آوای فاخته

روزی ظهور میکنی و می رسد بهار

آوای فاخته

روزی ظهور میکنی و می رسد بهار

آوای فاخته

دلم میخواهد هفت شهر عشق عطار را بگردم و
به گفته مولانا: آنچه یافت می نشود، آنم آرزوست
و اینجا را نقش میزنم برای فرزندانم
محمد حسین ۸۷/۱/۱۸
نورا ۹۱/۴/۱۴
علی ۹۵/۶/۲۹

بایگانی
آخرین مطالب

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سفرنامه» ثبت شده است

یکی از نقاطی که خیلی دوست دارم به آنجا سفر کنم افغانستان است.
این کشور یک زمانی جز مرزهای ما بوده است و آثار باستانی که قسمت زیاد آن توسط طالبان به فنا رفته است ، نشان میدهد که این کشور کهن، روزگاری که دنیا خیلی کوچک بود، برای خودش تمدن عظیمی داشته و مشاهیری درین خاک خفته اند که هر کدام قصه خودشان را دارند.
کتاب جانستان کابلستان، رضا امیر خانی را بدست گرفتم و شروع کردم به خواندن.
کتابی که سفرنامه نویسنده است در سفر پر فراز و نشیبش به افغانستان.
هم سفرنامه اش را دوست داشتم و هم ادبیات کتاب را، که با کلی کلمه افغانی مانوس و آشنایت می کند.
وقتی کتاب را خواندم، حس کردم که سفر به این کشور کماکان به صورت آرزو میماند و تا نصفه امنیتی به این کشور بر نگردد، نمی توان به راهی شدن به این کشور حتی فکر کرد.
بعد فکر کردیم به هندوستان، دومین کشوری که دلم میخواهد آنجا را ببینم که با کلی تحقیق فهمیدیم که هم هوا بسیار گرم است و هم آلودگی بالا درین کشور و مسافتهای بسیار زیاد بین شهرهای دیدنی و جاده های نامناسب و...این سفر جذاب را به سفری دشوار برای ما بچه دار ها تبدیل میکند.
و دوباره فکر کردیم به کشورهای هم جوار و رسیدیم به سرزمین ترکها و امپراطوری عثمانی...
این سفرنامه مفصل بیشتر یک عکس نامه است.
کافیست با یک جستجو در همین اینترنت، دیدنیهای این سرزمین را پیدا کنید.
من اینجا چیزهایی آورده ام  که از دریچه دید من، چشمگیر و دیدنی بود....


دنیا

۲۰
اسفند

دنیا هم زشت است و هم زیبا.

یکی از زیباییهای دنیا ،مردم دنیا و تفاوتهایشان است آن هم باز در قسمت خوب و مثبتش و نه از جنبه تبعیض نژادی و قومی و ملیتی.

اصلا یکی از بزرگترین آرزوهایم این است دوربین به دست بگیرم و خیلی حرفه ای دنیا را بگردم.

آن هم نه  فقط برای دیدن زیباییها و جاذبه های طبیعی و تاریخی ، آنها را میتوان با کمی جستجو در اینترنت هم دید و لذت برد.

دلم میخواهد بروم و دنیا و مردمهایش را ببینم ، هنرهای دستی شان را کند و کاو کنم و با چشمان خودم ببینم که در این عصر مدرن، چقدر هنوز هم به سنتها و باورهایشان پایبندند، بروم  قاطی مردمی که بر خلاف مردم ما هنوز یکی از بزرگترین لذتهایشان کتاب خواندن است و در هر مکان عمومی که پیش آید کتاب  کاغذی را به جای موبایلها در دستانشان می گیرند و ذهنشان را روشن میکنند.

بروم  قاطی مردمی که در دمای  منفی ۵۳ ، بی وقفه زندگی میکنند و هنوز هم زنده هستند. بروم و ببینم  در این سرمایی که اشک چشم یخ میزند و دم و بازدم فریز میشود ، بقیه مردم هم مثل خاله جانم که در این هواست ، دل و جان گرمی هم دارند؟؟؟ اصلا ممکن است در این هوا روح هم یخ بزند؟

دهه محرم بشود و بروم یکی از مساجد شیعه در یکی از غریب ترین نقاط کور دنیا، آنجایی که مسجدی هایش باید از راههای دور و گاهی از یک صبح تا شب رانندگی کنند تا به شب عاشورای مسجد برسند، اما می خواهند و می آیند و آنقدر می آیند که دیگر جای من نمی شود.

بروم قاطی آنها و برای امام حسینی که متعلق به همه دنیاست عزاداری کنم.

اما همه این دل خواستن ها و رفتن ها و دیدن ها آنقدر شرایط می خواهد که فعلا برای من در حد یک آرزو است ، آرزویی که با خواست او، در روزی که خیلی هم دور نیست شاید محقق بشود.

