چشم
یکی از خصوصیات نورا، این است که میخواهد خودش را به همه پیوند بزند، سن و سال هم برایش معنایی نمیدهد، میرود جلو و باب سخن را باز میکند.
بیشتر آدمها هم این خصوصیت را دوست دارند و مشتاقانه هم کلامش میشوند، تا این جایش خوب و شیرین است و از آنجایی تلخ میشود که غرق در ظاهر افراد میشود و شروع میکند به حرف زدن.
چقدر دستهایت چروک است، چشمهایت سبز است، شکمت بزرگ است، قدت کوتاه است، صدایت نازک است، رژ لبت پر رنگ است، بینی ات کوچک است و... .
و این قصه تکرار میشود با وجود تذکرات فراوانی که ما به او داده ایم.
به چشمانش نگاه میکنم و میگویم سعی کن درباره صورت آدمها با آدمها حرف نزنی، میگوید اما من دوست دارم حرف بزنم.
میگویم پس لطفا فقط از خوبیها و قشنگی هایشان بگو، میگوید یعنی دست چروک زشت است؟؟یا شکم قلمبه قشنگ و با مزه نیست؟؟
کاش میشد و دنیا و آدمها را دریچه چشمهای زیبای تو دید....