آوای فاخته

روزی ظهور میکنی و می رسد بهار

آوای فاخته

روزی ظهور میکنی و می رسد بهار

آوای فاخته

دلم میخواهد هفت شهر عشق عطار را بگردم و
به گفته مولانا: آنچه یافت می نشود، آنم آرزوست
و اینجا را نقش میزنم برای فرزندانم
محمد حسین ۸۷/۱/۱۸
نورا ۹۱/۴/۱۴
علی ۹۵/۶/۲۹

بایگانی
آخرین مطالب

چهار

سه شنبه, ۵ بهمن ۱۳۹۵، ۰۹:۳۴ ق.ظ

روزیکه تصمیم گرفتم محمدحسین را از یک مدرسه غیر انتفاعی بنام منتقل کنم به یک مدرسه دولتی، مردد بودم و نگران.

بعد مالی آن شاید کم اهمیت ترین قسمت آن بودن و لمس اجتماع واقعی مهمترین قسمت آن.

با چند نفر مشورت کردم، که حرف یکی از دوستانم خیلی به دلم نشست.

من نگران بودم که مبادا پسرم متاثر از محیط و رفتارهای نابجای بعضی از بچه ها قرار بگیرد.

و حرف دوستم برایم یک تلنگر بود.

گفت تو چرا فکر میکنی که این ما هستیم که باید از محیط متاثر شویم بدون اینکه خودمان اثر بخش باشیم؟

چرا فکر نمیکنی که من هم میتوانم روی محیطم تاثیر بگذارم! پسرت را طوری بار بیاور که او تاثیر مثبت داشت باشد روی هم مدرسه ای هایش، تو محیط را تغییر بده، تو در تاریکی شمعی بیفروز.

و حالا دو سال از آن ماجرا میگذرد.

پسرم کماکان و با اقتدار درس خوان است و به قول خودش سرگروه ارشد کلاس.

در مدرسه یکی از ساعتهای تفریحشان را گذاشته برای مطالعه و کتابهای غیر درسی برای دوستانش میخواند و آنها را هم تشویق میکند که کتابهای خوبشان را برای مطالعه به مدرسه بیاورند.

اگر یکی از دوستانش در درسی ضعیف باشد برایش وقت میگذارد و در حد توانش کمک میکند.

پای درد و دل دوستانش می نشیند و به چشمهایش میبیند که بعضی هایشان چقدر مشکل دارند، و این همان درک واقعی اجتماع بود که من همیشه دوست دارم بچه هایم آن را ببیند و با آن بزرگ شوند.

و این پسر جذاب من، به تازگی وارد دنیای موسیقی شده و من به مدد پسرم با خواننده هایی آشنا شده ام که تا دیروز نمیشناختم وهیچ علاقه ای هم به شناختشان نداشتم.

اما به خاطر پسرم  سعی میکنم که آنها را بشناسم و آهنگهایشان را با هم گوش میکنیم و نقد میکنیم و تلاش میکنم که پسرم معیارهای درست را بشناسد و درست انتخاب کند و درست بشنود.

و این پسر هشت ساله من هنوز هم  در دنیای کودکی است، هنوز هم من باید برای انجام تکالیفش انرژی بگذارم و دائما ساعت را قاطی تمام بازیگوشی هایش یاد آور شوم و مراقب باشم در کنار تمام محبتها و مراقبتی که برای علی دارد مبادا دست و بازویش را بکشد و لوله اش کند و مثل یک توپ قلش بدهد و ... .

نورا هم دارد بعد خانمانه اش را روز بروز نمایان تر میکند.

من هیچ اعتقادی به سوراخ کردن گوش  بچه ها ندارم و در مورد نورا هم سپردم به خودش.

اما دخترم در یک روز سرد در آذرماه از خواب بلند شد و گفت من امروز باید گوشواره بیندازم و آنقدر مصمم بود که من و پدرش را به مطب دکتر برد و خودش گوشواره هایش را انتخاب کرد و در تمام فرایند تفنگ زنی خم به ابرو هم نیاورد.

پابپای من کیک میپزد و مخلفات غذا را آماده میکند و جای تمام وسایل از مخلوط کن و آسیاب و رنده گرفته تا قاشق و چنگال را در آشپزخانه میداند و دقیقا میداند برای هر غذایی کدامیک را باید برایم بیاورد.

