیتهای خودش را دارد که توسط چند جوان نخبه اداره میشود.

دوشنبه های هیجان انگیز که یک برنامه تفریحی است مثل سینما و پینت بال و... و جمعه ها صبح هم فوتبال و پنجشنبه ها هم هیاتی که خود بچه ها اداره میکنند و روزهای فرد هم خود کلاس هاست.

در پایان تابستان هم یک اردوی دو روزه دارند که خیلی از مهارتها را عملی آموزش میبینند.

کلاسهایی که در جهت شناخت قرآن و داستانهای آن، تقویت کارهای تیمی، کار آفرینی، شناخت معرفت و آشنایی با احکام و خلاقیت و ... است.

هر چند وقت یکبار هم کد نظافت میخورد و بایستی آن روز را نیم ساعتی بیشتر بماند تا به تمیزی مجموعه کمک کند.

و جمیع تمام این مسائل باعث شده است که خودش هم حس کند که بزرگتر شده است.

علی هم که حضرت دلبر همه ماست.

آنقدر پر جنب و جوش و شیرین که تلخی های پابرجا در  دور و برمان را کمی گس کرده است.

عمر میگذرد،

کاش به بطالت نگذرد.