آوای فاخته

روزی ظهور میکنی و می رسد بهار

آوای فاخته

روزی ظهور میکنی و می رسد بهار

آوای فاخته

دلم میخواهد هفت شهر عشق عطار را بگردم و
به گفته مولانا: آنچه یافت می نشود، آنم آرزوست
و اینجا را نقش میزنم برای فرزندانم
محمد حسین ۸۷/۱/۱۸
نورا ۹۱/۴/۱۴
علی ۹۵/۶/۲۹

بایگانی
آخرین مطالب

۳ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

شکسته

۳۰
تیر

کتاب که می خواهم بخوانم، کلی در اینترنت جستجو میکنم و نقدها و دیدگاههای مربوطه را می خوانم و اگر که به دلم نشست میروم سراغ کتابخانه.

علت اصلی آن هم کمبود وقت است، وقت اضافه ای ندارم که کتابی را تا انتها بخوانم و بعد هم بفهمم که حیف ازین وقت گرانبها... .

دیروز گوشی ام را برداشتم و برای تمام دوستان اهل کتابم پیامی فرستادم که یک کتاب خیلی خوب به من معرفی کنید؟

همین کار، در گشوده ای شد که یادمان بیفتد که چقدر دلتنگ هم شده ایم اما چقدر هم دور افتاده ایم از هم... .

این راههای ارتباطی جدید، همان قدر که کمیت ارتباط ها را بالا برده است از کیفتش کم کرده است.

در این راههای ارتباطی جدید، صدا و احساس آدمها، ذره ذره گم میشود.

القصه کتابها را دسته بندی کردم و در سایت هم بعد از بررسی موجودیت کتابها، کدهایشان را یادداشت کردم که بروم کتابخانه برای امانت.

درین اوج تابستان و دراین گرمای داغ کویر، آسمان دیروز، چندین ساعت برایمان بارید.

آنقدر خنک و دلپذیر، که مثل یک هندوانه خنک، به دلمان چسبید.

این روزها، تمرین شکسته میکنم.

این روزها حس میکنم ،ترکیب زدن شکسته جزو سخت ترین اما قشنگ ترین کارهای دنیاست.

اما وقتی که ترکیب میزنی و کار تمام میشود، حس میکنی که چلیپا به سماع در می آید و از روی صفحه پرواز میکند.

یکی از چلیپاها را به مادرم نشان دادم و نظرش را خواستم، نظر مادرم این بود که خیلی زیباست اما صد حیف که قابل خواندن نیست، به استاد گلشنی که انتقال دادم نظر جالبی داشتند.

استاد گفتند که ممکن است روزگاری برسد که هنر بافتنی و ... را دردست کسی نبینی و فقط در انحصار یک عده خیلی خاص باشد و بچه های آن دوره شاید از دیدن میل بافتنی اصلا تعجب کنند.

ایشان گفتند روزگاری بود که خط شکسته، خط روزمره ایرانی ها بود و حالا امروزی آمده که ما از خواندن آن هم ناتوانیم.


هر کس توانست بخواند متن شعر را برایم بفرستد.

پ.ن: اینجا و اینجا را بخوانید.


راه

۱۵
تیر

قصه آدمهایی که نه الکی و یک هویی بلکه کاملا فکورانه و آگاهانه، متحول و مذهبی می شوند، همیشه برایم جذاب بوده و هست.

قصه زندگی مرد ایرانی که ساکن امریکا است و دیروز در برنامه ماه... به تصویر کشیده شد، و معجزه هدایت گری قرآن و برداشتهای لطیفی که او از آیات قرآن داشت، برایم خیلی جالب و قشنگ بود.

برنامه مستند از لاک جیغ تا خدا را هم میبینم، قصه دخترانی که عالمانه و آگاهانه به دین و حجاب رسیده اند.

شکی درین نیست که  مسلمانی و اصول دین، قابل تقلید کردن نیست.

شاید، یکی از دلایل داستان غم انگیز کم رنگ شدن مذهب در جامعه ما و خیلی از جوامع اسلامی، همین باشد.

خیلی راحت تقلید کرده ایم اصول دین را، از همان بچگی.

و شاید یکی از دلایل اشتیاق به مسلمانی و موج فراگیر  اسلام در مقابل سایر ادیان ، در جوامع باز، همین تحقیق و تفکر باشد.