اما با همین امکانات دم دستی هم میشود تا حدی دنیا را شناخت.

در هر فرصتی که برایم پیش بیاید و یک توریست خوش رو را ببینم حتما باب صحبت را باز میکنم، و آنقدر دوست بیگانه و دور  اما نزدیک دراین دنیای مجازی دارم که خیلی هاشان و هم صحبتی شان می ارزد به بعضی از آشنایان هم وطن نزدیک اما دور.

خیلی سال قبل در همین راه تهران اصفهان بود که با نوران اهل تونس هم سفر شدم که در سوربون فرانسه دکترای نسخ خطی می خواند و ما کلی با هم دوست شدیم و من آن روز فهمیدم که تونسی ها، فقیر و غنی ،حاجی و غیر حاجی، همه روز عید قربان،قربانی میکنند و بعد هم  خورشت کله پاچه با پلو می خورند.

چند ماه بعد بهم گفت که با استاد دانشگاهش که فرانسوی است قرار است ازدواج کند و بعد هم عکسهای عروسی اش را برایم فرستاد، وقتی هم که نورا به دنیا آمد ازین نزدیکی اسمها به وجد آمد و برایش جالب بود که نورا از القاب حضرت زهراست.

و یا رانا در فلسطین که آن روزهایی که غزه در آتش و خون بود و دلم برایش آشوب بود، اما او در رام الله بود و دور از آتش، اما غمگین بود و عزادار دوستانش...

و خیلی دوستان دیگر و خیلی از اقوام نزدیک پدری و مادری که نزدیک به ۲۰_۳۰ سال قبل مهاجرت کردند و هر کدام در گوشه ای ازین دنیای بزرگ اما کوچک هستند و من حالا با بچه هایشان که نسل دوم هستند و خیلی هاشان هم دورگه، دوست و رفیقم و ما کلی چیزهای خوب داریم که از هم یاد می گیریم.

اینها را مقدمه کردم که بگویم در این مدت کتاب مارکوپلو اثر منصور ضابطیان و کتاب هاروارد مک دونالد اثر سید مجید حسینی را خواندم، که اگر روی نام کتابها کلیلک کنید، توضیحات لازم و کامل را میخوانید.

کتاب مارکوپولو جذاب و کتاب هاروارد هم پر از کند و کاو های ذهنی با کلی عکس زیبا.

برای من خامی که آرزوی پخته شدن در سفر را دارم، خواندن این کتابها خیلی خیلی چسبید.

پ.ن: با آنکه وقتی در رُم هستید انگار دارید توی دل تاریخ زندگی می کنید.با این که وقتی در میلان هستید می توانید به هرچه هرچه هرچه که بخواهید در لحظه دسترسی داشته باشید.باآنکه ونیز به گمان من حیرت انگیز ترین نقطه دنیاست......اما

همه اینها به یک وجب خاک ایران نمی ارزد باور کنید. این جمله ام را شبیه شعارهای مجموعه های تلویزیونی ندانید همه اینها خوب است اما برای خود آنها برای ما تنها دیدنش لذت بخش است. و مدتی کنارشان بودن.
وقتی آنجا هستید تازه می فهمید که چه لذت هایی را درزندگی در سرزمین خود دارید.من بوی لوبیا پلوی آشپزخانه مادر و عطر درخت بهار نارنج حیاط پدری را با همه ی رویاهای ونیزی تاخت نمی زنم...
قسمتی از کتاب مارک و پلو


از همان لحظات اولی که سوار بر هواپیما شدم دلهره داشتم دلهره شلوغی های سوریه و بی نصیب ماندن از زیارت

اما به دمشق که رسیدیم شهر آرام بود و بیشتر تظاهرات داخل دمشق تظاهرات دولتی و در راستای خواستن بشار بود که بیشتر این تظاهرات را هم  درمقابل مسجد اموی شاهد بودیم

هتل ما در دمشق بود و نزدیک حرم طفل سه امام حسین... .

راهی شدیم برای زیارتش

نمیدانستم در دلم چگونه با اودرد دل کنم با همان زبانی که با محمد حسین سه و نیم ساله ام حرف میزنم یا با زبانی دیگر

مجال فکر کردن نبود به محض ورود دیدم که روبروی ضریحش ایستاده ام...درد و دلی هم در کار نبود فکر کردن به مصائبش برایم کافی بود ...کافی بود تا حسینم را در آغوش بگیرم و در آغوش او گریه کنم

ضریح بزرگتری گرداگرد ضریح کوچکش ساخته بودند و بالای ضریح را که نگاه میکردی پر از عروسک بود ...عروسکهاییکه زوار برایش هدیه می آوردند

