تولد
انگار همین دیروز بود که اندر احوالات سی سالگی در همین وبلاگ قلم زدم
گذشت...یک سال گذشت و من چند سالی را اگه خدا بخواهد در سی سالگی قدم خواهم زد
اما از تو چه پنهان تولد امسالم رنگ دیگری به خود گرفته است اصلا این پست را برای تو مینویسم
برای تو که این روزها قلبمان یکی شده و با هم نفس میکشیم
برای تو که اگر خدا بخواهد می آیی
می آیی و من به شوق دیدن روی ماهت زمین را سجده خواهم کرد
می آیی و نوری دوباره به زندگی مان می پاشی که شاید دلتنگی هامان کمی کمتر شود
می آیی و امتحانهای من بیشتر میشود و مواد امتحانی این آزمایشها هم پر بار تر
إِنَّمَآ أَمْوَالُکُمْ وَأَوْلاَدُکُمْ فِتْنَةٌ وَاللَّهُ عِندَهُ أَجْرٌ عَظِیمٌ
می آیی نورا جان
می آیی و با اولین گریه ات، عمیق ترین لبخند را به قلب من مینشانی
گفته اند که تیر ماه سال آینده چشمم را نورانی میکنم
تاریخی که داده اند مصادف میشود با تاریخ تولد حضرت...نیمه شعبان
نورا جان من برای نیمه شعبان سال آینده منتظرتر از منتظرم
ششم اسفندماه نود