آوای فاخته

روزی ظهور میکنی و می رسد بهار

آوای فاخته

روزی ظهور میکنی و می رسد بهار

آوای فاخته

دلم میخواهد هفت شهر عشق عطار را بگردم و
به گفته مولانا: آنچه یافت می نشود، آنم آرزوست
و اینجا را نقش میزنم برای فرزندانم
محمد حسین ۸۷/۱/۱۸
نورا ۹۱/۴/۱۴
علی ۹۵/۶/۲۹

بایگانی
آخرین مطالب

۷ مطلب در مهر ۱۳۹۳ ثبت شده است

هاویه

۲۹
مهر
شب است و لحظه خواب محمدحسین...
دو نفری روی تخت خوابیده ایم و  کتاب بهار را میخوانیم و نوبت به حفظ سوره قارعه رسیده است
در نقاشی سوره قارعه یک آدم را کشیده است که در بهشت برین است و آدم دیگری را که آتش احاطه اش کرده است
هیچ وقت برای محمدحسین از آتش و جهنم حرفی نزده بودم
اما سوره قارعه به او یاد داد که در جهنم جایی وجود دارد که نامش هاویه است و بعد هم میگوید تو که از ماهیت آن خبر نداری؟ آنجا آتش های سوزان است!!
برایش مثال میزنم و میگویم اینها نمود اعمال انسانهایی است که در دنیا با کارهایشان زندگی دیگران را به آتش کشیده اند و نابود کرده اند
مثل قاچقاچیان مواد مخدر که با تجارتی که میکنند زندگی ها را به طلاق و جدایی میکشند و در واقع آتشی در خانه ها برپا میکنند
چند تا مثال دیگر هم میزنم و میگویم اماخدا عادل است و نمیگذارد که رفتار زشت این آدمها بی پاسخ بماند
و حسین هم یک دفعه مثال خودش را میزند
میگوید مثل همین اسید پاش ها که این روزها تو صورت زنان اسید پاشیده اند و صورتشان را آتش زده اند اینها هم در جهنم میروند قسمت هاویه...
قلبم تیر میکشد، صورتش را میبوسم و میگویم برای همه دعا کن و از اتاقش بیرون می آیم
نمیدانم اینها از کجا پیدایشان شده و چرا تا به حال به دام پلیس نیفتاده اند؟؟
یک نفر قربانی هم زیاد است چه برسد به چندین نفر
یادم به گفتگوی آقای شهاب مرادی در برنامه خندوانه می افتد که میگفت امنیت کشور ما بی نظیر است به طوریکه زنها میتوانند سوار بر ماشین در جاده های کشور حتی در نیمه های شب هم تردد کنند بی هیچ مشکلی...
دلم میخواهد با تمام ارادتی که به ایشان دارم بروم و در سایتشان پیغام بگذارم که حاج آقای مرادی چشمتان شور بود
نا امنی این روزهای شهر، امانمان را بریده است

قضاوت

۲۶
مهر

صدای زنگ خانه در این ساعت از روز یعنی که پسرم از مدرسه برگشته...

در را باز کردم و طبق قول و قرار همیشگی مان که از همان پایین پله ها  آرام آرام، بالا میآید برایش شعر خواندم و قربان صدقه اش رفتم او هم طبق معمول ریز ریز میخندد تا به من برسد..به من و نورا

مراسم استقبالمان که تمام شد  آمده کنار دستم و می گوید: مامان، توی مدرسه که هستم بعضی وقتها خیلی دلم برایت تنگ میشود، از صبح تا ظهر که من خونه نیستم شما چه احساسی داری؟

انگار که شخص سومی این سوال را از من کرده باشد، به هیجان آمدم و آمدم که بگویم وقتی که تو میروی میتوانم برنامه های صبحگاهی مورد علاقه ام راببینم و دیگر مجبور نیستم به خاطر همراهی ات برنامه های کودک را تماشا کنم..آمدم بگویم وقتی تو میروی نورا هم کمی آرامتر میشود و کش و قوس هایمان کمتر میشود و بیشتر اوقات او کار خودش را میکند و من هم کار خودم را...آمدم بگویم وقتی تو نیستی و نورا هم خواب است من میروم سراغ کتابهای نخوانده و منتظر خواندنم و با کلی تمرکز به کارهایم میرسم...