اما این عروسکها هم قصه خودش را داشت و گاهی به یک مسابقه شبیه میشد

کسانی که عروسک می آوردند سعی میکردند که برای پرتاب عروسک طوری دقت کنند که بالای ضریح بیافتد و امان از وقتیکه این عروسک درست نشانه نمیرفت و دوباره به سیل جمعیت اطراف ضریح بر میگشت آنوقت  مسابقه دیگری برای برداشتن آن عروسک شروع میشد

و واقعا امان از جهل عده ای از مردم و تنهایی ائمه و اهل بیت پیامبر که به قول دکتر شریعتی هنوز هم در میان پیروانشان تنها هستند

حیاط کوچک و باصفایی هم گرداگرد حرم حضرت رقیه است که هیئتهای ایرانی در آن حیاط به سینه زنی و مداحی مشغول میشوند آنجا می نشستم و چشم به ضریح رقیه میدوختم عجیب با صفا بود

 

حرم شیرزن کربلا، بانو زینب (س) در خارج از شهر دمشق و در منطقه زینبیه واقع شده که زمینهای اطراف حرم متعلق به خود بانو و همسرشان عبدالله بوده که در زمان وفات هم در همان منطقه بوده اند

به زینبیه که میرسیم و چشممان که به ضریح مطهرشان می افتد با صدایی بلند سلام میدهیم:


سلام بر زینب پبام آور عاشورا

سلام بر زینب سبط گرامی حضرت مصطفی"ص"

سلام بر زینب ، دخت بزرگوار حضرت علی مرتضی "ع"

سلام بر زینب، یادگار حضرت زهرا"س"

سلام بر زینب، خواهر حضرت مجتبی و سیدالشهدا "ع"

سلام بر زینبی که فرزندش عون اکبر یکی از قربانیان کوی امام حسین "ع" بودسلام بر زینبی که تربیت یافته مکتب وحی بود

سلام بر زینب که علم لدنی او را امام زمانش حضرت زین العابدین امضاء کرد

سلام بر بی بی زینب که با سخنانش کاخ بیداد یزید را ویران کرد


سلام بر زینب که وارث صفات حضرت علی مرتضی "ع" و زهرا"س" بود

سلام بر زینب که فریده حجاب و عفاف بود

سلام بر زینب که پرستار امام سجاد "ع" بود و پرستاران جهان به وجودش مفتخرند

سلام بر زینب که امام حسین"ع" وقت وداع به ایشان فرمود: در نماز شب مرا فراموش نکن

سلام بر زینب که بار اسارت بر شانه او بود

و سلام خاص بر حضرتش باد که خردمند ترین زن در میان زنان و بزرگ بانوی بانوان  است

....

اینجا همه برای عرض ارادت آمده اند زینب جان...

نمیدانم زیارت مفجعه حضرت زینب را خوانده ای یا نه؟ اما خواندش دل و دیده ام را زیر و رو کرد

از بدو ورودمان آسمان یکسره بارانی است و به گمانم درهای استجابت هم گشوده است

چقدر حریم امن حضور شما دوست داشتنی است زینب جان

 

در یک هفته ای که در دمشق هستیم به دلیل دوری راه سه بار بیشتر به زیارت حضرتش نمیرویم

و بیشتر میهمان طفل سه ساله امام حسین هستیم دعای کمیل و ندبه و توسل را با شوری خاص در کنارش میخوانیم و در هوایی تمام بارانی روحمان را صفا میدهیم

از خرابه های شام که میگذریم محل گذر اسیران کربلا را نشانمان میدهند و یک راست وارد مسجد اموی میشویم

مسجدی که در برهه ای از تاریخ بزرگترین فجایع انسانی را به خود دیده است

مسجدی که روزی محل جلوس یزید در مقابل اهل بیت پیامبر بوده و بزرگترین توهینها به اهل بیت پیامبر روا داشته شده است

 

در سرتاسر مسجد که قدم بر میدارم گامهایم میلرزد به جایگاه یزید گاه میکنم که بعد از آن واقعه آن را به آتش کشیدند و آثار سوختگی آن هنوز از درون و بیرون مسجد پیداست

ومحل نشستن اسرای کربلا و اهل بیت پیامبر را میبینم که بعدها به احترامشان قدری بلند تر از سطح زمین باز سازی اش کرده اند

در این مسجد ضریحی است که سر مبارک حضرت یحیی در آن مدفون است که نحوه شهادتشان هم بسیار شبیه شهادت امام حسین است

و کمی آنسوتر سر امام حسین جای گرفته است (که بنا بر اقوالی هم سر مطهر به کربلا بر گردانده شده)...خداوندا حکمت این مسجد چیست؟؟

به سمت راس الحسین میرویم در همین مسجد

در جاییکه برای آرام کردن طفل سه ساله  که از فراغ پدر بی تاب بود و او را طلب میکرد چنان آتشی به جگر این طفل مظلوم زدند که تمام او را در جا سوزاند و فلب شیعیانشان را هنوز که هنوز است به آتش میکشاند

