آوای فاخته

روزی ظهور میکنی و می رسد بهار

آوای فاخته

روزی ظهور میکنی و می رسد بهار

آوای فاخته

دلم میخواهد هفت شهر عشق عطار را بگردم و
به گفته مولانا: آنچه یافت می نشود، آنم آرزوست
و اینجا را نقش میزنم برای فرزندانم
محمد حسین ۸۷/۱/۱۸
نورا ۹۱/۴/۱۴
علی ۹۵/۶/۲۹

بایگانی
آخرین مطالب

۴ مطلب در آبان ۱۳۹۶ ثبت شده است

دیکته

۱۵
آبان

علی جان، چهارده ماهه شده است.

نازنینی است این پسر برای خودش.

برای تک تک مان دلبری میکند.

چند روزی است که بند کرده ام به اعضای بدن.

چشم را نشانش میدهم و گوش و زبان را.

بعد هم میگویم جان مادر چشمانت کو؟

کجکی نگاهم میکند و راه خودش را میگیرد.

اما تا میگویم حسین، به سینه میزند.

تا مهر میبیند الله و اکبر میگوید و با سر ،به روی آن، شیرجه میرود.

 یک توپ را می اندازد جلوی پایش و مدام میگوید توپ.

تشنه هم که باشد یکیریز میگوید آب و لیوانها را نشانمان میدهد.

به آیفون میگوید بابا.

هرچی پدرش را نشانش میدهم و میگویم این بابای شماست اما باز هم به آیفون اشاره میکند و با لبخند میگوید بابا،

چرا؟ چون هر وقت آیفون زنگ میخورد همگی میگوییم بابا، بابا آمد.

بله، به این طفل های معصوم نباید دیکته کرد، باید عملا آموخت.

خوش بحال بچه هایی که پدرها و مادرهاشان صبورند و یک لحظه از اوقاتشان را به بطالت نمیگذرانند و همیشه منشا خیرند.

خوب بچه هایی تربیت میکنند.

خدایا ما را تربیت کن و به خودمان واگذار نکن.

گوشه دل

۱۴
آبان

ماییم و سخنرانیهای آقای حامد رضا معاونیان

این روزها

بهتر ازین نمیشود

@moaveniyan

دینداری

۱۰
آبان

خیلی هامان منبر میرویم، منبرهای خوب را دانلود میکنیم ولی الحق و الانصاف هیچ منبری برایم لذت بخش تر از نهج البلاغه نیست.

هر روز صبحم را با یکی از نامه ها، خطبه ها و یا حکمتهای حضرت شروع میکنم، حس میکنم تمام قد در مقابلش زانو زده ام و تمام وجودم شده دو گوش و حضرت برایم سخن وری میکند، پندم میدهد، امر و نهی ام میکند و من هم فقط سراپا گوشم شاید ذره ای به جانم نفوذ کند اگر حجابها بگذارند و ذره ای به مقام عمل رسد.

و غصه ام میگیرد از دینداری هایی که امروز به اسم دین داریم و داریم در آن غرق میشویم.

علم بی عمل، عالمانه سخن پراکندن اما با دست های تهی.

اسلام ، دین تفکر است، برای تمام کارهایت باید فکر کنی و انتخاب کنی و تو هستی و انتخابهایی که هم درین دنیا با آن محشوری و هم در آخرت.

تفکر هم رنج دارد ، صبوری هم دارد.

دنیای عجیبی داریم، به هر طرفش که نگاه میکنم به لرزه می افتم.

نه معاملاتمان معامله است، و نه انفاقهایمان انفاق؟چقدر شده که از بهترین چیزمان بگذریم انفاق کنیم، آنهم بدون منت.

چقدر انصاف داریم که با پیرامونمان همانگونه رفتار کنیم که دوست داریم با خودمان رفتار شود؟

دائما در حال کنش و واکنش هستیم اگر در فاز مثبتش باشد که چه قدر عالی!اما وای از روزی که در فاز منفی اش بیفتیم و لحظه ای هم عقب نشینی نداشته باشیم.

و شک ندارم که در یکی از بیمارترین سیستمهای اقتصادی دنیا هم بسر میبریم، چپاول و اختلاس و ربا.

و آنوقت خیلی از همین کشورهای پیشرفته دنیا با سیستم های مالی و اقتصادی که اسلام تعریف کرده کار میکنند و خبری هم از اقتصاد بیمار در کشورشان نیست.

کافیست آیات و روایات را زیر و رو کنیم تا ببینیم آفت جوامعی که اقتصاد بیمار دارند چیست و آنجاست که به عینه تمامشان را دور و برمان رویت می کنیم آنهم در روز روشن.

اگر هم بخواهی ترک وطن کنی که چندین عامل ریز و درشت مثل خار گلویت را میفرساید.

در معاشرت و روابط هم که روز بروز در حال پیشرفتیم.

چه آنها که لا دین هستن و چه آنها که مدعی دین هستند.

آنقدر راحت غیبت میکنیم ، ککمان هم نمیگزد و فراموش کرده ایم که اشد من الزناست.

طرف سرخاب سفیداب کرده، یکی رگ غیرتش به جوش میآید و دهان در گوش آن یکی میبرد و غیبت میکند و فحش میدهد به ظاهر طرف، خیلی مدعی ایمان هستی برو و  آرام در گوشش امر به معروف کن، نمیتوانی بنشین و با فحش و لعن، غیبت نکن.

یکی سرخاب سفیداب کرده و میرود مجلس امام حسین، آنهم دو دقیقه مانده به پایان مجلس، تنها احترامی که گذاشته شاید این بوده که سیاه پوشیده است و همان دو دقیقه هم که در مجلس است پای گوشی و بساط پچ پچ و خنده و...، و بعد هم فوروارد پیامهایی که جمع کنید بساط نذر و نیاز را و بروید زندانی آزاد کنید و... .

دل گیر است این مدل بودن ها و زندگی کردن ها و نفس کشیدن ها.

خدایا، چراغ راهمان باش.

ما ادعای دوستی اهل بیتی را داریم که مهجور مانده اند و ناشناس و فقط دوستشان داریم.

فقط، و فقط دوست شان داریم .

کتاب

۱۰
آبان

پس از کتاب ولادت، کتاب هندوی شیدا را از سعید تشکری خواندم.

کتاب کشش بالایی دارد اما یک جاهایی از کتاب برایم ناملموس بود خصوصا در معرفی آدمهایی که سراسر سفید و سیاه میشوند اما پیام کتاب، پیام ارزشمندیست و آن هم اینکه امام حسین، کشتی نجات خیلی از سرگشتگان در این دنیای بی و پیکر است هنوز.

کتاب گلهای معرفت از امانوئل اشمیت را هم خواندم.

قلم خیلی توانایی دارد و اینکه این نویسنده در یک خانواده بی دین رشد یافته و حالا در پی اعتقاد به خداست، در تمامی نوشته هایش مشهود است.

واقعا از خواندن کتابش لذت بردم و پیش بسوی خواندن آثار بیشترش.

حسین هم با شروع درس و مدرسه، کتاب خوانی اش به راه است.

دیروز ظهر با نورا کلنجار میرفتم که بخوابد، کتاب به دست کنار من لم داده بود و میگفت من هم میخواهم مطالعه کنم مثل شما...:)

دلمان غنج رفت.