دنیای صورتی
من همیشه و از همان کودکی، رنگ آبی را دوست داشته ام...کیف آبی، کفش آبی، روسری آبی .
با عروسک هم زیاد میانه خوشی نداشتم.
اما محبوب ترین بازی کودکانه ام خاله بازی با بچه های دور و برم بود.
همان خاله بازیهای نابی که این روزها، خیلی کم رنگ و بی رمق شده... .
و دنیای صورتی از آن مدل دنیاهایی شد که من هیچ وقت تجربه اش نکردم... .
اینکه یک دامن صورتی چین چین بپوشی و نرم نرمک چرخی بزنی و بعد هم عروسکی را اتفاقا او هم صورتی پوشیده در آغوش بگیری و خیلی مهربان، با یک شیشیه شیر صورتی رنگ، برایش لالایی کودکانه بخوانی.
اینها تمام دلخوشی های این روزهای نورا ست.
و آنقدر در دنیای صورتی اش غرق شده که دلش میخواهد مهر جا نمازش هم صورتی رنگ باشد.
و حالا بزرگترین آرزویش اینست که لاک صورتی رنگ محبوبش که گم شده، پیدا شود .
همان لاک صورتی رنگش برای کامل کردن سناریوی دنیای صورتی رنگش...
همان لاک صورتی رنگش برای رنگ کردن تمام چیزهایی که دلش میخواهد صورتی رنگ باشد و نیست.
و این شد که ما لاک صورتی رنگ مزبور را حواله سطل آشغال کردیم تا دنیای آبی مان، بیش تر ازین خط خطی و صورتی نشود.
نورا جان! کاش من هم کودکی بودم با دنیای صورتی، آنوقت می دیدی که چطور هم پایت میشدم در رنگ کردن بالشها و رخت و لباسها و در و دیوارها ...با همین لاک صورتی.