خاص
خاص بودن بعضی جاها خیلی خوبه و مخصوصا که گاهی انقدر ویژه بشی که یه جاهایی بشه بهت افتخار کرد...
و این خاص بودن تو نگاه بچه ها یه طعم دیگه ای داره، بچه ها واقعا دوست دارن که پدر و مادرهاشون تو خیلی جاها پر رنگ باشن
مامان من تو کودکی ام همیشه برام خاطره میگفت و یکی ازونها هم خاطره صعود سه روزه اش به قله دماوند تو دوران دانشجویی اش بود
یادمه این شده بود یکی از افتخارات من، و این برام کافی بود تا حس کنم که یه مامان قهرمان تو خونه دارم که میشه همه جوره بهش تکیه کرد
یا وقتیکه سرکار میرفت (بماند که من همیشه ازین موضوع دلخور بودم و زمانی که ده سال زودتر از بازنشستگی، خودش رو بازنشست کرد اون روز رو تو قلبم جشن گرفتم) من هم بعد از مدرسه میرفتم پیشش...قاطی اونهمه میکروسکوپ و وسایل و نمونه برای خودم دنیایی داشتم
وقتی که مامانم پشت میکروسکوپ مینشست و از من میخواست که من هم برم و تماشا کنم و بعد هم اسم این موجودات میکرونی رو بهم میگفت و تشخیص ها رو روی دفتر مینوشت حس میکردم مامان من اونقدر خارق العاده اس که موجوداتی رو میشناسه و میبینه که هیچ کس درکشون نمیکنه
اما خاص ترین چیزی که توی مامانم از همون دوران کودکی ام یادمه متانت و سکوتش بود
همیشه نگاه بود....در مقابل تمام شیطنت های من سکوت میکرد و یه نگاهش برام کافی بود...
یادمه من رو هم دعوت به سکوت میکرد...مخصوصا تو جاهایی که کل کل های بچه گانه شکل میگرفت همیشه بهم میگفت: حرف بی حساب رو جواب نده و فکر نکن که هر کس که حاضر جواب تره زرنگ تره
و این بود که من هیچ وقت و هیچ وقت اون زبون تند و فلفلی که تو خیلی از خانم ها میدیدم تو مامان خودم ندیدم
و این بود که از همون کودکی ام حس میکردم که مامانم تو هر جایی که هست خاصه و دیگران خیلی براش حرمت قائلن...مخصوصا تو خانواده پدرم
بگذریم...روزهای اول مدرسه رفتن حسین بود که هم شلوارش بلند بود و هم کتونی اش بندی که گره زدن براش خیلی سخت بود
با اینکه کلا از خیاطی معافم اما و به جای تو گذاشتن ساده شلوارش، به صورت طرح دار کوتاهش کردم و برای کفشش هم با سوزن و نخ زبونه کفش رو به کناره های کفش دوختم و گره کفش رو هم ثابت کردم تا بدون هیچ مشکلی کفشش رو بپوشه و دربیاره
یادمه همون روز وقتی از مدرسه برگشت بهم گفت به دوستام گفتم مامان من خیلی زبله هم میتونه کفش بدوزه و هم شلوارم رو از بقیه مامانها قشنگ تر کوتاه کرده
یه روز هم که تو برنامه تغذیه شون سالاد بود، سالادش رو خوشرنگ درست کردم و براش جوانه هم گذشتم اون روز هم به دوستاش گفته بود فقط مامانهایی که مهندس شیمی هستن بلدن همچین سالادهایی درست کنن
یعنی همچین مامان خاصی هستیم ما تو نگاه پسرمون!!!!