آوای فاخته

روزی ظهور میکنی و می رسد بهار

آوای فاخته

روزی ظهور میکنی و می رسد بهار

آوای فاخته

دلم میخواهد هفت شهر عشق عطار را بگردم و
به گفته مولانا: آنچه یافت می نشود، آنم آرزوست
و اینجا را نقش میزنم برای فرزندانم
محمد حسین ۸۷/۱/۱۸
نورا ۹۱/۴/۱۴
علی ۹۵/۶/۲۹

بایگانی
آخرین مطالب

۳ مطلب در آبان ۱۳۹۷ ثبت شده است

آف

۲۳
آبان

من همیشه در خریدهایم دنبال آف ها و تخیفیف های خوب هستم.

البته نه از آن آفهایی که جنس های بنجل و به درد نخور را عرضه میکنند.

بنظرم جنس خوب و باکیفیتی که چندسال کار کند خیلی شرافتمند است.

اما جنس خوب هم غالب اوقات گران است مگر اینکه آف بخورد.

مثلا من سالهاست لباس بچه ها را از هپی لند و اینترنتی خرید میکنم.

هم ایرانی است با جنس نخی و عالی و هم نوع دوختش حرفه ای است و مهمتر از همه تخفیف هایی که شامل حال این لباسها میشود.

یا ازین مدل خرید های شگفت انگیز  از دیجی و...که واقعا ارزش خریدن دارد.

یا مثلا برای علی دوچرخه میخواستیم .

رفتیم سراغ دیوار و یک دوچرخه خیلی خوب و تمیز برایش پیدا کردیم که قیمتش کمتر از نصف قیمت نو آن بود اما با همان کیفیت.

این جور وقتها که یک خرید خوب و باکیفیت و ارزان میکنیم واقعا احساس شعف میکنیم.

البته همه دنیا به دنبال آفهایی ازین دست هستند.

اما همه آفها هم مادی نیست.

آفهای معنوی هم پیدا میشود.

مثل روزه داری درین روزها.

آنقدر کوتاه و شیرین است که آدم آرزو میکند تمام روزه های مانده بر گردنش را دراین ماهها ادا کند.

پیامبر فرموده انند:

زمستان بهار مومن است از شبهای طولانی اش برای شب زنده داری و از روزهای کوتاهش برای روزه داری بهره می گیرد.

...

پاییز امسال معرکه است از باران.

خدایا شکر.


تنهایی

۲۱
آبان

بشر ذاتا تنهاست.

و این تنهایی دارد روز بروز عمیق تر میشود.

و یک نماد آن لحظه هایی است که همه دور هم جمع شده اند اما در یک گوشه خزیده اند به درون گوشی هایشان... تنها در انبوه جمعیت.

و این تنهایی دارد روز بروز عمیق تر میشود چراکه داریم روابط اجتماعی واقعی مان را از دست میدهیم.

آخرین باری که تلفن را برداشتیم و زنگ زدیم  به رفیق جانی مان و یک دل سیر حرف زدیم و صدایش و حرفهایش را از عمق وجود شنیدینم کی بود؟؟

مال آن وقتهایی بود که اینستاگرام و... نبودند که بتوانیم یک لایک سطحی کنیم و دوتا ایموجی در برابر عکسهای هم بفرستیم تا نشان دهیم که هی.. ما هنوز هم رفیقیم.

خوش بحال آدمهایی که با وجود بهره مندی ازین فضاهای جدید ، از کیفیت روابط واقعی شان ذره ای هم کم نمیشود.

اما بشر باز هم به ذات خود تنهاست.

حالا میخواهد در یک خانواده انبوه باشد و یا نه در یک خانواده خلوت دونفره.

آخرش مزه تنهایی را میچشد.

نمیدانم چقدر این مدل آدمها را درک کرده اید؟ آدمهایی که کافیست زنگ خانه شان را بزنی و وارد حرم امنشان شوی.

تنها هستند اما تنهایی شان از نور و روشنایی و گرمای خانه چیزی کم نکرده و وقتی نگاه میکنی میبینی از غنای وجودشان است که به اینجا رسیده اند.

و نظم عجیبی که در زندگی شان موج میزند.

و ایمان قشنگی که حفظشان کرده است و توانسته اند به واسطه همین ایمان این تنهایی را دور بزنند.

آنقدر که دلت میخواهد لحظه ای به جایشان باشی و آرامش را تجربه کنی.

و این حس و حال بیشتر مال مسنهایی هست که تنهایند اما هنوز هم روی پا هستند.

از خدا میخواهم اگر که قرار به درازای عمر بود آنقدر از درون قوی شوم و آنقدر یادش جانم و لحظات تنهایی ام را پر کند که لحظه ای هم برای تنهایی ام اندوهگین نشوم.

اما بشر باز هم به ذات خود تنهاست.

و این یک حقیقت تلخ است درین دنیای مادی.

بهار اول

۱۹
آبان

دور وبرم خیلی شلوغ شده، بریز و بپاش بچه ها زیاد است هر چقدر هم سعی در قانونمند کردنشان دارم باز هم یک جایی از دستشان در میرود و میریزند و قسمت مهمتر ماجرا وقتی است که باید برای تک تکشان بگذارم، خصوصا نورا که کلاس اولی هم شده است.

و همین باعث شده که به کارها و علایقم کمتر برسم و همین رنج آور است.

دیروز اول ربیع بود و من چهارشنبه به آرزویم رسیدم و در خانه روضه گرفتیم.

استاد فروغی هم آمدند و برایمان منبر رفتند.

وسط روضه نورا را دیدم که تا مچ رفته بود در رنگ انگشتی و بقیه بچه ها هم به تبع ایشان دست و بالشان رنگی بود.

نمیدانستم گریه کنم یا بخندم.

موقع نهار هم حیاط را فرش کردیم و همه جا سفره انداختیم.

بالای صد نفر بودیم و با اینکه دست تنها بودیم اما به خیر گذشت.

استاد هم راجع به اخلاق و گستردگی آن که تا عدالت هم میرسد حرف زدند.

نمیدانستم باید آخر مجلس برای منبری که رفته اند چه کنیم.

همسرم گفت خشک و خالی که نمیشود دوساعت است که وقت گذاشته اند اما هر کاری که کردیم نیم نگاهی هم به پاکت ما نکردند .

گفتند من هیچ وقت از راه تعلیم دین ارزتزاق نکرده ام و من میمانم از منبری های بی سوادی که نرخ تعیین میکنند و آخرش هم نمیشود آنچه که باید بشود.

همیشه اول ربیع را دوست دارم.

روسریهای سیاه را جمع میکنم، پرچم سیاه را پایین می آوریم، نمیدانم باید راجع به ایام محسنیه  که به تازگی پر رنگ شده چگونه رفتار کنم اما حس میکنم قلبم تحمل این غم کشدار را ندارد.

خداوند اجر عزاداری های این دو ماهمان را ، فرج حضرتمان قرار دهد.