آمدم بگویم...

اما چشمهای قل قلی و خسته اش را که دیدم به خودم  آمدم و گفتم: وقتی که نیستی خانه مان سوت و کور میشود و جای خالی ات، را هیچ چیز و هیچ کسی نمیتواند پر کند، و من هم دلم برایت خیلی خیلی تنگ میشود

راستِ راست، حق و حقیقت...


پ.ن: محمد حسین چند ماهی بود که این کفشها را نشان کرده بود و برای داشتنش خیلی مصر بود، هر وقت این مدل کفشها را پای بچه ای میدیدم ، سلیقه پدر و مادرش را توی دلم مذمت میکردم و دلم به حال بچه میسوخت و حالا پسرک من این کفشها را با شلوار لی می پوشد و قدر یک دنیا ذوق میکند

هر وقت خواستی در باره ام قضاوت کنی اول کفشهایم را بپوش وبه جای من راه برو....همین

نوشته ای از هومن شریفی:

هیچ کشوری کوبانی را جزئی از خودش نمیداند

کردند و سنی ....

همین کافیست کشورهای دور و برش، چشمشان را بندند

که از کرد ها زخم ها خورده ایم ....

ترکیه مرزش را هم می بندد

مبادا کردهای کشورش بروند خیلی اتفاقی از هم نسل هایشان دفاع کنند

پایگاه نظامی آمریکا در ترکیه مجهز به 40 هلی کوپتر آپاچی است

که قوی ترین جنگ افزار هوایی در حال حاضر برای مبارزه های چریکی و خیابانی است ....

و کوبانی دارد با گریه و ترکش و غیرت

کوچه هایش را یکی یکی از دست می دهد .......

اما هیچ کدام آنها در حوالی کوبانی پرواز نمی کنند.........

و داعش ..........

نیرویی که نه تنها از دوربین ها فراری نیست بلکه با افتخار

رو در روی تمام جهان سر از گردن جدا می کند

و سرباز هایش در رویایشان

به لحظه همخوابگی با دختران کرد می اندیشند ...

یا در گفتمانی مدرن تر آنها را به کنیزی می برند ..........

و جهان چه می کند ؟؟؟؟؟

نگاه ... نگاه ... نگاه .......

آمریکایی که زمین تنها زیر یک ناو دریایی اش گرد دیده می شود.... نگاه می کند

روسیه که از داعش نفت می خرد .......... نگاه می کند

ترکیه که گروگان هایش را معاوضه می کند ... نگاه می کند .............

و روز به روز برق چاقو به گردن نزدیک تر ............

و مسلما هیچ کس در آینده از سازمان حقوق بشر

از کاندیداهای بعدی ریاست جمهوری کشورهاییکه

 که خود را مدعی حقوق بشر می دانند

هیچ نخواهد پرسید .......

دنیا همینقدر کثیف است ....

پدرم همیشه راست می گفت .... سیاست کثیف ترین مفهوم دنیاست

حالا همگی به سان سال نوی میلادی

به شمارش معکوس می نشینیم

در میدان های بزرگ شهر .... تا آخرین دختر کوبانی

آخرین گلوله اش را برای خودش نگه دارد

که هرگاه مطمئن از محاصره شد ...

شقیقه اش را از درد عدالت دنیا آزاد کند

کوبانی هم می رود ...

و آب از آب هیچ دولتی تکان نخواهد خورد .....

و سازمان حقوق بشر همچنان با اسم قدیمی اش فعالیت می کند ........

و یوتاب های کوبانی آرام آرام

زیر دست های اسکندر گونه ی داعش با گلوله / عروس می شوند .........

علی که باشی برایت فرقی ندارد یتیم چشم به راهت مسلمان است یا مسیحی یا یهودی . کیسه را می گذاری و میروی...

