آوای فاخته

روزی ظهور میکنی و می رسد بهار

آوای فاخته

روزی ظهور میکنی و می رسد بهار

آوای فاخته

دلم میخواهد هفت شهر عشق عطار را بگردم و
به گفته مولانا: آنچه یافت می نشود، آنم آرزوست
و اینجا را نقش میزنم برای فرزندانم
محمد حسین ۸۷/۱/۱۸
نورا ۹۱/۴/۱۴
علی ۹۵/۶/۲۹

بایگانی
آخرین مطالب

۳ مطلب در خرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

ماه

۲۹
خرداد

 این ماه را خیلی دوست دارم

و حس میکنم که تمامی دوست داشتنم ازین ماه را سعدی درین بیت آورده است:

اندرون از طعام خالی دار              تا درو نور معرفت بینی

نوری که قرار است به قول عرفان نظر آهاری سیرمان کند.

و سحرهای این ماه، بی نظیرند، نزدیک ایوان خانه، سفره سحرت را پهن کنی و دعای سحر را زمزمه کنی و نسیم خنک بامدادی هم بر جان خسته ات بوزد.

سحرگاهان، هر از گاهی، میروم داخل ایوان و دور و برم را نگاه میکنم...

تمام خانه ها و ساختمانها را.

کوچکترین کورسویی که از خانه ای میبینم خدا را شکر میکنم و از خدا روزی را طلب میکنم که سحر های رمضانش، تمام خانه های شهر چراغان باشد و آسمان پر از شود از زمزمه دعا و مناجات.

حیف است که سحرهای ماه رمضان را حتی اگر قادر بر روزه گرفتن نیستیم، در خواب ببینیم.


پ.ن: در کنار این حدیث میتوان زندگی کرد و جان داد:

مردم به جهت کارهای نیک خود بیشتر زندگی می کنند تا عمرهای خویش و به واسطه گناهانشان بیشتر می میرند تا به مرگ های مقررشان.

امام صادق(ع)

و من حس میکنم این همان حکایت دلهای مرده ایست که هنوز، نفس می کشند.

و یک نکته: 

شرم میکنم با ترازوی کودک گرسنه کنار خیابان، سیری ام را  وزن کنم!

 ای کاش درین یک ماه خودمان را موظف می کردیم که از اذان صبح تا غروب آفتاب فقرا را سیر کنیم نه این که گرسنگی و تشنگی کشیده تا فقط رنج آن ها را درک نماییم!



خواهر من

۱۷
خرداد

نورا چند گاهی است که با جملات قصارش مرا هیجان زده می کند.

میگوید و در چشمانم نگاهی میکند و بعد هم ریز ریز میخندد و میرود دنبال کار و زندگی اش.

آنهم جملاتی که نمی دانم معنی همه شان را می داند یا نه... .

درست مثل خود ما.

جملاتی که در طول روز، در برخورد با دیگران و برای دور و بری هایمان بکار می بریم که خیلی وقتها می تواند بار منفی داشته باشد و خیلی وقتها هم بار مثبت.

خیلی وقتها فکر می کنیم و میگوییم و خیلی وقتها هم فقط میگوییم و بعد هم غصه و پشیمانی که چرا اصلا گفتیم.

به نظرم درست حرف زدن، از آن هنرهای نابی است که خیلی هایمان نیاموخته ایم.

و شاید هم تعقل پیش از سخن گفتن را... .

خیلی ها زبان تندی دارند و خیلی ها آنقدر رک و صریحند که دل آدمی را میزنند.

خیلی ها در حاضر جوابی آنقدر قدرند که حس می کنند همیشه برنده اند و به این خصلتشان گاهی افتخار هم میکنند.

خیلی ها زبان طنز نمکین دارند اما خیلی ها هم زبان طنزی دارند که تلخ است و پر از طعن، آنقدر تلخ که دلت میخواهد هیچ وقت شوخ طبعی طرف مقابلت گل نکند.

این جور آدمها، کم کم در ذهن بقیه آدمها منزوی می شوند.

مادر بزرگی داشتم که همیشه در کودکی ام به من می گفت قبل از اینکه حرفت را بزنی، حتما تک تک حرفهایت را مزه مزه کن، و اگر خوش مزه نبود حتما فراموشش کن.

اما خیلی ها هم هستند که به تعبیر همیشگی خودم، بهارند، حرف که میزنند یک نسیم خنک و دل افزایی می وزد و شش دانگ حواست را جمع میکنی که تک تک جملاتشان را در قلبت بنشانی.

 نورای ما هم این روزها بهاری است .

آنقدر بهاری که با تک تک جملاتش همه مان را غرق مهربانی میکند.

دیروز آمد کنارم نشست و گفت: من خواهرت هستم، خواهر مامان، خواهرت رو دوست داری؟

برای منی که خواهر ندارم این جملات یعنی پرواز... .

پ.ن: نیمه شعبان به آسمان نگاه کردم و قرص ماه زیر ابر کامل بود....حس کردم که چقدرررر کم داریم او را....

سومین  شعبان هم به نیمه رسید و ما سومین شمع را هم برایت روشن کردیم نورا جان.

خداوندا ترا سپاس




دفتر خاطرات

۰۳
خرداد

محمد حسین یک دفتر خاطرات دارد.

ازآن مدل دفترهایی که برای ما دهه ۶۰ ای ها خیلی معنادار تر است تا بچه های امروز.

از آن مدل دفترهایی که تمام دوستان و نزدیکانت، برایت چند خط به یادگار می نویسند و تنها با همین چند خط یک دنیا دوستی و همدلی و انرژی مثبت است که به جان آدمی می نشیند.

حسین آنقدر دفترش را دوست دارد که هرچند وقت یکبار مینشیند و تمامی نوشته ها را با لذت می خواند.

هفته قبل هم که هفته آخر مدرسه بود، چندین بار دفترش را به مدرسه برد تا معلمها و دوستانش هم برایش بنویسند.

در کنار تمام دوست داشتن ها و تمجیدها و تعاریف و سفارشهایی که در بیشتر خاطرات نوشته شده توسط بزرگترها به چشم میخورد، نوشته های بچه ها، جور دیگری بود، نوشته هاییکه زیادی صاف و ساده بود.

یکی از دوستانش، برایش نوشته بود :صداقت دوستت ندارم و زیر آن هم کسی را کشیده بود که یک مشت به صورت طرف مقابل میزند.

علتش را هم که پرسیدم پسرم گفت اتفاقا ما خیلی هم همدیگر را دوست داریم اما آن روز سر یک مسئله ای، اختلاف پیدا کردیم و.... .

در کنار تمام نوشته ها، این نوشته را خیلی خیلی دوست داشتم چونکه این مدل نوشتنها یعنی ته ته دنیای کودکی، یک دنیای بدون نقاب و بدون کینه، یعنی اگر امروز به هر دلیلی دوستت نداشتم، فردا فراموش میکنم و باز هم دوستت خواهم داشت اما احساسم را هم پنهان نمی کنم و نقابی نمیزنم، و من همیشه خودم هستم... .

خوش بحال بچه ها، با این دنیا بی نقاب و دوست داشتنی شان... .