پنج
علی حالا یک حجم گرد و قلنبه است.
گرم و نرم و مهربان و پر از لبخند.
و این زمستان پر از اندوه را ما تابحال با خنده های علی سرکرده ایم.
چقدر وجود یک کودک در خانه پر از نعمت است.
کوه غم هم باشی به خاطر آنها محکم میشوی و آنها هم با بامزه گی هایشان تو را گاهی از بند غم رها میکنند.
علی بلند بلند میخندد و دست های کوچکش را به سمت اشیا میبرد.
کافیست صدای خواهر و برادرش را در حال بازی و زد و خورد و ...بشنود.
ریز ریز میخندد و نگاه از آنها بر نمیدارد، و آنقدر با چشمش آنها و بدو بدو هایشان را دنبال میکند که گردن کوچکش دیگه یاری چرخش نمیدهد.
گهگاهی کتاب چند جلدی تقویت هوش نوزاد را که از زمان تولد حسین داشتم جلو صورتش نگه میدارم، اما فکر میکنم با این همه سوژه بصری در خانه مان، این کتاب برای علی جانم رنگی نداشته باشد.
نورا برای علی کتاب میخواند و محمد حسین زیر بغلش را میگیرد و اورا تاتی تاتی راه میبرد و این خیلی طبیعی است اگر که ساعات خواب علی به شدت کاهش یافته آنهم از بعد از ظهر تا شب که این دوتا وروجک لحظه ای از تکاپو باز نمی ایستند.
اما به عوض، شب تا صبح یک خواب سنگین و شیرین را تجربه میکند و صبح زود هم با بلند شدن بچه ها، با لبخند چشمانش را باز میکند و روز از نو و روزی از نو.
علی نازنین من پنج ماهگی ات مبارک.