خواهر من
نورا چند گاهی است که با جملات قصارش مرا هیجان زده می کند.
میگوید و در چشمانم نگاهی میکند و بعد هم ریز ریز میخندد و میرود دنبال کار و زندگی اش.
آنهم جملاتی که نمی دانم معنی همه شان را می داند یا نه... .
درست مثل خود ما.
جملاتی که در طول روز، در برخورد با دیگران و برای دور و بری هایمان بکار می بریم که خیلی وقتها می تواند بار منفی داشته باشد و خیلی وقتها هم بار مثبت.
خیلی وقتها فکر می کنیم و میگوییم و خیلی وقتها هم فقط میگوییم و بعد هم غصه و پشیمانی که چرا اصلا گفتیم.
به نظرم درست حرف زدن، از آن هنرهای نابی است که خیلی هایمان نیاموخته ایم.
و شاید هم تعقل پیش از سخن گفتن را... .
خیلی ها زبان تندی دارند و خیلی ها آنقدر رک و صریحند که دل آدمی را میزنند.
خیلی ها در حاضر جوابی آنقدر قدرند که حس می کنند همیشه برنده اند و به این خصلتشان گاهی افتخار هم میکنند.
خیلی ها زبان طنز نمکین دارند اما خیلی ها هم زبان طنزی دارند که تلخ است و پر از طعن، آنقدر تلخ که دلت میخواهد هیچ وقت شوخ طبعی طرف مقابلت گل نکند.
این جور آدمها، کم کم در ذهن بقیه آدمها منزوی می شوند.
مادر بزرگی داشتم که همیشه در کودکی ام به من می گفت قبل از اینکه حرفت را بزنی، حتما تک تک حرفهایت را مزه مزه کن، و اگر خوش مزه نبود حتما فراموشش کن.
اما خیلی ها هم هستند که به تعبیر همیشگی خودم، بهارند، حرف که میزنند یک نسیم خنک و دل افزایی می وزد و شش دانگ حواست را جمع میکنی که تک تک جملاتشان را در قلبت بنشانی.
نورای ما هم این روزها بهاری است .
آنقدر بهاری که با تک تک جملاتش همه مان را غرق مهربانی میکند.
دیروز آمد کنارم نشست و گفت: من خواهرت هستم، خواهر مامان، خواهرت رو دوست داری؟
برای منی که خواهر ندارم این جملات یعنی پرواز... .
پ.ن: نیمه شعبان به آسمان نگاه کردم و قرص ماه زیر ابر کامل بود....حس کردم که چقدرررر کم داریم او را....
سومین شعبان هم به نیمه رسید و ما سومین شمع را هم برایت روشن کردیم نورا جان.
خداوندا ترا سپاس