سی و پنج
سی و پنج هم آمد...به همین راحتی...همین ده روز گذشته.
و سی چهار سالگی را به خیر و خوشی بدرقه کردم.
انگار همین دیروز بود که اندر احوالات سی سالگی و دنیای تازه آن می نوشتم.
اما من هنوز هم مثل یک جوان در آغاز راه، دلم پر میزند.
هنوز هم با دلخوشی های کوچک، ذوق زده میشوم.
هنوز هم بزرگترین شادی و خوشبختی ام، دیدن لبخند رضایت و آرامش نزدیکانم است.
هنوز هم در دنیای کودکی بچه ها غرق شده ام و نمی توانم فصل بزرگ شدنشان را تصور کنم.
هنوز هم وقتی به پارک میروم، اگر خلوت باشد سوار تاپ میشوم.
هنوز هم موقع خریدن بستنی و لواشک و...با بچه ها، یکی هم برای خودم میخرم و بچه ها هم میدانند که سهم من مال خودم است .
و ترجیح میدهم با کسانی که میگویند روزهای خوشی ات همین حالاست و بچه ها که بزرگ شوند ایام دلشوره و اندوه ات فرا میرسد خیلی هم صحبت نشوم چرا که معتقدم به آن نیروی لایزال که وصل شوی این دلشوره ها هم رنگ میبازند به مدد خودش.
داشتم میگفتم که سی و پنج هم آرام و بی صدا رسید.
تا همین دو ، سه سال قبل، روز تولدم که میرسید تلفن لحظه به لحظه زنگ میخورد و من گاهی در جواب دادن کم می آوردم.
اما حالا چند وقتی است که تبریکهای تلفنی رنگ باخته ، و بیشتر تبریکها سهم فیس ب.و.ک میشود و بعد هم این شبکه های رنگارنگ... .
خاصیت پیشرفت دنیا همین است، همه روز تولدت را به کمک ریمایندرها به یاد می آورند و بعد هم به یادت می آورند و صداها هم کم کم محو میشود.
اما همین هم خوب است، و کلی انرژی مثبت در آن نهفته است.
حسین و نورا برایم نقاشی کشیدند و شب هم همگی رفتیم زیر پل خواجو در کنار زاینده رود پرآب و لرزان لرزان بستنی خوردیم و نورا بازهم به من گفت که نباید تولد من باشد و همه تولدها متعلق به خودش است.
بعد هم یک کیک جانانه پختم و شمعی گذاشتم و با نورا با هم فوتش کردیم.
و من لحظه فوت کردنم آرزو کردم، اولی رفت گوشه قلبم و سر مگو شد برای خودم و دومی هم سلامتی و صلح.
همسر یکی از دوستانم با وجود موقعیت بالای مادی و معنوی که داشت به سوریه رفت و شهید شد ، آنهم با پیکری که هنوز برنگشته است و من لعن میفرستم به جنگ افروزان و صبر میخواهم و آرامش برای خانواده اش و آرزو میکنم که سهم مسلمانان ازین همه جنگ و ظلم بی انتها به انتها برسد و یک دنیای آرام را تجربه کنند.
بزرگترین تفاوت تولد دوران کودکی با بزرگسالی در رنج هایی است که میبریم.
در کودکی از ته دلت لبخند میزنی و هیچ اتفاقی در آن سوی دنیا هم تو را نمی آزارد چرا که در دنیای خودت به سر میبری اما بزرگ که میشوی لبخند ها شکننده اند اگر که در دلت رنج ها را یدک بکشی.
دلتان پر از لبخند، در آستانه بهار،
و بهارتان پر از بنفشه... .
- ۹۴/۱۲/۱۷
- ۵۹۴ نمایش