علی که باشی برایت فرقی ندارد که خلیفه مسلمینی یا یک شاکی ساده، میروی دادگاه و چون شاهد نداری حکم به نفعت نمی دهند وبرایت فرقی نمی کند او که همراهش به دادگاه رفتی مسیحی بود اصلا ....

علی که باشی برایت فرفی نمی کند خلخال از پای زن مسلمان درآورند یا یهودی، فقط میگویی اگر دق کنی از این خبر حق داری ...

علی که باشی برایت فرق نمی کند او که از بیت المال امانت گرفته دخترت است یا هر کس دیگر ، ابرو درهم می کشی و مؤاخذه اش می کنی ...


علی که باشی برایت فرقی نمی کند او که ازتو کمک خواسته و سهم بیشتری از بیت المال می خواهد عقیل برادرت است یا دیگری، آهن گداخته را به جان می خری تا او را پشیمان کنی...

علی که باشی حتی کعبه هم برایت سینه می شکافد و به آغوشت میکشد... 

الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین بولایت علی(ع)

کودک

۱۷
مهر

امروز، روز جهانی کودک بود

کودکانی که مالک حقیقی شان تنها، خداست و آنها در دستان ما، امانتند، و ما امانت دار آنها هستیم اگر که حمایتشان کنیم و مشاورشان باشیم برای ساختن فرداهایشان

در خیلی از نقاط دنیا، کودکان حقوق ویژه ای دارند که این حقوق اجرا هم میشود، حقوقی که باعث میشود که خانواده ها این امانتی بودن کودکان را به وضوح حس کنند و دیگر اجازه این را نداشته باشند که هر جور که دلشان می خواهد با کودکانشان رفتار کنند. 

کودکان ما وقتی شاد میشوند که دنیای کودکانه آنها را، ما آدم بزرگها، ببینیم و درک کنیم.

پیامبر ما، پیام آور مهربانی بود، به ویژه برای کودکان

پیامبر ما، تمامی کودکان را در آغوش میگرفت و میبوسید

پیامبر ما،  زودتر از کودکان به آنها سلام میکرد و به احترام کودکان تمام قد می ایستاد

پیامبر ما، نمازهای جماعتش را به خاطر کودکان، کوتاه برگزار میکرد

پیامبر ما، مرکب بازی کودکان میشد و اگر حس میکرد کودکی در راه رفتن ناتوان است اورا تا رسیدن به مقصد، بر دوش مبارکش سوار میکرد

 پیامبر ما،به ما سفارش کرده  که به قولی که به فرزندانتان میدهید وفادار باشید

مولایمان علی از ما خواسته که برای همراهی با کودکانتان، کودکی کنید

و همه اینها کودکان ما را شاد می کند

کودکان تنها گروهی از جامعه هستند که از حقوقشان نا آگاهند وبه دنبال احقاق آن هم نیستند و روز کودک شاید تنها روزی باشد که صاحبان آن ، نه آن را به یاد می آورند و نه انتظار سپاس از کسی را دارند

کاش همه کودکان ما شاد باشند

کاش خواب هیچ کودکی را بوی خون و باروت آشفته نکند

کاش چشمان هیچ کودکی را، تنش های پدر و مادرش گریان نکند

کاش لحظه های هیچ کودکی در فقدان پدر و مادرش، تیره و تار نشود

کاش، هیچ کودکی نان آور خانه اش نشود

کاش هیچ کودکی با درد های عمیق، قد نکشد

کاش...

حسین نازنینم، مادرت را به کودکی ات ببخش اگر که گاهی رویاهای تو را نادیده می گیرد و دنیای زیبای تو را قاطی دنیای آدم بزرگها میکند.

نورای مهربانم، من را به پاکی معصومانه ات ببخش اگر که در مقابل تمام انرژی و هیجان های کودکانه ات کم می آورم و گه گاه از یادم میرود که باید پا به پایت کودکی کنم... .

روزتان مبارک

روز کودکانمان مبارک

الهی که سالم و صالح باشند همه شان...