 باران هنوز هم یکریز میبارد...این مسجد چقدر دل پر غصه ای دارد

در مدتی که هستیم به زیارتگاهای زیادی میرویم

مزار حضرت هابیل که در مرز میان سوریه و لبنان واقع شده

مزار حجر بن عدی که از یاران مخلص مولا علی بود

وقتیکه معاویه برای نجات خودش و فرزندش  فرمانش داد که برود در صدر مجلس و به ناحق گواهی به کفر و بی نمازی حضرت علی(ع) بدهد رفت بر صدر مجلس و با ارادت تمام به مولا علی، و معاویه وخاندانش را رسوا ساخت

در لحظه شهادتش در روایات آمده که حُجربن عَدی به قاتل خود گفت: اگر سرِ آن داری که فرزندم را هم بکشی او را پیش از من گردن بزن! جلّاد فرزند را گردن زد.
به حجر گفتند: در داغ فرزندت شتاب کردی ؟! گفت: بیم آن داشتم که چون برق شمشیر را بر گردن من ببیند، بهراسد و دست از ولایت علی علیه السلام بردارد و آن‏گاه میان من و او در اقامتگاه جاوید که خداوند صابران را وعده فرموده جدایی افتد.

دلم ازین همه اخلاص و ایمان به لرزه می افتد

و قبرستان باب الصغیر که سکینه دختر امام حسین،حضرت ام الکلثوم،جعفر طیار، عبدالله همسر حضرت زینب ، بلال حبشی، اسما ،  ام السلمه و ام الحبیبه همسران پیامبر و سر شانزده تن  از شهدای کربلا در آنجا آرام گرفته اند

سفر یک روزه ای هم به بیروت پایتخت لبنان داشتیم که بسیار زیبا بود که بی جهت هم نیست که به آنجا لقب عروس خاور میانه را داده اند

هشتاد درصد جمعیت لبنان مسیحی هستند و از هر پنج نفر لبنانی تنها یک نفر در لبنان زندگی میکند

اما هفتاد درصد سوریه مسلمان هستند و از این مقدار هم نود درصد اهل سنت

جو سوریه شبیه ترکیه است حتی چهره آدمها و بیشتر شبیه ترکها هستند تا عرب ها

خانمها هم از لحاظ پوشش حدودا  نیمی بی حجاب هستند و نیمی دیگر کاملا پوشیده و محجبه و به قول ما بد حجاب ندارند

و تعجب من از بعضی همسفری هایمان بود که با اینکه با پوشش چادر وارد سوریه شدند تحت تاثیرات جوی سوریه علاوه بر کنار گذاشتن چادر، روسری هایشان تا به فرق سر رسید و در لبنان این قصه به اوج خودش نزدیک شد

علاقه ای به ریشه یابی این مسئله ندارم اما این را میدانم که خیلی از ما در ایران حجاب داریم چونکه باید داشته باشیم، یا در خانواده یا در محیط بیرون، و بعضا به این حجاب هم عادت کرده ایم و مثل خیلی ها مشکلی با اصل آن نداریم اما قصه جایی شروع میشود که در جایی قرار میگیریم دیگر حجاب قانون نیست و مختار به انتخابیم

و این انتخاب بازهم قابل احترام برای کسانی است تحت تاثیرات جوی قرار نمیگیرد و از همان اول انتخاب خودشان را کرده اند

اما قصه آن کسی که به قول خودش دیندار است اما حجابش تحت تاثیرات جوی قرار میگیرد غم انگیز است

کاش میدانستیم که قوانین الهی و اسلام تابع جو نیست و آنقدر محکم وضع شده که در هرجایی قابل اجراست

ومن ریشه همه اینها در بی معرفتی مان میدانم چراکه برای دینمان تحقیق نمیکنیم و خیلی از جمعیت مسلمان ما حتی در اصول دین هم تقلید کرده اند...بگذریم.

بعضی ازین همسفری های جالب ما نیز بازارهای دمشق را زیر و رو کردند

بازارهای دمشق: بازار حمیدیه(منطقه حضرت رقیه)، بازار زینبیه( منطقه حضرت زینب) بازار باب توما و لوبیا (بازار ارمنی ها) و...

که اگر کسی مایل به خرید جنس خراب وتقلبی و پاره و بنجل میباشد باید برود سراغ دست فروش های زینبیه و حمیدیه و اگر جنس مارک دار و گران بها، بازار ارمنیها.

و بعضی ازین همسفری های ما آنقدر خریدند که مجبور به جریمه اضافه بار شدند علاوه بر آنکه انقدر بار اضافی با خود به داخل هواپیما آوردند که بقیه مسافران و خدمه پرواز را به زحمت انداختند.

