عیادت
چند روز پیش متوجه شدم که استادم کسالت دارن و در آی سیو بستری هستن...
برام خیلی ناراحت کننده بود و رشته افکارم بهم ریخته بود چون انقدر شخصیت عالی و ویژه ای دارند که حتی کسالتشون هم آدم رو غمگین میکنه
تو همین افکار بودم که همسرم گفت حتما برو به عیادتشون...چونکه استادت هستن وبه گردنت حق دارن
روز تولد حضرت رضا بود که بعد از نهار دوباره همسرم گفت حواست به زمان ملاقات باشه که دیر نشه
انگار معذب بودم نمیدونستم با وجود کسالت ایشون و ملاقات اقوامشون این وسط جایی هم برای من هست یا نه ...اما رفتیم
بیمارستان هم خیلی شلوغ بود و پنج طبقه رو پای پیاده رفتم بالا اما فهمیدم اشتباه آدرس دادن آخر سر با پسرشون تماس گرفتم و ایشون اومدن دنبالم
میدونستم که پسرشون به تازگی روحانی شدن و لباس می پوشند اما نمیدونستم که انقدر مودب و خوش اخلاق هستند، دربین راه همش ازم تشکر میکردند تا اینکه رسیدیم به آی سی یو
چونکه ممنوع الملاقات بودن بایستی وارد راهرویی میشدیم و از پشت شیشه ایشون رو ملاقات میکردیم
وقتی پسرشون با اشاره من رو بهشون نشون دادند اول کمی دقت کردند بعد هم لبخندی زدند اما بلافاصله بعدش چشمانشون پر از اشک شد و سرشون رو انداختند پایین...من هم همینقدر متاثر شدم
خانمشون هم کلی ازم تشکر کردند و گفتند برم جلو تا باهاشون صحبت کنم
باورم نمیشد که این دستهاییکه زیباترین خط ها رو مینوسه انقدر نحیف و ناتوان شده
بهشون گفتم باید زود خوب بشین تا باز هم برام سرمشق خط بدین و ایشون دائما لبخند میزدند
بماند که توی همون راهرو شیشه ای چه مریض هایی رو دیدم که همه برای شفای عاجلشون دخیل بسته بودند و با اشک و آه ملاقاتشون میکردند
و سخت تر از همه مشاهده مادرهایی بود که بچه هاشون توی آی سی یو بودند
خدایا به حرمت حضرت رضا تمامی بیماران رو شفا بده
این هم خط استادم