من هیچ وقت نتوانستم زایمان طبیعی را تجربه کنم.
چیزی که همیشه آرزویش را داشتم.
و دلیل آن هم خطای بارز پزشکی بود که باعث زایمان زودرس محمدحسین شد.
پسرم در خون غوطه ور بود و باید در سریع ترین زمان بدنیا می آمد.
برای نورا هم بالاجبار مثل زمان تولد حسین سزارین با بی هوشی داشتم.
اما برای علی تصمیم به زایمان اسپاینال گرفتم.
سزارین با بی حسی.
لحظه ای که وارد اتاق عمل شدم از دکتر بی هوشی تقاضای بی حسی نخاعی کردم و او هم با اشتیاق پذیرفت آنهم به دلیل عوارض فراوان بی هوشی در مقابل بی حسی.
وقتی بی حس شدم اوایل عمل بود که یکمرتبه تمام بدنم به گز گز افتاد و چشمهایم سیاهی رفت و دچار حس تهوع و خفگی شدم و خود پزشک بیهوشی که کنارم ایستاده بود متوجه بود و سریع تزریقات لازم را انجام داد و گفت و تمام اینها به خاطر افت فشار است و حالا خوب میشوی.
الحق هم شاید بیش از یک دقیقه طول نکشید و به حال طبیعی برگشتم.
و شروع کردنم به خواندن سوره های محبوبم و زیارت عاشورا.
و در همین لحظات بود که ریز ریز صدای گریه علی را شنیدم.
پرستار علی را آورد بالای سرم و خوب نشانم داد و من از شدت شوق به گریه افتادم و تا پایان عمل چشمانم غرق اشک بود و فقط خدا را شکر میکردم و برای آنهایی که التماس دعا داشتند، دعا میکردم.
من تمام حس های مادرانه را با علی تجربه میکنم.
حسی که حتی تلخی هایش هم برایم شیرین است.
اینکه علی تمام این سه ماه اگزمای شدید داشته و من بعد از اینهمه دکتر و درمان فهمیده ام که باید خوردن لبنیات را برخودم حرام کنم.
اینکه هر شب از ساعت یازده تا یک در آغوشم تکان تکان میخورد تا دردهای دلش کمتر شود.
و بفرموده شاعر
بشکست اگر دل من بفدای چشم مستت
سر خم می مبارک شکند اگر سبویی
دلم میخواهد ثمره عمری که برای تربیت و سختی های قد کشیدن های حسین و نورا و علی میرود، محبت حضرت زهرا و اهل بیتشان باشد،
در رگ و ریشه مان
تا لحظه آمدنش
تا ابد.
علی جانم
سه ماهگی ات بر ما مبارک.