معنا
دلم میخواهد نوزادی علی را لحظه به لحظه مزه مزه کنم.
یک جوجه گرم و نرم و سبک در آغوش من.
عجیب شیرین و خواستنی است این تجربه سوم.
حس میکنم قلبم سه تکه شده است و هنوز گنجایشش کم است، باید برای هر سه شان گسترده شوم،برای غمها و رنج ها و شادیهایشان.
این روزها سخت است، عادت ندارم سختی ها را پر رنگ.کنم چرا که میدانم این روزها هم میگذرد چه برای من و چه برای آنهایی که فکر و دغدغه شان یک لحظه رهایم نمیکند و فقط دلخوشم به خدایی که نگاهمان میکند و سعه صدرمان میدهد.
و این روزهای من قرین محرم شده است، برشی از یک تاریخ که گل های سرسبد آفرینش، پر پر میشوند.
هر چقدر هم که پردرد باشی در مقابل درد و رنجهای این خانواده، بازهم شرمنده میشوی.
و در کلاس حضرت زینب، مشق میکنی که جهت دار زندگی کردن، به رنجهایت هم معنا میبخشد و آنها را زیبا و انسان ساز می کند.
شبها، بچه ها مشکی میپوشند و با پدرشان به مسجد می روند.
نورا به من میگوید تو نمیتوانی با ما بیایی چون یک بچه خیلی کوچک داری و بعد هم برای دلداری من میگوید یک خورده که صبر کنی بچه ات بزرگ میشود و میایی و بعد هم بی حد به قربان صدقه علی میرود و سرتاپایش را بوسه باران میکند و میرود.
و من دلخوشم به این خاندان و محبتشان که ناجی مان میشود در این زمانه پر تلاطم.
و تو ای کشتی نجات،
ای عطشان
ای خون خدا
ای کشته اشکها
ای حسین جان
فرزندانم را دست گیر باش تا ابد