درهم
به ۱۳۰ نفر دانش آموز پاکستانی فکر میکنم که دیروز٫ این افراطی های کثیف خون تک تک شان را بر زمین ربختند و به قلبهای تکه تکه پدرهاو مادرهایشان
به آن مرد روان پریش ایرانی که رفت و تن عده ای انسان را در قلب استرالیا لرزاند
به دخترانی که هنوز هم گرفتار افراطی های بوکوحرام هستند و روح تکه تکه شان
به روح زخم خورده دخترانی که اسید صورتشان را سوزاند
به خانواده های عزادار و بی خانمان غزه
به انسانهای گرفتار در چنگال داعش
....
دنیا خیلی درهم و برهم شده اما
اخبار ابولا را که دنبال میکنم
به آنهایی فکر میکنم که داوطلبانه رفته اند و به بیماران کمک میکنند
به بیماران و ریشه کن شدن این بیماری
همانهایی که سر برانکاردها را میگیرند و غذا در دهان بیماران میگذارند...دلم میخواهد بروم و دست تک تکشان را ببوسم
در دنیایی که خیلی ها مثل یک گرگ هار به جان انسانها افتاده اند، اینها فرشته اند
شبهای امتحان که آدم بیداره وقتی خسته میشه،برای استراحت به خیلی چیزها فکر میکنه. وقتی این مطلب (حمله طالبان به مدرسه) را خوندم فقط این متن زیر که مربوط به مال چند سال پیش بود به یادم آمد:
وَنُرِیدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِینَ
او می آید، از پسِ ابرهای بی رمق
از پشت دیوار بی کسی
تا به همۀ آنها که عشق را در کنجِ تیره و نمناک، و در سطر سطر و ورق ورقِ این کتاب کهنه و عفن، « غرب » ، خلاصه می کنند ؛
و به آنهایی که عشق را در میان ثانیه های از پا افتادۀ « شرق »، این لباسِ از تار و پود گسسته می جویند،
بفهماند که عشق بدون او بی معناست ؛ که عشق در تاریکی نمی روید و نخواهد رویید.
او از پسِ ابرهای بی رمق می آید تا انوار طلایی و حیات بخشی را که از مبدأ نور می تراود، بر این مرداب و مُردارهای بی روح بتاباند و همۀ رنگها و تزویرها و پرده های نفاق را برکَنَد و این دریای مرده و در گنداب فسرده را دوباره حیاتی نو ببخشد.
باید همه، همه مون سمت و سوی زندگی مان در جهت ظهور آخرین منجی باشه، آن وقته که ایشان ظهور میکنند.
دین دار آن است که در کشاکش بلا دین دار بماند و گرنه، درهنگام راحت و فراغت و صلح، چه بسیارند اهل دین(شهید آوینی)