لذت سایه تو
صدایی بی مهابا مرا میترساند میدوی و به من میگویی عزیزم نگران نباش رعد و برق بود رعد و برق که ترس نداره
در آغوشت میشکشم از خیابان و از میان انبوه ماشینها میگذرم ، با احتیاط که عبور میکنم دستانت را بر گردنم حلقه میکنی و بر صورتم بوسه میزنی و میگویی: من مراقب شما هست که تصادف نکنی.
وقتی که همه چیز بر وفق مراد است و هر دو به دل هم راه میرویم میگویی: من از داشتن شما خوشحالم نمیخوام هیچ وقت از من دور بشی و میخوام همیشه داشته باشمت به هیچ کس نمیدمت ...
عجب لذتی دارد سایه تو این روزها محمد حسین
اما...اما امان از وقتی که کاسه کوزه هایمان بهم بریزد، میگویی: دیگه شما رو نمیخوام اصلا الان میام بشکنمت که بشکنی شما دیگه مامان من نباش الان میرم اون دورها که گم بشم و پیدام نکنی و...
محمد حسین سایه تو خواه پناهم باشد و خواه بر دلم پرده افکند لذت خودش را دارد جگر گوشه من