                           

عکس: تماشای رژه مورچه ها، وقتیکه سوسکی را با خود میبرند، گوارای دنیای کودکی تان

کل مراسم حج را در خوش بینانه ترین حالت، شاید بتوان سه روزه تمام کرد

زمان اصلی حج واجب بعد از محرم شدن، از ظهر نهم ذی الحجه شروع میشود که با دو روز وقوف در صحراهای عرفات،مشعر و منا همراه است و تا آخر روز دهم( عید قربان ) ادامه دارد

پایان حج هم در بازگشت به شهر مکه است و طواف وداع، که میتواند فردای همان روز انجام شود

خلاصه اینکه کل زمان حج می تواند در سه روز خلاصه شود که دو روز وقوف آن، حتما باید در نهم و دهم ذی الحجه انجام شود اما حاجیان برای بازگشت به مکه و تمام کردن حج تا پایان ماه ذی الحجه فرصت دارند...

تمام سختی و ریاضت و بهره حج همان دو روز است

همان دو روزی که با دعای عرفه در صحرای عرفات شروع میشود و تو هستی و خدای خودت که تو را در دل یک صحرای بزرگ رها کرده است تا راه بروی و فکر کنی، قدم بزنی و ذکر بگویی و گاهی بنشینی و نگاه کنی به این صحرای عظیم که در دل خودش قیامتی برپا کرده از میلیونها انسان سفید پوش که قصد حج کرده اند و همگی شان این دو روز را در دل این صحرا هستند

خیلی ها هستند که آرزوی حج به دلشان مانده و گاه تا پایان عمر هم بر دلشان می ماند

وقتی که بضاعت سفر نیست، وقتی که بیمار هستی، وقتی که بیمار دار هستی، وقتی که مسئولیتت آنقدر پر رنگ است که نبودن یک ماه ات، عملاٌ غیر ممکن می شود، وقتی که حالا حالا ها باید در صف انتظار بایستی....

تو می مانی و یک آه بزرگ که در لحظه بدرقه دوستان و آشایانت به دلت نشست و تو می مانی و یک حسرت عمیق وقتیکه سپید پوشان را نظاره میکنی...

در جایی خواندم که خداوند خطاب به حضرت داوود (ع) فرموده است :"اگر آنان که از من روی برتافتند

میدانستند که چقدر مشتاق دیدارشان هستم ، هر آینه از شوق جان می سپردند"

و تو با تمام اشتیاق و آه و حسرتی که در دلت موج میزند شک نکن

شک نکن که خدا  خیلی خیلی خیلی دوستت دارد

قصه غریبی است اما

ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود...



مولانا

۰۹
مهر

دیروز هشتم مهر بود و روز مولانا. قرن ها از پی قرن گذشته است و او هنوز در پی انسان می گردد.

دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
گفتند:" یافت می نشود جسته ایم ما"
گفت :" آنکه یافت می نشود آنم آرزوست"

این گشتن ها و این جستن ها و این نیافتن ها بر ما مبارک 
اگر که انسان مان آرزوست...

پ.ن:

گفتم ای عشق من از چیزِ دگر می ترسم
گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو ..

مولانا

...

تفاوت

۰۵
مهر

دیروز با بچه ها به پارک رفتیم

پارک پر شده بود از خنده و شادی بچه ها که در بینشان چندین کودک افغان هم گرم بازی بودند

بچه ها پاکی خودشان را داشتند و برایشان مهم نبود که هم بازی شان کیست

اما بودند پدر و مادرهایی که با نگاه غضب آلود به این کودکان افغان نگاه میکردند و بعضا با چشمهایی نگران مراقب بودند که مبادا تنه کودکانشان به تنه این کودکان غریبه برخورد کند...

