تولد پسرانه
۱۸فروردین تاریخ تولد پسرم بود و جشن تولد را گذاشتیم برای روز میلاد حضرت زهرا.
آخرین جشن تولد پسرم برای دو سالگی بود که به خاطر هم نمی آورد و خلاصه که برای این جشن تولد کلی هیجان داشت.
اول از همه گفت که یک جشن تولد کاملا پسرانه میخواهد و آن هم فقط با دوستانش.
راستش من هم تابحال هیچ جشن تولد پسرانه ای را تجربه نکرده بودم وهر چه که بود یا جشن تولد دخترانه بود و یا جشن تولد خانوادگی.
و بیشتر حس میکردم که این دخترها هستند که از جشن تولد استقبال میکنند تا پسرها، و ازین بابت هم نگران بودم که مبادا، جشن تولدش سوت و کور شود.
اما آنقدر محمدحسین هیجان داشت که من هم پا به پایش همراهش شدم.
اول از همه کارتهای دست ساز با دست خط پسرم درست کردیم و دادیم به کل بچه های کلاس و دوستان اش در کلاس کاراته و قرآن و همسایه ها.
و در ضمن تقاضا کردیم که اگر کسی تمایل به حضور دارد حتما به ما پیامک بزند، که سیل پیامکها روانه شد و ما هم کلی ذوق کردیم و شروع کردیم به برنامه ریزی.
خیلی در اینترنت جستجو کردم که از تجربه جشن تولد پسرانه مادرهای دیگر استفاده کنم اما چیز خاصی پیدا نکردم، اما از هم فکری چندین دوست خوبم بهره بردم.
روز موعود رسیدم و راس ساعت ۴ اولین مهمان کوچکمان رسید و جالب بود که نورا کلی برای دوست حسین ذوق کرد و بالا و پایین پرید.
به نیم ساعت نکشید که همگی شان آمدند.
اما جمعهای پسرانه، مثل جمع های دخترانه خیلی شیک و منظم نیست.
اول رفتند به سمت اتاق حسین و اسباب بازیها که با کلی خواهش و تمنا در اتاق رابستیم و همگی را به سالن هدایت کردیم و بعد هم تقاضای آهنگ کردند.
ما هم دو سه تایی آهنگ تولد بچه گانه و یک موسیقی ضربی سنتی دانلود کرده بودیم که گذاشتیم، که ناگهان همگی ریختند وسط ماجرا و... .
و من دائما در ذهنم ترسیم میکردم که اگر اینها دختر بودند چقدر با ناز و ادا بودند و حالا پسرانی جلوی ما بودند که به جای حرکات موزون یا ادا در می آروردند و یا با یکدیگر زور آزمایی میکردند، که جایی بسی خنده بود.
و همسر حساس ما هم همان ابتدا گفتند که حضور پسرها برایش یک مسئولیت عظیم است و از همان ابتدای کار مثل یک ناظم مهربان مراقبشان بود، اما دیگر کم آورده بود این شد که از همسایه عزیزمان هم خواهش کردیم که به یاری مان بیاید.
ایشان هم دف به دست آمدند و با دف نوازی کلی به تولدمان رونق دادند و هیجان پسرها را هم را کنترل کردند.
و بعد رفتیم سراغ برنامه هایمان، اول از همه خواستیم، که تک تکشان خودشان را معرفی کنند و از آرزوهایشان بگویند، آنقدر آرزوهای بچه قشنگ و رنگی رنگی بود که همگی مان کلی حظ کردیم.
تک فرزند ها، آرزوی یک خواهر یا برادر داشتند و بقیه هم در کنار تمام آرزوهای بلندشان، دوست داشتند که حتما پولدار باشند.
در قسمت بعدی خواستیم که هر کس، هر هنر و شیرین کاری برای عرضه دارد وارد شود.
از صدای مرغ و خروس گرفته تا اداهای عجیب و غریب و آواز خوانی و... .
وبعد هم مسابقه پانتومیم، مسابقه بهترین لطیفه، مسابقه جواب دادن به چیستان و معماها... .
و در تمامی این مراحل هم نفر برگزیده را مشخص می کردیم و در آخر کار هم به برنده ها جایزه نفیس خط کش دادیم:)
و البته واضح و مبرهنه که در تمامی مراحل مسابقه ها و مابین آن، طلب دف و تنبک میکردند وبا همان اداهای خنده دار، در عالم خودشان بالا و پایین میپریدند.
آن روز به ما خیلی خیلی خوش گذشت.
و من در آن روز فهمیدم، که فقط پسر من نیست که هر از گاهی اداهای مسخره در می آورد که به قول خودش مایه خنده شود که من هم هی مجبور باشم بگویم که حسین من، دلقک بازی بس است!!!!
ومن آن روز فهمیدم که دنیای این پسرهای هفت ساله چقدر بی ریا و دلنشین است، اصلا دلت میخواهد درین ایستگاه هفت سالگی پیاده شوی و از عمق وجودت لبخند بزنی و هوراااا بکشی.
عکس: عده ای از پسران در عکس...عده ای هم اصلا نمی نشستند که عکسی گرفته شود