تولد
جمعه, ۱۴ تیر ۱۳۹۲، ۰۲:۵۸ ق.ظ
یک سال پیش درست در همین ساعت بود که وارد اتاق عمل شدم
بند بند انگشتانم تسبیحم شده بود
اشتیاق دیدن روی ماهت، خواب شب قبل را از کفم ربوده بود
چقدر منتظر آمدنت بودم
و وقتی که تقدیر چنان شد که در چهاردم تیرماهی بیایی که چهاردهم شعبان است
من بودم و ماه کامل...من بودم یک دنیا انتظار...
دکتر بی هوشی ام پیرمردی مهربان بود که به چشمانم نگاه کرد و گفت بسم الله ات را گفته ای...ب اول را که گفتم مدهوش شدم
چشمانم را که باز کردم من بودم و یک فرشته صورتی ...
نورا جان، نور زندگی من چقدر برای اسمت گشت و گذار کردم
قرآن را ورق زدم، القاب بانو را زیر و رو کردم...میخواستم از هر باغی، گلی چیده باشم و تو نورا شدی
نورا جان، شب کم نداشته ایم اما وجودت و خنده هایت، شب هایمان را هم روشن کرده است
بتاب و لبخند بزن، نور دیده من
یک سالگی ات مبارک