ما خیلی کم به بازار رفتیم و من تنها مایل به خرید اجناسی بودم که حتما سوری باشد و در ایران هم نباشد، به طور مثال من چادری نیستم اما همیشه مانتوهایی به تن میکنم که علاوه بر سادگی و بلند بودن و پوشیدگی کامل، زیبا هم باشد و همینطور روسریهای بلند با عرض بیشتر از 110 به سر میکنم که الحمدالله این دو قلم در ایران اسلامی به هیچ وجه یافت نمیشود... .

پس مانتو و روسری خریدم و خیلی سبکبار به ایران بازگشتم

در روز آخر برای وداع با بانو زینب(س)  راهی زینبیه شدیم باز هم باران میبارید

قبل از رفتن به حریمش سراغ قبرستان قدیمی زینبیه را گرفتم که درجوار حضرت زینب بود ومشتاقانه به زیارت معلم شهیدی رفتم که شیعه بودن واقعی را اول بار در لابلای کتابها و نوشته های او پیدا کردم

مزار دکتر شریعتی در اتاقی در بسته بود

اگر نوشته هایش را بخوانی واگر درک کنی چقدر مرید حضرت زینب بود حکمت محل آرام گرفتنش را هم درک میکنی اصلا خودش گفته که آنانکه رفتند کاری حسینی کردند و آنانکه مانده اند کاری زینبی کنند و خودش زینب وار قلم زد و عمار و یاسر و ابوذر و مخلصان پیامبر را از کتب خاک گرفته تاریخ بیرون کشید و آنقدر محکم از شیعه، این مکتب بی نظیر دفاع کرد که خداوند شهادت را روزی اش ساخت

 

سر در مزار دکتر، حرف او را نوشته اند:

در عجبم از مردمیکه خود زیر شلاق ظلم و ستم زندگی میکنند و بر حسینی می گریند که آزاده زیست

حضرت زینب را وداع میکنیم و شب هم با خواندن دعای توسل در حرم حضرت رقیه، او را نیز وداع میگوییم

 

خداوندا به حرمت این شبهای محرم، ما و اهلمان را در جهت اهل بیت پیامبر قرار بده و ما را یک لحظه به خودمان وامگذار

آذر ماه 1390

دوم محرم 1433

سفر به سنندج

۰۴
مرداد

دلم میخواهد تمام ایران را گز کنم  و تاوقتی هم این کار را نکرده ام از سفر به نقاط تکراری پرهیز میکنم.

سنندج (سنه دژ) در کردی به معنای دژ تسخیر ناپذیر است وارد شهر که میشویم کوهستانی بودن شهر را حس میکنیم شهر بر کوهپایه بنا شده ...خانه ها ..مغازه ها...25 ام تیرماه  90است و انگار نه انگار سنندج آمده ای هوا گرم گرم است

برای غذابه رستوران جهان نما، درمرکز شهر، نزدیک بازار سنتی میرویم که به واقع هم رستوران قشنگی است

رستوران چندین قسمت دارد ما قسمت سنتی آن را که به صورت حجره و اتاق است انتخاب میکنیم بعد از این همه رانندگی حال نشسن پشت میز و صندلی را نداریم

برای نماز به دنبال مسجد میگردیم که انگار آدرس تمام مسجدهاییکه میدهند در کوچه پس کوچه هاست درنهایت به حسینیه سنندج میرویم که اتفاقا درست روبروی همان رستوران است تنها جایی در شهر که برای میلاد حضرت آذین بندی شده...بر خلاف شهر های دیگر که در نیمه شعبان پر از شور و غوغاست اینجا شدیدا سوت و کور است...بگذریم

این هم حسینیه شهر سنندج و اینهم محمد حسین که بر منبر آقا نشسته است

 

اولین جایی که میرویم خانه کرد است که در مرکز شهر و نزدیک بازار سنتی است خانه کرد یا خانه آصف، خانه یکی از کردهای سنندج بوده که قسمت بیشتر آن را در اختیار میراث فرهنگی قرار داده و آنها نیز این خانه را تبدیل به موزه ای کرده اند که در قسمتهای مختلف آن به معرفی آداب و رسوم کردها و صنایع دستی و پوشش و حرفه های آنها پرداخته است

خانه ای زیبا و ارزشمند از لحاظ گچبری و آجرسازی و اروسی سازی، و دارای  حمامی بی نظیر که شامل راهرو،سردر،حمام سرد(آبینه)، حمام گرم ، خزینه و ... میباشد 

از قسمت مردم شناسی هم که بگذریم هنر اصلی سنندج نازک کاری چوب و اروسی سازی است که در نوع خود بسیار بینظیر و ارزشمند است

استان کردستان به علت آب و هوای خوب و داشتن درختان متنوع مثل گلابی، گردو،  کیکم و سنجد مهد هنر چوب در ایران است

اروسی به درهای گفته  می‌شود که به ‏حالت کشویی و از پایین به بالا باز می‌شود. هنر اروسی سازی تلفیقی بین ‏نازک کاری چوب، شیشه بری و نجاری و طراحی است.