باهم رنده میکنیم و آسیاب میکنیم و نمک و ادویه میپاشیم و به گذر دنیا لبخند میزنیم.

و من تمام این لحظه ها را میبلعم.

وجود این کودکهای معصوم در خانه و همنشینی با آنها و رفع نیازهایشان و بازی کردن با آنها و خندیدن با خنده هایشان و همراهی کردن و پاک کردن اشکهایشان، می ارزد به رویای ادامه تحصیل و پروژه های کاری و غرق شدن در دنیای فنی مهندسی که پیش ازین داشتم.

باور کن که می ارزد.

علی هم چهار ماهه شد.

درست وسط تمام رنج ها و اندوه هایمان.

علی من، حالا، بلند میخندد و ذوق میکند و اگر چیزی برایش فراهم نشود، به روش خودش، بلند بلند ما را صدا میکند.

زندگی بدون ذره ای توقف میگذرد چه شاد باشی و چه غمگین.

از میان پیامبرها، لقمان را خیلی دوست دارم.

لقمان حکمت سرشاری داشت ودر برابر خدا به یقین رسیده بود.

حکیم که باشی در برابر تمام مصلحتها و حکمتهای خداوندی، تسلیم محضی.

خدایا ذره ای ازین حکمت را  روزی مان کن.




نظرات (۷)

ماشالله به هر سه گل زندگی تون...
پاسخ:
ممنونم
سلام
خدا براتون حفظشون کنه ان شاالله
چه جالب!!! دقیقا این روزها من هم بین همچین دوراهی ای گیر کردم
مدرسه ی دولتی یا غیرانتفاعی؟

پاسخ:
همه گیر میکنن
من احساس می کنم هرچقدر برای بچه اول وقت بگذاریم، منافع این تربیت تاثیرگذار را در بچه دوم و سوم نیز مشاهده خواهی کرد. و محمد حسین نازنین شما مثل یک سرمایه غنی با سوددهی بالاست. خداحفظش کند.
می دونی این شباهتهای روابط دخترانه مادرانه  نورا-شما  و زهرا-خودم رو دوست دارم.
منم سوراخ کردن رو گوش گذاشتم به عهده خودش.
علی عزیزت هم سالم و شاد.
پاسخ:
منم خیلی دوست دارم شما ها رو
  • مریم دایی جان
  • باور می کنم. واقعا می ارزه!

    چقدر زیبا بیان کردین وجود این نعمت های بی همتای اطرافتون رو 

    با تمام وجود لمسش کردم انگار و لذت بردم

    ممنونم...

    بعد از مدت ها اومدم و همه پست هاتو با ولع و اشتیاق خوندم و لذت بردم. واقعا هیچ فضایی مثل وبلاگ صمیمانه نیست. کاش هنوز بقیه هم بودن. و هنوز خودم هم حوصله نوشتن می داشتم. بازم میام.راستی این لینک جدیدمه تصمیم دارم دوباره بنویسم. 
  • مامان فاطمه
  • سلام
    منم با همین دید و با توصیه مادر معلمم، این کار رو انجام دادم .ولی پوستم دارد کنده می شود.همانقدر که شما و بجه تاثیر مثبت خواهید داشت دو برابر انرژی باید بگذارید آثار منفی محیط را پاک کنید.مثلا بچه من افعانی به معنای فحش را در مدرسه یاد گرفته  با اینکه همکلاسی افعانستانی هم دارند در کلاسشان(طفلک آن طفل معصوم ها).ضرر دیگرش این بود که بچه بدون هیچ تلاش  و رقابتی همیشه سرآمد کلاس است. و از کلاس نیز راضی نیست.
    تازه سر و کله زدن با مادران و مدیرانی که ذره ای همسو و همفکر نیستند خود حکایت دیگریست.ذره ای فعالیت  و خلاقیت  بچه  را تاب نمی آورند. خلاصه ما که پشیمانیم. ان شالله خدا به شما توفیق دهد. 
    پاسخ:
    من به رقابت تو دوران دبستان اعتقادی ندارم
    حرف بد هم همه جا هست کم یا زیاد 
    معلمهای پسر من تا حالا خیلی خوب بودن
    همنطور مدیر و پرسنل

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی