حس دیگر خواهی
زمستون پارسال بود که برای پرنده های توی بالکن غذا میگذاشتم
وبیشترین غذاشون هم نونهای خشک خورد شده بود
و می دیدم که در کمتر از پنج ساعت تمامی نونها خورده میشود
و گذشت تا زمستون امسال
چند روز پیش محمدحسین بهم گفت مامان یادت میاد برای جوجه ها نون میریختی؟
بنده خدا ها گرسنشونه بیا براشون نون خورد کنیم تا از گرسنگی نمیرن و بعد هم با اون دستهای کوچیک و قشنگش غذای پرنده ها رو فراهم کرد
خیلی خوشحال شدم که پسرم کارهای ما رو میبینه
چند ماه قبل رفته بودیم پارک که دیدیم یه دختری که از محمد حسین هم بزرگتر بود در اثر زمین خوردن بینی اش کمی خونی بود
محمدحسین و پدرش میتونستند از کنارش عبور کنند اما هر دوشون رفتند سراغش و بابای حسین اون دختر رو پانسمان کرد
حالا هروقت پارک میریم محمدحسین خیلی مراقب بچه هاست که مبادا آسیب ببیند یا اگر هم آسیبی دیدند کمکشون کنه
یک بار دیگه هم که به پارک رفته بودیم دیدیم شیر آب پارک بسته نمیشه همون وقت همسرم با ابزارش شیر پارک رو درست کرد و به حسین یاد آور شد که باید مراقب هدر رفتن آب تو هرجاییکه هست باشیم
و من فکر میکنم این حس دیگر خواهی و بی تفاوت نبودن رو ما خودمون میتونیم به بچه هامون منتقل کنیم
و یک حرف با پسرم:
محمدحسین جان مدیر مهد کودکتون میگفت شما توی خونه روابط عاطفی قوی دارین؟ با خنده ای گفتم بله.. چطور مگه؟ گفتن آخه تو مهد کودک بیشتر بچه ها حاضر نیستن با زهرا کوچولو که قادر به راه رفتن نیست بازی کنند اما پسر شما خیلی بهش محبت میکنه :)
پسرم مثل همیشه بهت میگم که با تمام وجودم بهت افتخار میکنم
و...
سعدیا گرچه سخن دلکش و شیرین گویی
به عمل کار برآید به سخندانی نیست
بالکن خانه ما و پرنده ای که بر روی درخت حیاطمان لانه کرده
محمد حسین سربند داره و زهرا کوچولو هم لباس گل بهی پوشیده