خورشید
دلمان که تنگ میشود راهی دیارش میشویم
اول رجب بارمان را بستیم و مقصدمان دیدار خورشید
یادش بخیر آنوقتها به محض ورود می ایستادیم و اجازه ورودمان را با اندک سرمایه ای که از حضور قلب داشتیم میخواندیم و بعد هم قدمهایمان را میشمردیم تا به محضرش برسیم
اما حالا ....
حالا باید حواسمان، شش دانگ به موجوداتی باشد که شده اند مایه آزمایش این دنیای ما...
خدایا ما و حواسمان را لحظه ای رها مکن
پ.ن: تا چند سال قبل که نه بچه ای بود و نه کمر دردی و ... خیلی راحت درین صحن و سراهای حرم قدم میزدیم ...اما حالا با بچه ها وضعیت فرق میکند یک کم که راه می آیند خسته میشوند تعداد ماشین برقی های حرم هم آنقدر کم است که در کنار صفهای دراز و طویل این همه زائر مریض و ناتوان ما خجالت میکشیم سوار این ماشینها شویم
یا کافی است در حرم و یا رواقها باشی و بچه نیاز به سرویس بهداشتی داشته باشد باید راههای آمده را از ابتدا برگردی تا به سرویس بهداشتی نزدیک درهای خروجی برسی...به خادمها هم که مشکل را اعلام میکردیم اظهار شرمندگی میکردند و میگفتند در مورد افراد سالمند این مشکلاتی که شما میگویید حادتر است میگفتند ما به آستان گفته ایم اما...کاش آستان در کنار بزرگ کردن حرم مطهر اسباب و سایل آن را هم فراهم کند و چاره ای بیندیشد
پ.ن دو :برای یک آشنا: تویی که خودت در اوج سختی و مشقتی اما میشوی سنگ صبور...تویی که خودت پراز غمهای ریز و درشتی اما تمام تلاشت را میکنی که غمی را از دلی بزدایی و میشوی گره گشای خلق خدا...تو و امثال تو را که میبینم یقین پیدا میکنم که قلب سلیم نعمتی است که به هر کسی عطا نمیشود