خواب
خواب دیدم
همین دیشب...خواب دیدم که زمانه به انتهای خودش رسیده است
رفته بودم در کوچه پس کوچه های شهر
همه میدویدند، همه بی خود بودند، هیچ کس آرام نبود
ولوله ای برپا بود، انگار همه از خودشان میگریختند
انگار همه دنبال مرگ بودند
پریشان حال از خواب پریدم
احساس کردم که تعبیر خوابم احوال درونهای پوسیده مان است که در قفس خوش نقش دنیا پنهان شده
دیدم که اصل حالمان به واقع همین است
اصلا خاصیت زندگی در عصر شک و احتمال، همین است
آنقدر به باورهایت شک میکنی که در آخر به خودت هم مشکوک میشوی
هرچه میدوی نمیرسی واز هر چه میخوری بازهم سیر نمیشوی
سر آخر هم مشکوک می میری
در آن تاریکی شب، پرده ای از اشک چشمانم را گرفته بود که به یادم آمد امروز آغاز سالروز سروری مولایمان بر عالم است
دیدم که مجهول تمام معادلات عالم اوست
چه بخواهیم ، چه نخواهیم
چه باور کنیم و چه انکار کنیم...
خدایا خودت روزگارمان را میبینی
میبینی که گاهی اشکهامان هم، مرهم بغض های فرو خورده مان نیست
میبینی از شدت گرفتاری شب و روزمان را گم میکنیم
میبینی که هیچ چیزی سر جای خودش نیست
میبینی که این مدعیان دروغ گو هر چقدر هم ادعا کنند تا او نیاید روزگارمان همین است
میبینی که با اسلام چه کرده اند
میبینی که چقدر مظلوم و تنها شده ایم
خدایا، مولایمان اذن حضورش را تنها و تنها از تو میخواهد
کاش دست کم خواب حضورش را هم ببینم
ازین خوابها و روزگار پریشان خسته ام
صبح نهم ربیع الاول
پ ن :سالروز امامت مولایمان بر هرآنکس که در انتظار فرجش، قلبش می تپد، مبارک و خجسته باد