غرق در افکارم بودم که گریه نورا بلند شد و دیدم  بالای سرسره بلندی ایستاده و کمی میترسد

اتفاقا یک دختر افغان ده دوازده ساله هم کنارش بود...نگاهش کردم و گفتم:خاله جون، میشه دختر من رو کمک کنی پایین بیاد؟

نمیدانم چه چیزی گفتم که آنقدر سر شوقش آورد که تا وقتی که ما در پارک بودیم چشم از نورا بر نمیداشت و موقع لیز خوردن از سرسره ها، مثل یک خواهر مهربان نورا را در آغوشش میگرفت و هر چند وقت یک بار هم میامد سراغ من که خاله جون چه دختر بامزه ای داری...خاله جون من مراقبش هستم نگران نباش و...

دنبال ریشه یابی این نیستم که چرا بعضی از ما ایرانی ها، انقدر خود بزرگ بین هستیم

اما میدانم که همین افغانها در سرتاسر دنیا پخش اند مثل خیلی از ایرانیها

در خیلی از جوامع پیشرفته و مهاجر پذیر دنیا هم زندگی مییکنند، اما در بیشتر این کشورها کسی برایشان پشت چشم نازک نمیکند، تحقیر نمی شوند و سر در بعضی از پارکها و استخرها هم برایشان نمی نویسند ورود شان ممنوع است و مجبور نیستند با هر سطح تحصیلات و استعداد و توانایی هم که دارند فقط و فقط در مشاغل سخت و سطح پایین مشغول به کار باشند

بعضی از مردم جامعه ما آنها را نمی پذیرند چونکه آنها با ما یک سری تفاوتهای ظاهری دارند

اما واقعیت اینست که برای خیلی از مردم ما وجود این تفاوتهای ظاهری بین خودشان خیلی پر رنگ است چه برسد به غریبه ها

شاید این بعضی در اقلیت باشند اما نوع نگاه و رفتارشان آنقدر پررنگ میشود که افکار غالب مردم را هم تحت تاثیر قرار میدهند و گاه یک جامعه شهرت جهانی پیدا میکند به داشتن همین تفکرات خاص...

از همان زمانهای قدیم که قداره کشها سر کوچه ها می ایستادند که مبادا افراد غیره وارد کوچه و محله شان شود

 و ازدواجهای قومی قبیله ای که پذیرای فردی دیگر از قومی دیگر نبودند

تا همین حالا...

تا همین حالا که عده ای هنوز هم به لهجه ها و منش های ساختگی مردم شهرهای دیگر میخندند و در دلشان هم احساس غرور میکنند که با آنها متفاوتند

تا همین حالا که عده ای تحمل این را ندارند که فرزندشان همسری انتخاب کند که تفاوتهای موقعیتی و مادی با خودشان داشته باشد و اگر هم ازدواجی سر بگیرد  منتظرند تا در موقعیتهای مناسب این تفاوتها را به طرف مقابلشان تفهیم کنند که مبادا جایگاه اولیه اش را فراموش کند

تا همین حالا که عده ای میروند اسباب جهاز و سیمونی دیگران را دانه به دانه شماره میکنند تا اگر تفاوتی هست آنرا در ذهنشان حک کنند که مبادا موقع باز گویی و غیبت، آنرا از قلم بیندازند

وقتی این تفاوتهای مادی برای همین عده کم، پر رنگ میشود و ارزشی  بی جا پیدا میکند، این حس خود بزرگ بینی و توهم مربوط به آن آنقدر رشد میکند که به راحتی در ذهنشان، دیگران را تحقیر میکنند و نسبت به آنها نامهربان میشوند

آنقدر نامهربان و سرد که دیگر پشت چشم نازک کردن هایشان برای چشم بادامی های کشور همسایه، اصلا دیگر به چشم نمی آید



پ.ن:

«یَأَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَکُم مِّن ذَکَرٍ وَأُنثَى‏ وَجَعَلْنَکُمْ شُعُوباً وَقَبَآئِلَ لِتَعَارَفُواْ إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ» 

 اى مردم! ما شما را از مرد و زن آفریدیم و شما را تیره ‏ها و قبیله ‏ها قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید، همانا گرامى‏ترین شما نزد خدا، با تقواترین شماست، و البتّه خدا داناى خبیر است.