آن روزهایی که خودم با حجاب شدم، به جز حمایت گرم مادرم و پدر بزرگ و مادر بزرگم،  کسی مدال افتخاری به من نداد و در مقابلش فقط پرسش بود و چرا....

من هم خودم را مسلح به علم کردم و از همان بچگی میخواندم، قرآن، قران، قرآن

شریعتی ، مطهری، الهی قمشه ای... .

اصلا دلم غنج میزد برای بعد عرفانی مذهب، ضمن اینکه هیچ وقت هم دلم نمی خواست که در مقابل چراهای اطرافیانم، مستاصل بمانم، و بیشتر از همه اینها با خواندن و تحقیق، خودم دلگرم میشدم به دانسته ها و داشته هایم و به انتخاب درستی که داشته ام.

خیل کثیری از خانواده های محکم و مذهبی را دیده ام که بچه هایشان راه دیگری را رفته اند.

این هم نوعی تحول است و انتخاب که نمی توان نادیده اش گرفت ضمن اینکه اجبار در باورهای مذهبی هم، پیامدهای خاص خودش را دارد.

و اصولا بشر هم مجبور آفریده نشده است ، و این را خود خداوند هم در قران اشاره کرده است.

 امروز من بچه هایم را دارم که آنها هم قطعا، فردایی را دارند که پر از راه است و انتخاب.

در نگاه فرا مادری، به آنها حق میدهم که فقط خودشان انتخاب کنند و در نگاه مادری، دلم شور میزند برای انتخابهایشان.

در نگاه مادری دستهایم را بر زانو میگیرم و بلند می شوم و تمام تلاشم را میکنم که از همان کودکی که خیلی چیزها درونی میشود و ملکه، زیبایی های این راه و انتخاب را، خوب نشانشان دهم. 

این وظیفه امروز من است و برای فردا هم میدانم که خدا خودش بسی بزرگ است و بزرگی میکند.

پ.ن اول: از میان تمام قسمتهای لاک جیغ این قسمت را خیلی دوست داشتم، پر از نکته های ناب است.

پارت اول

پارت دوم

پ.ن دوم: دیروز تولد نورا بود و طبق قراری که با هم داشتیم، رفتیم شهر کتاب و یک خرید مشقت بار اما لذت بخش، برای دختری که عاشق کتاب است انجام دادیم و باز هم نگاه مهربان فروشنده ها وکتاب دارها که از بازیگوشی دخترمان می گذرند و با مهربانی، بارجمع کردن کتابهای به هم ریخته را به دوش می کشند... .




خانه دوست

۱۰
تیر

حدود پانزده سال پیش بود که مادر یکی از دوستانم که به حج مشرف شده بود، یک تکه پارچه سفید برایم به سوغات آورد.

پارچه های خیلی زیادی داشتم که برایم بی استفاده بود، هر سال موقع تمیز کردن کمد ها که میشد پارچه ها را برانداز میکردم و تعدادی را از دایره خودم خارج میکردم.

اما این یک تکه پارچه را خیلی دوست داشتم، با اینکه میدانستم به هیچ کارم هم نمی آید.

گذشت تا اینکه امسال در حرم حضرت معصومه دختری را دیدم که چادری به سر کرده که پارچه اش مثل پارچه دوست داشتنی ام بود.

کلی برای نورا ذوق کردم و پارچه را بریدم و یک چادر بامزه برای نورا درست کردم.

و حالا در این روزهای ماه مبارک، بیشتر روزها را برای نماز مغرب به مسجد نزدیک خانه مان می رویم.

نورا هم چادر توری اش را به سر میکند و یک بادکنک به دستش میگیرد و خیلی خوشحال به مسجد می آید.

گاهی با من نماز می خواند و گاهی هم وسط نماز می رود دنبال بادکنک بازی اش با بقیه بچه ها... .

حسین هم با پدرش میرود قاطی مردها و نمازش را تمام و کمال می خواند و بعد هم با دوستانش، در حیاط مسجد می دود و کلی از انرژی های درونی اش را آزاد میکند.

مسجد مان را خیلی دوست دارم، همیشه تمیز و مرتب و با برنامه است، اصلا وقتی می رویم دل همه مان باز می شود، راستی راستی خانه خداست.

پ.ن:

راس الایمان الاحسان الی الناس

 اساس ایمان، نیکی کردن به مردم است.

امام علی

و چقدر تو خوبی مولای من.... .