قضاوت
صدای زنگ خانه در این ساعت از روز یعنی که پسرم از مدرسه برگشته...
در را باز کردم و طبق قول و قرار همیشگی مان که از همان پایین پله ها آرام آرام، بالا میآید برایش شعر خواندم و قربان صدقه اش رفتم او هم طبق معمول ریز ریز میخندد تا به من برسد..به من و نورا
مراسم استقبالمان که تمام شد آمده کنار دستم و می گوید: مامان، توی مدرسه که هستم بعضی وقتها خیلی دلم برایت تنگ میشود، از صبح تا ظهر که من خونه نیستم شما چه احساسی داری؟
انگار که شخص سومی این سوال را از من کرده باشد، به هیجان آمدم و آمدم که بگویم وقتی که تو میروی میتوانم برنامه های صبحگاهی مورد علاقه ام راببینم و دیگر مجبور نیستم به خاطر همراهی ات برنامه های کودک را تماشا کنم..آمدم بگویم وقتی تو میروی نورا هم کمی آرامتر میشود و کش و قوس هایمان کمتر میشود و بیشتر اوقات او کار خودش را میکند و من هم کار خودم را...آمدم بگویم وقتی تو نیستی و نورا هم خواب است من میروم سراغ کتابهای نخوانده و منتظر خواندنم و با کلی تمرکز به کارهایم میرسم...
آمدم بگویم...
اما چشمهای قل قلی و خسته اش را که دیدم به خودم آمدم و گفتم: وقتی که نیستی خانه مان سوت و کور میشود و جای خالی ات، را هیچ چیز و هیچ کسی نمیتواند پر کند، و من هم دلم برایت خیلی خیلی تنگ میشود
راستِ راست، حق و حقیقت...
پ.ن: محمد حسین چند ماهی بود که این کفشها را نشان کرده بود و برای داشتنش خیلی مصر بود، هر وقت این مدل کفشها را پای بچه ای میدیدم ، سلیقه پدر و مادرش را توی دلم مذمت میکردم و دلم به حال بچه میسوخت و حالا پسرک من این کفشها را با شلوار لی می پوشد و قدر یک دنیا ذوق میکند
هر وقت خواستی در باره ام قضاوت کنی اول کفشهایم را بپوش وبه جای من راه برو....همین
الهی که همیشه سالم و شاد باشند نور چشمانتون. مبارک محمد حسین جان باشه کفشهای سفید و مردونه اش .انشالا کفشهای دامادیش .اتفاقا من هم این جمله را چند وقت پیش خوندم وقتی میخوای در مورد راه رفتن کسی قضاوت کنی اول با کفشهای او کمی راه برو ...بعضی جمله ها خیلی آدم رو تحت تاثیر قرار میده