خواب
يكشنبه, ۱۵ بهمن ۱۳۹۱، ۰۸:۰۶ ق.ظ
روی زمین دراز کشیده ایم نورا طرف راستم و حسین هم طرف چپم
در یک دستم کتاب بئاتریس میلر که جلوی چشمهای نورا گرفته ام و حرکت میدهم و در دست دیگرم کتاب داستان حسین که برایش میخوانم
از بین این دو کتاب، چشمم به کتابهای نخوانده خودم بر روی میز می افتد که برای خواندنشان مدتهاست دلم غنج می رود
*****
قلپ قلپ شیر میخورد و چشمهایش خمار خمار است و خسته خواب
هر دوتایمان مست خواب میشویم که ناگهان:
_مامان...مامان فروغ...مامان فروغم
چشمهای نورا برقی میزند و میخندد و هردوتایمان از خواب نرفته بیدار می شویم