آوای فاخته

روزی ظهور میکنی و می رسد بهار

آوای فاخته

روزی ظهور میکنی و می رسد بهار

آوای فاخته

دلم میخواهد هفت شهر عشق عطار را بگردم و
به گفته مولانا: آنچه یافت می نشود، آنم آرزوست
و اینجا را نقش میزنم برای فرزندانم
محمد حسین ۸۷/۱/۱۸
نورا ۹۱/۴/۱۴
علی ۹۵/۶/۲۹

بایگانی
آخرین مطالب

۳ مطلب در شهریور ۱۳۹۶ ثبت شده است

سلام بر...

۳۱
شهریور

بهار که تمام میشود منتظر تابستان داغ و دریای آبی و نوشیدنی های خنکش میشوم

اواخر تابستان که می رسد چشم انتظار پاییز و شعر وشاعری و برگهای نارنجی اش میشوم

اواخر پاییز که میرسد منتظر زمستانی هستم که پر از تولد عزیزانم است و نمه برفی که شاید بلطف خدا بزند و زمینی که میدانم در زمستان درد میکشد تا در بهار شکوفه بزاید.

و اواخر زمستان که میشود همه منتظریم برای بهار، برای شکوفه ها، برای گلهای رنگارنگ، برای سبز شدن

و حالا در کنار همه اینها برای اعیاد  و تولدهای مبارک، برای ربیع الاول، برای رمضان، برای شبهای قدر، برای محرم و برای فاطمیه هم منتظرم.

هر کدام از این ایام چراغی در دلم روشن میکنند و امید که ایمانی و معرفتی... .

سلام بر امام حسین و یاران وفادارش

و سلام بر زینب 


ملت عشق

۲۴
شهریور

کتاب ملت عشق را خواندم.

به نویسندگی خانمی ترک تبار بنام الیف شافاک.

کتاب دو بخشی است.

بخشی روایت زندگی شمس و مولانا

و بخشی روایت زندگی زنی چهل ساله بنام اللا در آمریکا.

قسمت شمس و مولانایش لطایف و ظرایف خودش را داشت، هرچند که رابطه شمس و مولانا هنوز هم در حجاب است اما داستان به قشنگی روایت شده است.

و نباید فراموش کرد که شمس و مولانا جزو عرفا و شاعران اهل تسنن بوده اند و نه از دسته علما و اولیالله که بخواهیم نقد مسلمانی شان کنیم.

داستان، داستان غلبه معنویت و عشق است بر تمام قردادهای مادی دنیا.

و شمسی که میآید و میخواهد مولانا را از هرچه منیت و تعلق است رها کند.

شمسی که مولانا را شاعر میکند.

و حالا بخش دوم:

زنی چهل ساله که همسر یک پزشک است و مادر سه فرزند و غرق در رفاه مادی.

اما این زن عشق ندارد.

همسر پزشکش، رابطه های متعدد دارد.

و رابطه این زن با همسرش قرار داری است.

یک زن که تمام سعی اش مادری و همسری است و چیزی کم نمیگذارد.

سرویس میدهد و سرویس میگیرد.

اما خالی از عشق است.

اللا با تشویق همسرش به ویراستاری کتاب شمس و مولانا میپردازد

کتابی که نویسنده آن فردی است به اسم عزیز.

عزیز یک فرد بی خدایی بوده  که در گذشته تا ته اعتیاد و... میرود اما یک روز به یک خانقاه میرسد و با فرقه صوفیه آشنا میشود و آرامشش را آنجا میجوید.

مسلمان میشود، ترک اعتیاد میکند و وجودش میشود پر از خیر و نیکی.

و اللا با خواندن کتاب شمس و مولانا و وبا وارد شدن رابطه ایمیلی با نویسنده، کم کم  عاشق عزیز میشود.

و  عزیز میشود شمس زندگی اللا.

اللا هم به تمثیل میشود مولانا.

