لیلی
سه شنبه, ۲۹ دی ۱۳۹۴، ۱۲:۲۲ ق.ظ
یک لحظه هایی هستند که هیچ وقت تکرار نمی شوند.
سالیانی است که لیلی عشق می ورزد. لیلی باید عاشق باشد
زیرا خدا در او دمیده است و هر که خدا در او بدمد، عاشق می شود
لیلی نام تمام دختران زمین است؛ نام دیگر انسان
خدا گفت: به دنیایتان می آورم تا عاشق شوید. آزمونتان تنها همین است: عشق
و هر که عاشق تر آمد، نزدیک تر است. پس نزدیک تر آیید، نزدیک تر
عشق کمند من است. کمندی که شما را پیش من می آورد. کمندم را بگیرید
و لیلی کمند خدا را گرفت
خدا گفت: عشق فرصت گفتگو است، گفتگو با من
و لیلی تمام کلمه هایش را به خدا داد. لیلی هم صحبت خدا شد
خدا گفت: عشق، همان نام من است که مشتی خاک را بدل به نور می کند
و لیلی مشتی نور شد در دستان خداوند
اینکه منتظر باشی و دلت بال بال بزند.
اینکه در تنهایی خودت ، با دلت حرف بزنی شعر بخوانی و هی زمان کش بیاید و تمام نشود... .
ازیک جایی پرت شدم به گذشته.
به گذشته ای که باید انتخاب میکردم.
من خودم انتخاب کردم، خودم از ابتدا همسرم را دیدم و آنقدر کنکاش کردم تا که انتخاب کردم.
هیچ وقت هم موافق این مدل خط کشی ها نیستم که مثلا خواستگاری سنتی بد است و نوع مدرنش خوب است و بالعکس.
من معتقدم، خدا از همان دریچه ای که به صلاح بنده اش است انتخابهای زندگی اش را برایش رو و نمایان میکند و اینجاست که العاقل یکفی بالاشاره....
قسمت من هم نوع مدرنش بود ونه سنتی.
اما این مدرن بودن ما هم ویژگیهای خودش را داشت، بعد مسافتی که مابین ما بود سبب شد که تعداد ملاقاتهای حضوری ما در طول ۸ ماه آشنایی به تعداد انگشتان یک دست هم نرسد و ارتباط ما خلاصه شد در تلفن و چت، آنهم در مواقع لازم و بدون تلفن همراه.
این مدرن بودن ما باعث نشد که در طول دوران آشنایی، به داشتن یک رابطه دوستانه فکر کنیم، یکدیگر را به نام کوچک صدا بزنیم و یا حتی نوع رابطه را ذره ای به سمت صمیمیت بکشانیم.
هرچه که بود جهد وتلاش ما بود برای شناخت دقیق، چت هایمان بیشتر در جهت پر کردن پرسش نامه هایمان بود و پرسش نامه هایی که شاید به چند صد سوال میرسید، و ما صادقانه تصمیم گرفتیم که همیشه راست بگوییم و از ایده آل بودن و آنچه که باید باشیم فعلا دوری کنیم و به آنچه که هستیم بپردازیم تا در آینده هم به تناقض نرسیم.
هر چقدر هم که میگذشت،مصمم تر از انتخاب درستمان میشدیم اما بازهم از دایره عقلانیت و روابط منطقی خارج نشدیم.
من با تمام وجود باور داشتم که محبت و دوست داشتنم باید برای همسر آینده ام خرج شود و لاغیر.
اما مگر میشوددر این مسیر بود و عاطفه ای هم نداشت حتی اگر رفتار ها کاملا عقلانی و منطقی باشند؟
اما ما صبر کردیم چون میدانستیم خدا هم این مدل انتظار و صبوری را دوست دارد، امایادم هست که در آن دوران شاعرانه هایم بیشتر گل کرد، راه و بیراه شعر و قطعه ادبی مینوشتم ، حافظ و شمس را جور دیگری میخواندم و لذت میبردم، و لحظاتی برایم رقم خورد که به نظرم هرگز تکرار نمیشود.
گفتم از یک جایی به گذشته پرت شدم.
از جایی که میبینم غالب آدمها آن لاین هستند و ۲۴ ساعته در دسترس.
کافیست بگویی کجایی تا در لحظه جوابت دهد.
مخصوصا در خیلی از روابطی که قرار است به آشنایی بینجامد و صد البته نه همگی آنها.
همیشه بودن، عادت می آورد.
همیشه بودن، سهم خدا و راز و نیازها را کم میکند.
و همیشه بودن، دلتنگی را کم میکند.
دلتنگی و غربت آدم ها هم که کمتر شود، احساسات ناب نم میکشند و حافظ و سعدی و شمس و... هم میروند گوشه کتابخانه و فقط خاک میخورند.
شایدیک زمانی بیاید که نسل جدیدش، اصلا آن غم و هجران عارفانه را درک نکند چرا که در بعد مادی و زمینی اش هیچ وقت به درک آن نرسیده است.
اما کاش هیچ وقت آن زمان نیاید، دنیا بدون لیلی و انتظار سرد و بی روح و غم انگیز است.
........
خدا مشتی خاک را بر گرفت. می خواست لیلی را بسازد، از خود در او دمید
و لیلی پیش از آنکه با خبر شود عاشق شد سالیانی است که لیلی عشق می ورزد. لیلی باید عاشق باشد
زیرا خدا در او دمیده است و هر که خدا در او بدمد، عاشق می شود
لیلی نام تمام دختران زمین است؛ نام دیگر انسان
خدا گفت: به دنیایتان می آورم تا عاشق شوید. آزمونتان تنها همین است: عشق
و هر که عاشق تر آمد، نزدیک تر است. پس نزدیک تر آیید، نزدیک تر
عشق کمند من است. کمندی که شما را پیش من می آورد. کمندم را بگیرید
و لیلی کمند خدا را گرفت
خدا گفت: عشق فرصت گفتگو است، گفتگو با من
و لیلی تمام کلمه هایش را به خدا داد. لیلی هم صحبت خدا شد
خدا گفت: عشق، همان نام من است که مشتی خاک را بدل به نور می کند
و لیلی مشتی نور شد در دستان خداوند
عرفان نظر آهاری
- ۹۴/۱۰/۲۹
- ۵۰۳ نمایش