اروسی

این هم هنر نازک کاری

 باید بر این دستان بوسه زد

بر دستان استادانی اینچنین متبحر که تکه های چوب را اینچنین زیبا بهم پیوند میزنند و دنیایی را می آفرینند

آنقدر محو این هنر نازک کاری شدم که در اولین اقدام سراغ فروشگاههای صنایع دستی رفتم اما تنهای چیزی که  از هنر نازک کاری در مغازه های مرکز شهر یافت میشد تخته نرد بود وجالب اینجاست که تمام فروشندگان بالاتفاق در حال درست کردن تخته نرد بودند مثل بازارهای اصفهان که همگی در حال قلم زنی هستند

بیشتر که پرس و جو میکنم درمی یابم  که در تمام خانه های مردم سنندج تخته نرد مثل کتاب حافظ موجود است قیمتش هم از 60هزارتومان تا...که بستگی به میزان ظرافت به کاررفته در آن دارد

بی خیال خریدن صنایع دستی میشوم اما در اولین مغازه ای که چشمم به دف میافتد دلم آب میشود تازه یادم میاید که مرکز ساخت دف آمده ام

باتوجه به اینکه پوست دف ام چندسال قبل به یکباره ترکید ترجیح میدهم دایره بخرم اینهم دایره من (سمت راست)

بعد از دیدن موزه سنندج به سمت مسجد دارالاحسان میرویم

چندین عمارت قدیمی هم  به عنوان آثار دیدنی سنندج بود که همگی در حال تعمیر بودند

مسجد دارالاحسان، مسجدی که در زیبایی و وسعت بی نظیر است تا چشم کار میکند همه جا آبی فیروزه ای و سپید است انقدر از دیدن مسجد ذوق میکنم و ابراز علاقه میکنم که  نگهبان مسجد با خنده ای فواره وسط مسجد را برایمان باز میکند رد آب را که دنبال میکنم تازه میفهم که مسجد چندین طبقه دارد واقعا زیباست

بخشی از مسجد حجره طلاب اهل سنت است و دو ثلث قرآن در این مسجد بر روی دیوارها حک شده

تنها نماز جماعتی که در مسجد خوانده میشود  نماز جمعه اهل سنت است که به گفته نگهبانش برادران اهل شیعه و سنت همگی با هم  ودر کنار هم نماز را اقامه میکنند...بازهم شکر

با چند نفری که حرف میزنیم متوجه میشویم که غالب سنی های کرد راهشان ازین وهابی های ناصبی جداست و خودشان را با شیعیان، برادر و همراه میدانند

با اینکه از دیدگاه من حق ترین آیین دنیا شیعه دوازده امامی است اما از دیدن به جان هم افتادن مسلمانها زجر میکشم و حس میکنم زمانی مذهب ما جهانی میشود که مثل خود پیامبر، قطره ای رحمت للعالمین باشیم و به جای توهین، حقانیت اهل بیت رانشر دهیم وبه جای تحقیر، ضعف خلفای سه گانه راتشریح کنیم...بگذریم

نزدیک عصر که میشود صدای اذان در همه جای شهر پخش میشود...یاد مدینه و مکه میافتم...کاش در شهرهای ما هم اذان 5 بار پخش میشد..اذان زیباترین موسیقی دنیاست

اسم مساجد و بلوارها و خیابانها هم درین شهر خاص است..مسجد فاروقیه...بلوار امام شافعی..خیابان خلفای راشدین و ...

در شهر سنندج مردها غالبا لباس سنتی بر تن دارند اما خانمها انگار بیشتر طالب مد روز هستند تا البسه سنتی.

شهر سنندج، شهری است با امکانات خیلی معمولی اصلا شاید نتوان تصور کرد که این شهر مرکز استان است.

کاش کسانی که از گذشته تا امروز دست اندرکار امکانات دادن به شهرها هستند میدانستند که تمام ایران تهران نیست

و تمام ایران در شیراز و اصفهان و مشهد و تبریز خلاصه نمیشود ،البته شاید بتوان اقرار کرد که سنی بودن مردم این منطقه هم در این مسئله دخیل بوده مثل گرگان و خیلی شهرهای مرزی دیگر...افسوس.

از شهرهای اطراف سنندج که پرس و جو میکنیم میگویند که پالنگان نگین روستاهای کردستان است که در این فصل زیباست

البته روستاهای دیگر مانند اورامان، مریوان، مهاباد، بانه و... هم هست که به طور مثال منطقه اورامان در فصل بهار و رویش لاله هاست که دیدنی است و بهشتی دیگر میشود

تمام افسوسم ازینست که چرا اردیبهشت به کردستان نیامدم...کردستان در بهار دیدنی تر است.

نسیم خنک عصر که میوزد راهی کامیاران و بعد پالنگان میشویم..طبیعت کردستان و جاده های آن بی نظیر است جاده هایی پر از پیچ و تاب...در میانه این کوهها پرواز میکنی...در میانه راه کامیاران تا پالنگان از مقبره عکاشه عبور میکنیم که نقل است که از اصحاب پیامبر بوده .

غروب که میشود به پالنگان میرسیم خانه های پالنگان مثل ماسوله است به دلیل نبود نور عکسی از خانه ها نینداختم اما این عکس خانه های پالنگان است

وارد پالنگان که میشویم نفس میکشم...اکسیژن خالص و از چشمه هایش آب صد در صد معدنی مینوشم

برای اقامت در پالنگان به قسمت پرورش ماهی آن میرویم مجموعه ای کوچک و صمیمی که متشکل از جمعی از اهالی پالنگان است که در خانه هایشان استخرهای پرورش ماهی قزل آلا برپا کرده اند همانجا چادر میزنیم و مهمان این اهالی مهربان از کردستان میشویم

شب نیمه شعبان است و زیارت آل یاسین میخوانم اما اینجا خبری از جشن و شیرینی و شربت نیست احساس غربت میکنم چند قدم آنطرف تر عده ای نشسته اند و کردی میخوانند و عده ای دیگر دستمال به دست شادی میکنند...همسرم میگوید این هم جشن ببین اینها هم به خاطر نیمه شعبان خوشحالند.

 صبح زود جاده زیبای پالنگان را به سمت کامیاران میرویم

ازکامیاران هم به سمت کرمانشاه و همدان...و بعد هم ساوه و اصفهان.

ایران زیباست

ایران آنقدر زیباست که دوست دارم ایرانی بودنم را بر فراز یکی از بلندترین قله های  کردستان فریاد بزنم.

زاینده رود

۱۴
ارديبهشت

چهار سال قبل که آمدیم خانه جدید، یکی از دلخوشی هایم این بود که تا رود خانه پنج دقیقه پیاده راه داریم

بهار که بیاید و هوا خوب شود همگی راه میافتیم و  حاشیه رودخانه تا باغ گلها را پیاده میرویم

اما دو سالیست که زاینده رود کم آبست و امسال هم خشک شده

دیگر آن نسیم خنک برحاشیه رود نمی وزد

دیگر از آن ماهی های نقره ای که با چشمهایمان به دنبالشان میدویدیم خبری نیست

هر چه هست زمین ترک خورده ایست که دیدنش زجرمان میدهد

هرچه هست بستر رودیست که در انتظار جاری شدن است


  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۴ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۲:۵۲
  • ۴۰۱ نمایش

همیشه دلم میخواست که شهر یزد رو ببینم

یزد به شهر بادگیرها معروف است

شهر «دارالعباده»، «شهر دوچرخه‌ها»، «شهر شیرینی»، «شهر قنات و قنوت و قناعت» و«شهر آتش و آفتاب»ا

نهم آذر ماه که آلودگی هوا بیداد میکرد و ادارات تعطیل شد ما به امید رسیدن به هوای پاک و دیدن شهری پاک راهی یزد شدیم..شب قبلش یه جستجویی در اینترنت کردم و اسامی بعضی هتلها و آثار باستانی اش رو یادداشت کردم

آتشکده زرتشیان، باغ دولت آباد، مسجد حظیره، زندان اسکندر، مسجد امیر چخماق، زندان اسکندر، موزه آب، آب انبار شش بادگیری، خانه لاریها و…چندتا خانه دیگر…و خیلی آثار دیگر.

کلی خوشحال بودم از اینکه به شهری میروم که تا حال نرفته ام . ایران  زیباست و جای جای آن لبریز از تاریخی پراز افتخار است.

بعد از رسیدن به یزد به هتلی رفتیم که به تمام نقاط باستانی یزد نزدیک بود و در مرکز شهر واقع بود(میدان مارکار):هتل روشن…البته هتلهای دیگری هم بودند که جدید ساخته بودند و از لحاظ معماری فوق العاده بودند که البته قیمت هاشون هم فوق العاده بود.

اولین چیزی که من را در بدو ورود به شهر یزد جلب کرد همین بناهای گنبدی وخشتی گلی بود 

 واقعا در مورد ساکنان این قسمت ازکویر ایران میتوان گفت که کسانی هستند که خاک را به هنر کیمیا میکنند

 در کوچه پس کوچه های مرکز شهر که راه میرفتم به سان کودکی بر دیوارهای گلی دست میکشیدم و راه میرفتم.

