همیشه این باور را داشته ام که رسم انسانها مهم تر است از اسمشان.
اما اسم ها هم حکایت خودشان را دارند.
خود من از وقتی دست چپ و راستم را شناختم فهمیدم که دو اسمه ام.
اسم شناسنامه ای ام هنوز،خیلی پر رنگ نبود..من همه جا فروغ بودم، اما به مهدکودک که رفتم اوضاع فرق کرد، وقتی مربی مهد میگفت آیدین جان ، هاج واج می ماندم که چه کسی را دارد خطاب میکند.
اما دیگر کم کم عادت کردم، عادت کردم به اسمی که تا به آن خطاب میشدم کلی سوال هم پشت سرش می آمد: این اسم پسر است یا دختر؟ شما ترک هستی و یا بلدی ترکی هم صحبت کنی؟
من ترک نبودم، هر چقدر هم اجداد را بررسی کردیم از تهران و میدان گلوبندک فراتر نرفت، نام خانوادگی تهران دارمان هم شاهد همین ماجراست، اسمم هم منحصر پسران نیست، بخصوص در بین آذری های خارج از ایران.
منکه به دنیا آمدم اسمم از قبل فروغ بود آنهم به انتخاب پدرم، اما مادرم، دوست آذری داشت که اسم آیدین را به مادرم پیشنهاد داده بود، هر دو اسم هم معنی هستند: نور ، واین شد که بعد از تولد تصمیم گرفتند که من دو اسمه شوم..نور علی نور.
اما به خاطر اسمم کم هم اذیت نشدم، ده ساله بودم، خوب که شناسنامه ام را نگاه کردم دیدم که روی واژه خانم به جای آقا، یک خط کم رنگ کشیده شده، من ، ده سال بود که در تمام سرشماری ها، پسر بودم.
رفتیم ثبت احوال و قصه تمام شد، آن خط کم رنگ پاک نشد، فقط روی واژه آقا، یک خط پر رنگ کشیده شد.
در اولین آزمون علمی مدرسه هم، که در دوران راهنمایی شرکت کردم، با طی چند مرحله، به مرحله کشوری رسیدم، در روز ورود به جلسه، ناباورانه دیدم که هیچ صندلی برای من نیست، پی گیر که شدیم دریافتیم که صندلی من در یک مدرسه پسرانه است، آنجا بود که اشک در چشمانم حلقه زد و بعد از نیم ساعت و کلی هماهنگی بالاخره ، یک صندلی با دفترچه سوالات به من دادند.
دانشگاه هم که رفتم قضیه بالا گرفت، دانشگاهمان، در تبریز دوست داشتنی، دانشگاهی بود که فقط رشته های فنی مهندسی داشت و به همین جهت هم جو حاکم ،به شدت پسرانه بود ، جوی که غالبا هم آذری زبان بودند.
و این شد که در دانشگاهمان، ما کلی آیدین داشتیم، آیدین های دانشگاه از دیدن من متعجب می شدند.
اول هر ترم، موقع حضور و غیاب، بدون شک من آقا خطاب می شدم و بعد از چند جلسه استاد مربوطه من و اسمم را کم کم می شناخت.
اما من هنوز هم هر دو اسمم را دوست دارم، دوستان مدرسه ای و دانشگاهی من را غالبا به اسم شناسنامه ای صدا میکنند، واین نور علی نور بودن کلی انرژی به من داده است در تمام این سالها.
آن وقتها می نشستم و در رویاهایم برای بچه هایم، اسم می نوشتم،در دفترچه خاطراتم، هنوز هم دارمشان.
همیشه آرزوی دو پسر داشتم به اسم های سهند و البرز، مثل کوه قوی و استوار.
پسر دار که شدم، تمامی اسمها دوباره آمد سراغم، اما حالا دلم میخواست یکی باشد که به اسم پدرم صدا شود، انگار که پدرم دوباره زنده شود، ضمن اینکه کوه واقعی من، در باورم اسم دیگری داشت، کوه واقعی من، امام حسین بود، و این شد که پسرم، حسین شد.
دختر دار هم که شدم، بازهم اسمها آمدند، اما دلم یک نور پایدار میخواست، نورا از القاب حضرت فاطمه است، ضمن اینکه بارها هم در قران نام برده شده.
بارها پیش آمده که حسین، به خاطر اسمش، به خاطر معنی زیبایش، به خاطر آدمهای خوبی که پشت این اسم نشسته اند ، قدر دان من و پدرش بوده، کاش نورا هم اسمش را دوست داشته باشد.
اسم آدمها، اگر معنا و فلسفه خوبی پشتش باشد، میتواند رسمشان شود، رسمی که از اسمشان هم فراتر می رود.
عکس: مزار ساموئیل نبی، تانبستان ۹۳