اللا پشت پا میزند به تمام زندگی اش به خاطر عشقی که عزیز به او هدیه کرده است.. .

اما طول این زندگی یک سال بیشتر نیست چرا که عزیز به خاطر سرطانی که از قبل داشته، از دنیا میرود.

و اللا حس میکند همه اینها می ارزید به عشق و دنیای جدیدی که عزیز در مقابل چشمانش گشود.

بیشتر یاد سریالهای کلمبیایی افتادم.

برای قصه و حکایت خوب است اما با واقعیت جور در نمیاد.

واقعیت فرزند داشتن و مادری کردن و... .

شاید هم جور در بیاید و من درکش نمیکنم... .

عشق قدرت عجیبی دارد.

پ .ن: این روزها یک معیار قوی برای ارتباط با آدمها پیدا کرده ام

آنهم غیبت نکردن است

آدمهایی که حاضر نیستند در حد کلمه ای، پشت سر گویی کنند.

با این مدل آدمها خوبم و پر از انرژی مثبت میشوم.

خدا زیادشان کند... .

شهریور آرام

۰۶
شهریور

علی راه افتاد.

درست اواسط ده ماهگی.

و حالا هر لحظه در حال تمرین کردن و بال و پر گرفتن است.

دو  نهال جلوی چشمهایم قد کشیده اند اما هنوز هم تک تک کارهای علی برایم تازگی دارد و من با هر توانایی  تازه علی، فقط قدرت خدا را مشاهده میکنم و سجده شکر بجا می آورم.

حسین و نورا هم با هم میروند آموزش اسکیت، با اینکه برایشان از قبل کفش گرفته بودیم اما مجبور به خرید دوباره کفش اسکیت شدیم چرا که کفشها استاندارد لازم را نداشتند و خلاصه که اشتباه است که بدون مشورت لازم، کفش اسکیت و لوازم جانبی آن را  بخریم، آنهم از نوع نرمش(سافت)، و طبق نظر مربی،کفش اسکیت بایستی هارد باشد آنهم از نوع استانداردش.

اینکه دوتایی با هم در یک کلاس حضور دارند و پابپای هم پیشرفت میکنند، برای هر دویشان جذاب است و سعی میکنند که با هم تمرین کنند و عیب هایشان را با هم برطرف کنند.

و شهریور دوست داشتنی.. 

طبق لیستی که برای پیش دبستاتی نورا داده اند رفتیم برای خرید نوشت افزار.

خیلی از وسایل نورا از سال پیش، قابل استفاده است و یکسری دیگر هم مال حسین بوده که نو مانده  و قرار به استفاده مجدد شده است.

کلر بوک سال قبلش را آوردیم و کاربرگها را از پوشه های پلاستیکی جدا کردیم و کاربرگهایی که یک طرفشان سفید بود را نگه داشتیم و بقیه راهی بازیافت شد.

پوشه های پلاستیکی هم  دوباره وارد کلر بوک شد برای سال بعد.

مداد رنگها هم هنوز قابل استفاده اند و نیازی به مداد رنگهای جدید نیست.

تمام این فرایندها را برای نورا توضیح میدهم.

استفاده مجدد از یک برگ کاغذ و مداد و پوشه پلاستیکی و...باعث میشود که این تن خسته زمین کمی راحت تر نفس بکشد، نورا هم حالا برای خودش و خیلی کسانی که فلسفه نو نبودن وسایلش را نمیدانند زیبا تر از من استدلال میکند.

چه شد که انقدر مصرفی شدیم!

کاش انقدر که در تولید زباله و دور ریز مواد غذایی و به فنا دادن آب در این بحران بی آبی و مصرف غیر منطقی انرژی و منابع طبیعی رکورد دار دنیا  میشدیم، کمی تفکر و انصاف بخرج میدادیم در روش زندگی کردن هایمان.

پ.ن: والفجر و لیال عشر

قسم به سپیده دم و شبهای دهگانه

این شبها دارند به آخر میرسند 

دریابیم و حظ ببریم