آزمایش
پسر نازنینم این روزها در معرض یک آزمایش تازه قرار گرفته ای
میدانم که چقدر نورا را دوست داری
میدانم بعد از مهد که به خانه میرسی...ظهرها، به عشق نوراست که پله ها را دو تا یکی طی میکنی و بعد از شستن دستهایت نورا را غرق بوسه میکنی
اصلن همین بوسه ها بود که کار دستمان داد و نورا هم سرما خورد و هنوز هم این سرما خوردگی ادامه دارد
اما من این دوست داشتنت را ستایش میکنم حتی وقتی که میخوابی و نورا را روی دلت سوار میکنی با اینکه دلم هری میریزد و سخت مراقبتان هستم اما کیف میکنم وقتیکه میبینم نورا هم با این حرکاتت می خندد و لبخند میزند
اما این قصه دیگری است آبله مرغان گرفته ای و باید از خواهرت پرهیز کنی
دکترت گفت باید حسین را به خانه دیگری ببرید تا نورا مبتلا نشود چیزی نگفتی اما از مطب که بیرون آمدیم بغض گلویت را گرفته بود
پسرم تو که هیچ شبی را بدون من و پدرت صبح نمیکنی ...من تو را کجا ببرم؟
هر دو تان را به خدا سپرده ایم مریضی که شاخ و دم ندارد می آید و میرود
حسین جان، قصه آن خواهر و برادری را که عاشقانه همدیگر را دوست داشتند و وفایشان عالمی را تکان داده را بارها برایت گفته ام
حسینم از خدا میخوام که حسین وار، خواهرت را دوست داشته باشی
پ.ن: این هم فیلم حسین و نورا وقتیکه از راه دور خواهرش رو می بوسه