خوشی
خوشی های نورا بی شمارند و ریز ریز
بعضی هاشان آنقدر ریزند که فقط من آن ها را حس میکنم
اما او با همین خوشی ها، خوش است و زندگی می کند
وقتهایی هست که دختر کتاب خوانم می آید کنار قفسه کتابها و بساط کتاب های خودش را پهن میکند روی زمین و گاه گاهی هم دستی بر کتابهای داخل کتابخانه میبرد
می نشیند و با دستهای کوچکش صفحات کتاب را لمس میکند و میخواند و میخواند و لذت کتاب خوانی را تجربه می کند
برای منی که مهم است هر کتابی در کتابخانه ام، سرجای خودش باشد
تمام خوشی نورا می ارزد به چیدن و مرتب کردن هر روزه کتاب خانه ام...
و یکی دیگر از خوشی های رنگی رنگی اش،النگو هایش است
النگوهایی که گاهی وقت خوابیدن هم حاضر نیست رهایشان کند
هر روز النگو های رنگی را شماره میکند
و رنگ تمام النگوها هر روز یک رنگ است
یکروز سبز، یکروز آبی، یکروز صورتی، یکروز...
یک رنگِ یک رنگ...
پ.ن: من این مامان رو خیلی دوست دارم چونکه پر از انرژی مثبته، برای خودش، برای بچه هاش و برای تمام زندگی اش