اولین مقصد ما باغ دولت آباد بود که به قول مسئول مربوطه اش گل سر سبد آثار یزد:

عمارت وسط باغ ،عمارتی هشتی بود با بادگیری به طول بیشتر از 30 متر




محمد حسین از این پله ها بالا و پایین میرفت و با اینکه از راه رسیده بودیم و خسته بود بادیدن اینهمه زیبایی به وجد آمده بود

جوی آب واقع در وسط باغ هم ،زیبایی باغ را صدچندان کرده بود

از آنجا راهی آتشکده زرتشتیان شدیم…آتشکده ای کوچک اما با عظمت


و بیشترین عظمت آتشکده، به شعله ایست که در آن شبانه روز میسوزد

شعله ای که 1500 سال است خاموش نشده…این آتش، شعله ای ازآتش کاریان است که اول به عقدای یزد منتقل و 700 سال در آنجا نهگداری شد و بعد به اردکان منتقل و 300 سال هم در آنجا بود و در سال 1318 به همین آتشکده بعد از ساخته شدنش منتقل شد و موبدی که مقام هیربدی دارد  مسئول روشن ماندن این شعله است


ایران..مهد پاکان…پاکانی که هیچگاه آتش پرست نبوده اند و آتش تنها مظهر پاکی برایشان بوده.

شب به میدان امیر چخماق میرویم میدانی که مرا یاد میدان نقش جهان اصفهان می اندازد

یکی از مراسم کهن ، آئیین نخل گردانی در روز عاشورا بوده که در یزد به صورت ویژه برپامیشود و وجود این نخلها در نقاط مختلف شهر گواه این امر است یکی از این نخلها هم در میدان امیرچخماق بود


موزه آب یزد در خانه کلاهدوزها درمیدان امیر چخماق واقع شده و در اصل آب انبار تکیه امیر چخماق بوده که امروز به موزه ای تبدیل شده که در نوع خودش در دنیا بی نظیر است در این خانه دو پایاب هست که محل گذر دو قنات بوده که هنوز یکی از قنات های آن فعال است شهر یزد به دلیل کویری بودنش قنات های زیادی دارد

اگه به یزد رفتین حتما از این موزه دیدن کنید معماریش فوق العاده ست


اینهم یه پایاب


در میدان امیر چخماق چند تا شیرینی فروشی بود که اسم همگی حاج خلیفه بود…ما حاجی بادامی و لوزپسته گرفتیم که خیلی خوشمزه بود

لهجه مردم یزد خیلی جالبه اما جالبتر اینه که اغلبشون وقتی ازشون سوال میکردیم بدون لهجه و کاملا سلیس و خط مستقیم با ما حرف میزدند

صبح روز بعد به سمت مسجد حظیره رفتیم که زندان اسکندر و مسجد جامع و بقعه چهارده معصوم و چند بنای دیگر هکم هم در همان منطقه بود

مسجد حظیره: مسجدی قدیمی و بزرگ که در تمام طول روز باز است و محراب آیت الله صدوقی در این مکان است نماز ظهر را اینجا به جماعت خواندیم



مقصد بعدی ما مسجد جامع کبیر یزد بود که کاشیکاری آن در نوع خودش بینظیر بود


 

 

 

از لابلای این کوچه های صمیمی خشتی که بعضی هاشون به واقع کوچه های قهر و آشتی بودند گذر کردیم و نقاط دیگر را هم دیدیم از جمله زندان اسکندر که بیشتر از آنکه زندان باشد تبدیل به فروشگاهی برای فروش صنایع دستی یزد شده بود ما هم یه روفرشی خریدیم

 از یزد خارج شدیم در حالی که خیلی از بناها را فرصت نشد ببینیم… برای نهار در میبد توقف کردیم بی خبر از آنکه چقدر میبد زیباست و این شهر کوچک دارای قلعه ایست به نام نارین یا نارنج قلعه که بنایی تماما خشتی و گلی است که قدمت آن به زمان اشکانی و یا مادها به بعد میرسد بنایی که از ارگ بم هم قدمت بیشتری دارد و به روایتی گفته میشود که  نارین قلعه قدیمی ترین بنای خشتی جهان است

شهرت میبد به ظروف سرامیکی و لعابی اش هم هست.


در راه بازگشت از اردکان هم عبور کردیم شهری پر از کنجد و ارده و روغن کنجد…یه نوع حلوا ارده که قهوه ای رنگ بود توجهم رو جلب کرد به نام حلوا سوهان که البته هیچ ربطی به سوهان نداشت و ترکیباتش ارده و گندم و جوز هندی بود که من تا حالا نخورده بودم و انقدر خوشمزه بود که چند تا خریدیم.

و اما مردم یزد: مردمی صمیمی و خونگرم و گندمگون و سالم و خانواده دوست که آمار طلاقشان از تمام شهرهای ایران کمتره …واقعا خدا رو باید شکر کرد.

بیایید همگی به عنوان یک ایرانی در شناسندن ایران به یکدیگر سهیم باشیم