به بهانه سی سالگی
امروز سی ساله میشوم و این یعنی که از بیست میگذرم
وقتی که بیست ساله بودم سی سالگی برایم یک مرز بود مرز میان خنده های صدا دار و بی صدا مرز میان شیطنت و وقار، مرز میان رهایی و مسئولیت
بیست سالگی گذشت و من امروز سی ساله ام...احساس میکنم فاصله میان بیست تا سی سالگی به چشم بر هم زدنی گذشت و من این فاصله را دویدم
در راه تهران و اصفهان، توی اتوبوس و هواپیما...میان اشکها و لبخندها...میان تردید ها و باورها و یقین ها
دویدم...قد کشیدم و دویدم
و امروز چرا دروغ بگویم! خستگی تمام این دویدن ها را گاهی احساس میکنم
گاهی لازم است که بنشینم لب چشمه ای و روحم را تازه کنم
اما ...اما اعتراف میکنم که من باز هم میدوم و با اینکه امروز سی ساله میشوم اما باز هم میخندم، صدا دار و بی صدا فرقی نمیکند ...و من با تمام وقار شیطنت میکنم و در اوج تمام مسئولیتهایم آواز رهایی سر میدهم
سی سالگی سلام...به وجودم خوش آمدی